مناظره حضرت رضا با علماء ملل و ادیان
شیخ صدوق از حسن بن محمد نوفلی هاشمی روایت کرده که گفت: مأمون به فضل بن سهل امر کرد اهل علم و متکلمین را مانند جاثلیق رئيس نصاری و رأس الجالوت بزرگ یهود و رؤسای صابئین - کسانی که گمان میکنند بر دین حضرت نوح هستند - و هر بذ اکبر بزرگ آتش پرستان و اصحاب زرتشت و غیره را در یک مجلس جمع کند تا با امام رضا به بحث و مناظره بنشینند.
فضل بن سهل امر مأمون را اطاعت کرد و آنها را جمع نمود و به مأمون خبر داد.
مأمون گفت: آنها را نزد من بیاور، آنان را نزد او آوردند.
مأمون بعد از اینکه با آنها مهربانی و ملاطفت کرد، گفت: من شما را برای کار خیری دعوت کردم و میخواهم که با پسر عمویم که از مدینه آمده بحث و مناظره کنید پس فردا صبح همه حاضر شوید و هیچکدام از شما تخلف نکند.
گفتند : سمعاً وطاعة يا امير المؤمنين .
راوی میگوید ما نزد ابوالحسن الرضا بودیم که ناگاه دیدیم متولی امر حضرت رضا داخل شد و گفت ای سید و آقای من ! امیرالمؤمنین
49
به شما سلام میرساند و میگوید برادرت فدایت شود یک عده از اهل ادیان و اصحاب مقالات و متکلمین جمع شده اند، اگر میل داری که با آنها گفتگو کنی فردا صبح نزد ما بیایید و اگر کراهت داری به خود مشقت نده، ما نزد تو بیاییم.
حضرت به یاسر متولی امر فرمودند که به مأمون بگو من اراده تو را می دانم و فردا صبح ان شاء الله خود به مجلس تو می آیم.
راوی میگوید وقتی یا سر رفت حضرت رو به من کرد و فرمود ای نوفلی! نظرت درباره این گردهمایی علماء ادیان و اهل شرک توسط مأمون چیست؟
عرض کردم فدایت شوم میخواهد شما را امتحان کند و دوست دارد که اندازه علم شما را بفهمد. به خدا سوگند که بدکاری کرده کنایه از اینکه پشیمان میشود.
بعد عرض کردم: یابن رسول الله فدایت شوم از آنها حذر کن
فرمود: چرا ؟
عرض کردم چون متکلمین و اهل بدعت بر خلاف علماء هستند(1)،(. کنایه از اینکه علما مطالب درست و صحیح را انکار نمیکنند ولی آنها اهل انکار و
مغالطه اند .) اگر با آنها بحث کنی و بخواهی بگویی خدای تعالی واحد است، میگویند وحدانیت او را ثابت کن و اگر بگویی محمد له رسول خداست میگویند رسالت او را ثابت کن و انسان را متحیر میکنند. وقتی انسان با حجت و دلیل گفته آنها را باطل کند مغالطه میکنند تا اینکه آن شخص از گفته
50
خود دست بردارد و رها کند.
حضرت تبسمی کرد و فرمود: ای نوفلی آیا می ترسی که آنان ادله مرا باطل کنند و مجابم نمایند؟
عرض کردم نه به خدا سوگند من هرگز چنین گمانی در حق شما ندارم و امیدوارم که خداوند شما را بر آنها پیروز کند.
حضرت فرمود:
ای نوفلی ! آیا دوست داری بدانی مأمون چه وقت از عمل خود پشیمان می شود.
عرض کردم: بلی.
فرمود: زمانی که ببیند با اهل تورات با توراتشان و با اهل انجیل با انجلیشان و با اهل زبور با زبورشان و با هر فرقه ای از علماء با زبان خودشان بحث میکنم و آن وقتی که همه را مجاب کردم و در بحث بر همگی پیروز شدم و همه آنان سخن مرا پذیرفتند آن وقت مأمون میفهمد که آن مکانی را که او نشسته و راهی که در پیش دارد استحقاقش را ندارد و پشیمان میشود و لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم .
صبح که شد فضل بن سهل آمد و عرض کرد: قربانت شوم پسر عمویت منتظر شماست و همه جمع شده اند چه میکنید آیا می آیید یا خیر؟
حضرت فرمود: تو جلو برو من هم بعد می آیم ان شاء الله .
پس از آن حضرت وضو گرفت و بیرون رفت و ما با او بیرون رفتیم. هنگامی که نزد مأمون رسیدیم دیدیم مجلس مملو از جمعیت است.
51
حضرت رضا وارد شد. مأمون برخاست و جمیع بنی هاشم برخاستند. بعد امر کرد همه نشستند و مأمون حدود یک ساعت با حضرت رضا گفتگو کرد. بعد از آن به جاثلیق عالم نصاری رو کرد و گفت : ای جاثلیق این پسر عموی من و از اولاد فاطمه دختر پیامبر و فرزند علی بن ابی طالب است ، و من دوست دارم که با او بحث کنی و حجت آوری و با انصاف با او رفتار کنی.
جاثلیق گفت یا امیرالمؤمنین چگونه با شخصی که به کتابی که من منکر آن هستم و به گفتار پیامبری که من به او ایمان نیاورده ام استدلال می کند، بحث کنم .
حضرت رضا فرمود:
ای نصرانی! اگر از کتاب انجیل برایت دلیل آورم، آیا تو اقرار و اعتراف می کنی؟
جاثلیق گفت : آیا من قدرت دارم که آنچه را که در انجیل ثبت شده رد کنم ؟ سوگند به خدا که من اعتراف و اقرار میکنم
حضرت رضا فرمود که سؤال کن از هر چه میخواهی و جواب آن را بفهم .
جائلیق گفت: درباره نبوت عیسی و کتابش چه عقیده داری؟ آیا منکر آن دو هستی؟
حضرت رضا فرمود من به نبوت عیسی و کتاب او و آنچه که عیسی به پیروانش بشارت داد و حواریون اقرار کردند اقرار میکنم و نبوت و پیغمبری عیسی ای که به نبوت محمد له و کتابش ایمان نداشته
52
و امت خود را به او بشارت نداده است ، قبول ندارم
جاثلیق گفت: آیا این طور نیست که احکام به وسیله شهادت دادن دو شاهد عادل ثابت میشود و قطعیت پیدا میکند؟
حضرت فرمود : بله .
عرض کرد پس دو شاهد ارائه کن به شرطی که آن دو شاهد از مسلمانان نباشند و از کسانی باشند که در دین نصرانی مقبول الشهاده هستند.
حضرت فرمود: ای نصرانی الان از راه انصاف آمدی و مطلب منصفانه ای گفتی .
حضرت فرمود: نظر تو درباره عادل بودن یوحنای دیلمی چیست؟
عرض کرد به به نام کسی را بردی که حضرت مسیح او را خیلی دوست می داشت.
حضرت فرمود: تو را قسم میدهم ای نصرانی که آیا در انجیل نیست که یوحنا گفت که ، مسیح خبر داده به من به دین محمد عربی و به من مژده داده که محمد بعد از او خواهد آمد و من به حواریون این مژده را دادم و آنها هم ایمان آوردند و قبول کردند ؟
جاثلیق گفت که : بله ، یوحنا این مطلب را از مسیح نقل کرده و مژده به نبوت مردی از اهل بیت او وصی او داده است، ولی مشخص نکرده که در چه زمان خواهد آمد و کی اتفاق خواهد افتاد و نام آنها را هم نگفته تا من آنها را بشناسم.
حضرت فرمود اگر من کسی را بیاورم که انجیل را برای تو بخواند و ذکر
53
نام محمد و اهل بیت و امت او را از انجیل برای تو تلاوت کند آیا به او ایمان می آوری؟
عرض کرد: بله این حرف شما درست و محکم است قبول میکنم حضرت رو کرد به نسطاس رومی و فرمود: آیا سفر (۱)(آیه) سوم انجیل را از حفظ داری؟
عرض کرد: خیلی خوب آن را حفظ دارم.
بعد حضرت به رأس الجالوت فرمودند: آیا انجیل خوانده ای؟
عرض کرد به جان خودم سوگند که آن را میخوانم.
حضرت فرمود: پس به من گوش بدهید، من سفر سوم آن را میخوانم ، اگر در آن ذکر محمد لله و اهل او و امت او است ، پس شهادت دهید و اگر نام آنها برده نشده گواهی و شهادت لازم نیست.
بعد حضرت به خواندن سفر سوم انجیل شروع فرمود تا رسید به جایی که نام پیامبر برده شده بود. حضرت آنجا توقف نمود و فرمود: ای نصرانی تو را به حق مسیح و مادرش سوگند میدهم آیا متوجه شدی که من انجیل را خوب میدانم و به آن علم دارم ؟
عرض کرد: بله .
بعد حضرت نام محمد الله و اهل بیت او و امت او را تلاوت فرمود. پس از آن فرمود ای نصرانی چه میگویی این قول عیسی بن مریم است؟ اگر تکذیب کنی آنچه را که در انجیل ،آمده، مثل این است که
54
موسی و عیسی را تکذیب کرده ای و اگر اینها را تکذیب کنی کشتن تو واجب میشود و به پروردگارت و به پیغمبر و کتابت کافر شده ای.
جاثلیق گفت: من آنچه را که از انجیل برایم ظاهر و روشن شود انکار نمی کنم و به آن اقرار مینمایم.
حضرت فرمود گواه باشید که جاثلیق اقرار کرد. بعد حضرت فرمود ای جاثلیق ! حالا هر چه میخواهی سؤال کن.
جاثلیق گفت به من بگو که حواریون حضرت عیسی و علماء انجیل چند نفر بودند؟
حضرت فرمود که : حواریون دوازده نفر بودند و افضل و اعلم آنها الوقا بود. و اما علماء نصاری سه نفر بودند یوحنا اکبر ، یوحنا بقرقيسا و يوحنا دیلمی و او همان کسی بود که به امت عیسی و بنی اسراییل آمدن حضرت محمد ﷺ را بشارت داد.
آنگاه فرمود: ای نصرانی سوگند به خدا که من به آن عیسایی که به محمد ﷺ ایمان آورده ایمان دارم و تصدیق میکنم و نسبت به عیسای شما جز ضعف و ناتوانی و کمی نماز و روزه اش ایرادی ندارم
جاثلیق ناراحت شد و گفت: به خدا قسم من احساس کردم تو اهل علم و فضل هستی در صورتی که با این کلام علم خودت را فاسد کردی
حضرت فرمود: چرا ؟
جاثلیق گفت: به خاطر اینکه تو میگویی عیسی در عبادت ضعیف بود و کم روزه میگرفت و نماز کم میخواند در حالی که عیسی هرگز روزی را افطار نکرد و همه روزها روزه بود و شبها به نماز و عبادت قیام
55
می کرد.
حضرت فرمود برای چه کسی نماز و روزه به جای می آورد؟
جاثلیق از جواب آن حضرت لال و کلامش منقطع و ساکت شد. حضرت فرمود ای نصرانی من از تو مسأله ای می پرسم
عرض کرد بپرس اگر بدانم جواب میگویم.
حضرت فرمود برای چه انکار میکنی که عیسی به اذن خدا مرده زنده می کرد؟
جاثلیق گفت : انکار من برای آن است که کسی که مرده زنده میکند و کور مادرزاد و پیس را خوب میکند او خداست و لایق پرستش میباشد.
حضرت فرمود: یسع پیامبر نیز مانند حضرت عیسی بود. روی آب راه می رفت، مرده زنده میکرد کور مادرزاد شفا می داد و پیس را خوب می کرد ولی امت او او را خدا نگرفتند و کسی او را نپرستید. حزقیل پیامبر نیز مثل عیسی مرده زنده میکرد و سی و پنج هزار نفر را بعد از گذشت شصت سال از مرگشان زنده نمود.
آنگاه حضرت به رأس الجالوت رو کرد و فرمود: مگر ماجرای زنده شدن آن سی و پنج هزار نفر به دست حزقیل در تورات نیست ؟
رأس الجالوت گفت : چرا هست .
بعد حضرت فرمود: ای یهودی گوش بده تا این سفر از تورات را برای تو بخوانم. حضرت چند آیه از تورات را خواند آن یهودی مجذوب قرائت حضرت شده بود و تعجب میکرد که چگونه آن حضرت اینها را تلاوت می کند.
56
بعد حضرت رو کرد به جاثلیق و فرمود: ای نصرانی! آیا زنده شدن این سی و پنج هزار نفر پیش از زمان عیسی بوده یا بعد از آن ؟
عرض کرد: مسلماً پیش از زمان عیسی.
حضرت فرمود در زمان بعد از عیسی نیز این چنین اتفاق هایی افتاده است. مثلاً طایفه ای از قریش جمع شدند و خدمت رسول خدا رفتند و از آن حضرت درخواست کردند که مردگان آنها را زنده کند.
حضرت رسول ﷺ به علی بن ابی طالب رو کرد و فرمود : یا علی به قبرستان برو و با صدای بلند نام مردگانی را که اینها میخواهند زنده شوند صدا بزن و تک تک نام آنان را ببر و بگو محمد رسول خدا به شما میفرماید که به اذن خداوند عزوجل برخیزید.
امیرالمؤمنین به قبرستان رفت و این کار را کرد مردگان در حالی که خاک از سر خود پاک میکردند از قبرهایشان برخاستند.
بعد مردگان از حال طائفه قریش پرسیدند و آنها به این زنده شدگان خبر دادند که محمد ﷺ مبعوث شده و آنها گفتند که : ما دوست می داشتیم زمان او را درک میکردیم و به او ایمان می آوردیم.
بعد حضرت فرمود: پیامبر ما نیز کور مادرزاد را خوب میکرد پیس و دیوانگان را شفا میداد و حیوانات و مرغان و اجنه و شیاطین با او تکلم می کردند ولی ما او را خدا نگرفتیم و در عین حال منکر فضیلت احدی از این پیامبران نیستیم اما نه آنکه آنها را خدا بدانیم. شما که عیسی را خدا میدانید چرا یسع و حزقیل را خدا نمیدانید در صورتی که آن دو نیز در مرده زنده کردن و غیر آن مثل عیسی بودند.
57
ابراهيم خليل الرحمن نیز چهار مرغ را گرفت و آنها را ریز ریز کرد و هر جزئی را بر سر کوهی گذاشت بعد مرغان را ندا کرد و یک مرتبه همه آن مرغان به طرف او آمدند موسی بن عمران نیز با هفتاد نفر از اصحاب خود که آنها را از میان قوم خود برگزیده بود به سوی کوه رفتند آنها به موسی گفتند که تو خدا را دیده ای او را به ما هم نشان بده.
موسی فرمود که من او را ندیده ام.
گفتند که پس ما هرگز به تو ایمان نمیآوریم مگر آنکه خدا را به ما نشان دهی.
صاعقه ای آمد و همگی سوختند موسی ها تنها ماند، عرض کرد: پروردگارا من هفتاد نفر از بنی اسراییل را برگزیدم و با آنها آمدم، حالا تنها برگردم چطور ممکن است با این وضع آنها مرا تصدیق کنند و ایمان بیاورند، حق تعالی همه آنها را زنده کرد.
حضرت فرمود: ای جاثلیق تمام اینها که گفتم حقیقت است و قدرت نداری هیچکدام را رد کنی چون در تورات و انجیل و زبور و قرآن اینها ذکر شده است.
بنابراین اگر هر کسی که مرده ای زنده کند و کور مادرزاد را شفا دهد و پیس و دیوانگان را خوب کند سزاوار پرستش باشد، نه خدا، پس تمام اینها را خدایان خود بگیر ای جاثلیق برای این مطلب من چه میگویی؟ جاثلیق عرض کرد قول قول تو است یعنی حق با تو است و حق میگویی و لا اله الا الله .
حضرت رضا فرمود: ای نصرانی! آیا میدانی در انجیل آمده است.
58
که عیسی گفت من به سوی پروردگار شما و پروردگار خود خواهم رفت و بارقلیطا یعنی حضرت محمد می آید و او آن کسی است که به حق گواهی میدهد همچنان که من برای او به حق گواهی دادم و اوست کسی که برای شما هر چیزی را تفسیر میکند و فضیحت ها و رسوایی های امتها را ظاهر میکند و اوست کسی که ستون کفر را می شکند.
جاثلیق گفت: ای علی بن موسی الرضاء ! چیزی از انجیل را ذکر نکردی مگر آنکه ما اقرار به آن داریم.
حضرت فرمود: این در انجیل هست؟
عرض کرد: بله و اقرار میکنم
سؤال و جوابهای دیگری نیز بین حضرت رضاء و جاثلیق نصرانی رد و بدل شد به خاطر اطاله کلام جای ذکر آنها نیست (1)(. این مناظره در کتاب عیون اخبار الرضاء جلد اول صفحه ۳۱۳ و منتهی الآمال صفحه ۲۹۲ به طور مفصل ذکر شده است.) و حضرت رضا با دلایل و براهین واضح از انجیل و غیره حقانیت اسلام را بر جائلیق ثابت فرمود و بعد فرمود: ای نصرانی از هر چیزی که میخواهی سؤال کن .
جاثلیق گفت به حق حضرت مسیح گمان نمیکنم که در علماء مسلمان مانند تو کسی باشد و به علم و آگاهی حضرت اعتراف نمود.
بعد حضرت رو کردند به رأس الجالوت از علماء بزرگ یهود و فرمود: تو از من سؤال میکنی یا من سؤال کنم ؟
عرض کرد من سؤال میکنم و هیچ استدلالی از تو نمی پذیرم مگر
59
اینکه از تورات یا انجیل یا زبور یا صحف ابراهیم و موسی باشد.
حضرت فرمود حجت و دلیلی از من قبول نکن مگر از همین کتاب هایی که خودت گفتی و حضرت با بیان شیوا و دلایل روشن درباره نبوت حضرت رسول ﷺ با او چنان صحبت کرد که نتوانست انکار کند و از جواب دادن به حضرت بازماند.
یکی دیگر از کسانی که در آن مجلس حضور داشت و میخواست با حضرت مناظره و بحث کند هر بذ اکبر بزرگ آتش پرستان بود. حضرت رضا به او فرمود: دلیل تو بر نبوت زرتشت که میگویی پیامبر توست چیست ؟
عرض کرد: معجزه ای آورده که کسی قبل از او نیاورده است و کارهای دیگری انجام داده است.
حضرت فرمود: آیا خودت دیده ای؟
عرض کرد من ندیدیم اما به ما خبر رسیده است و برای ما نقل کرده اند.
حضرت فرمودند: درباره حضرت موسی و عیسی و محمد نیز اخباری مشابه آمده، پس چه عذری داری که به نبوت آنها اقرار نمیکنی در حالی که اقرار کردن تو به زرتشت به خاطر همین خبرهای متواتری است که به تو رسیده است؟
بزرگ آتش پرستان در همین جا دیگر نتوانست کلامی بگوید و ساکت شد.
سپس حضرت رضا خطاب به جمعیت، فرمود:
60
اگر در میان شما کسی مخالف اسلام باشد و میخواهد سؤال کند بدون شرم و خجالت سؤال کند.
در این موقع عمران صابی که یکی از متکلمین بود، برخاست و گفت: ای دانشمند اگر دعوت بر پرسش نکرده بودی من اقدام به سؤال نمی کردم. من در بصره کوفه ، شام و جزیره رفته ام و متکلمین را ملاقات کرده ام اما هنوز به کسی برخورد نکردم که به سؤالات من جواب دهد. آیا اذن میدهی که از تو سؤال کنم؟
حضرت فرمود: عمران صابی تو هستی ؟
عرض کرد: بله .
حضرت فرمود: سؤال کن ای عمران ولی انصاف پیشه کن و از کلام بیهوده و سست پرهیز کن
گفت ای سید و مولای من سوگند به خدا که من اراده ندارم از سؤال کردنم مگر آنکه برای من ثابت شود چیزی را که به آن چنگ بزنم و از آن نگذرم عمران پرسید اولین موجود و آنچه را خلق کرد چه بود؟
حضرت فرمود: سؤال کردی پس گوش بده و جواب آن را بفهم
و حضرت جواب او را مفصل فرمود و عمران مکرر سؤال می کرد تا آنکه وقت نماز رسید حضرت به مأمون رو کرد و فرمود: وقت نماز رسیده است.
عمران عرض کرد: ای مولای من ! سؤالات مرا قطع نکن، همانا دلم رقیق و نازک شده و نزدیک است مطلب بر من معلوم شود و اسلام آورم.
حضرت فرمود: نماز میگذاریم و بر می گردیم
61
پس آن حضرت و مأمون از جا برخاستند و آن حضرت داخل خانه نماز گذاردند و مردم بیرون خانه پشت سر محمد بن جعفر (1)(عموی حضرت رضا .) نماز به جا آوردند.
بعد حضرت و مأمون به مجلس برگشتند حضرت عمران را طلبید و فرمود : سؤال کن ای عمران
عمران صابی درباره وحدانیت خداوند و ... سؤال نمود و آن امام رئوف با حوصله تمام و با کلامی محکم و بیانی شیوا تمام سؤالات وی را پاسخ فرمود تا آنکه به عمران فرمود:
أفهمت يا عمران ؟
قال : نعم یا سیدی قد فهمت واشهد ان الله تعالى على ما وصفته ووحدته وان محمداً عبده المبعوث بالهدى ودين الحق ، ثم خر ساجداً نحو القبلة واسلم (2) .(. جریان مباحثه حضرت با عمران به طور مفصل در کتاب های عیون اخبار الرضا صفحه ۳۱۳ و منتهی الامال صفحه ۲۹۴ نقل شده است.)
عمران شهادتین را بر زبان جاری کرد و رو به قبله به سجده افتاد و اسلام را پذیرفت.
راوی میگوید وقتی که متکلمین و علماء ادیان و دیگران سؤال و جوابی را که بین حضرت و عمران صابی رد و بدل شد و بعد اسلام آوردن او را دیدند با آنکه عمران بسیار سرسخت بود و تا آن زمان هیچ کس نتوانسته بود او را مغلوب کند بنابراین دیگر هیچکدام از آنها نزدیک حضرت نیامدند و سؤال نکردند.
62
شب شد، حضرت رضا و مأمون برخاستند و به منزل رفتند و مردم نیز متفرق شدند.
بعد محمد بن جعفر به من گفت ای نوفلی دیدی دوستت چه کرد؟ به خدا قسم گمان نداشتم که على بن موسى الرضا توان غور و غوص در چنین مسائلی را داشته باشد. او را اینگونه نمیشناختم.
من گفتم ولی حجاج نزد او می آمدند و مسائل مختلفی در مورد حلال و حرام از او میکردند و جواب میگرفتند و گاهی افرادی نزد حضرت آمده با ایشان بحث و مناظره میکردند.
محمد بن جعفر گفت: ای ابو محمد نوفلی من میترسم از اینکه مأمون بر حضرت حسد برد و او را زهر دهد یا اینکه او را به بلایی گرفتار کند. تو به حضرت بگو از این کارها و این سخنان دست بردارد.
من گفتم: حضرت این گفته مرا قبول نمیکند و بدان که منظور مأمون این بود که حضرت را امتحان کند و ببیند آیا او هم مثل پدرانش دارای علم و کمال است یا نه ؟
محمد بن جعفر به من گفت به او بگو عمویت کراهت دارد که در این گونه مناظرات داخل شوی و دوست دارد که خودت را به خاطر جهاتی حفظ کنی .
راوی میگوید من به منزل حضرت رفتم و آنچه عمویش گفته بود به حضرت عرض کردم.
حضرت تبسم کرد و فرمود: خداوند عمویم محمد بن جعفر را حفظ فرماید او را خوب میشناسم و خوب میدانم چرا کراهت دارد.
63
بعد فرمود: ای غلام برو و عمران صابی را نزد من بیاور. گفتم : فدایت شوم من جای او را میدانم او نزد بعضی از برادران شیعه ماست.
حضرت فرمود باکی نیست مرکبی به او بدهید تا سوار شود و او را بیاورید.
من رفتم و او را آوردم. حضرت به او خوش آمد گفت و جامه ای طلبید و به او خلعت داد و مرکبی به او مرحمت نموده و ده هزار درهم عطا فرمود.
من گفتم فدایت شوم مثل جدت امیرالمؤمنین رفتار نمودی
حضرت فرمود: این گونه دوست داریم بعد فرمود شام حاضر کردند. حضرت مرا در طرف راست خود و عمران صابی را در طرف چپ خود نشانید.
وقتی غذا خوردیم به عمران فرمود برو خدا یارت باشد و مأمون هم ده هزار درهم به عمران داد و فضل هم مقداری مال و اسب سواری به او داد(1).(عمران صابی باقی عمرش را برای دفاع از حقایق اسلام صرف کرده او می نشست و متکلمین و علما با او بحث و صحبت میکردند و عمران صابی تمام دلایل آنها را باطل می کرد و آنها متوجه میشدند که اشتباه میکنند تا اینکه کم کم آنهایی که نمی خواستند زیر بار حرف حق بروند از او دوری کردند.)
64