احتجاج امام رضا با ابوقره
5- صفوان بن یحیی گوید ابوقره دوست جاثلیق از من خواست او را خدمت حضرت رضا (ع) ببرم ، از حضرت اذن گرفتم و او اجازه داد .
هنگامی که ابو قره خدمت امام سلام الله علیه رسید و مقابل آن جناب قرار گرفت زمین را بوسید و گفت در دین ما چنین آمده که در برابر بزرگان و اشراف این طور تعظیم کنیم .
سپس گفت: خداوند شما را حفظ کند فرقه ای ادعائی دارند و گروهی دیگر ادعای آنها را تصدیق میکنند، در این باره چه نظری دارید ؟ .
فرمود ادعای آنها درست است ، بار دیگر پرسید گروهی دیگر نیز ادعائی دارند و کسی ادعای آنان را تصدیق نمیکند در این باره چه میفرمائید؟ فرمودند : برای این دسته چیزی نیست .
ابو قره گفت ما مدعی هستیم که عیسی روح خداوند و کلمه ایست که از طرف او القاء شده، و مسلمانان نیز در این باره با ما موافق هستند، و از طرف دیگر مسلمانان مدعی میباشند که محمد صلى الله عليه و آله پیغمبر خداوند است ، ولیکن ما با آنها موافقت نکرده ایم و ادعای آنها را قبول نداریم ، مورد موافقت طرفین بهتر است از ادعاى يك طرف و عدم پذیرش از طرف دیگر
حضرت رضا علیه السلام فرمود : اسم شما چیست؟ گفت : یوحنا ، فرمود ای یوحنا ما به آن عیسی ایمان داریم و او را روح الله و کلمه خداوند میدانیم که به محمد صلى الله علیه و آله ایمان آورده باشد و به نبوت او مژده داده ، و معترف باشد که بنده خداوند است ، و اگر عیسی غیر از این باشد و یا آن طور که شما به آن معتقد هستید . و او را خدا میدانید ما از همچه عیسی بیزاری میجوئیم و او را قبول نداریم و هرگز شما را تصدیق نمیکنیم .
در این هنگام ابو قره متوجه صفوان شد و گفت: برخیز برویم ما از این مجلس سودی نبردیم
احتجاج حضرت رضا با ابو اسماعیل سندی
6- ابو اسماعیل سندی گوید: درسند شنیدم مردی در میان عرب هست که او را حجت خداوند میدانند، من از سند بیرون شدم و در طلب او بر آمدم تا نزد او رسیدم ، چون زبان عربی نمیدانستم با او به زبان سندی مراسم سلام و احوال پرسی را انجام دادم، و او با زبان سندی جواب مرا داد ، و سپس بازبان سندی به گفتگو پرداختیم .
گفتم : در سند شنیدم در میان عرب مردی هست که او را حجت خداوند میدانند و من در طلب او بر آمدم .
امام علیه السلام فرمود : آن حجت من هستم ، اینک هر چه دلت میخواهد بپرس گفت : من هر چه در نظر داشتم از وی پرسیدم هنگامیکه خواستم از نزد وی بیرون گردم عرض کردم من زبان عربی نمیدانم از خداوند بخواهید آن زبان را به من الهام کند تا با اهل آن زبان گفتگو کنم .
در این هنگام دست خود را به لبهای من کشید ، و من زبان عربی را یاد گرفتم .
در مجلس حضرت رضا (ع) گروهی از رؤسای ادیان و علمای زیدیه و معتزله هم بودند، در آن میان گفتگوهائی شد و مسائلی مطرح گردید ، در آغاز عمرو بن هذاب گفت : محمد بن فضل هاشمی مطالبی از شما نقل میکرد که عقل آنها را قبول نمی کند .
حضرت فرمود: آن مطالب چه بود ؟ گفت : محمد بن فضل نقل میکرد که شما همه زبانها را میدانید و از تمام کتب آسمانی اطلاع دارید .
امام رضا علیه السلام فرمود: محمد بن فضل راست گفته است ، و من اکنون به شما خواهم فهمانید که وی به دروغ سخن نگفته است ، اينك هرچه می خواهید بپرسید .
گفتند: در این مجلس هندی، رومی، فارسی ، و ترکی هست اکنون همه آنها را نزد شما حاضر میکنیم و با آنها سخن بگوئید .
آنان را در خدمت آن حضرت حاضر کردند و هر کدام مسئله ای بزبان خود پرسیدند و امام رضا سلام الله علیه پاسخ آنها را بزبان خودشان دادند ، و همگان تعجب کردند
بعد از این متوجه این هداب شدند و فرمودند: من به شما اطلاع میدهم که شما در همین ایام گرفتار یکی از ارحام خود خواهی شد ، و سپس مرا تصدیق خواهید کرد .
گفت : علم غیب را فقط خدا میداند .
امام رضا فرمود: خداوند متعال در قرآن فرموده : « عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً إِلا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ ، پس رسول خدا از کسانی است که علم غیب را میداند و ما هم ورثه آن رسول میباشیم و اخبار آینده را تا روز قیامت می دانیم .
ای فرزند هذاب حادثه ای که برای شما گفتم چند روز بعد پیش خواهد آمد تا پنج روز دیگر به شما خواهد رسید و اگر چنانچه در این مدت نرسید بدان من دروغگو هستم ، و اگر درست از کار درآمد ، بدان که تو خدا و رسولش را تکذیب کرده ای ، و حادثه ای دیگر برایت پیش خواهد آمد و چشمت نابینا خواهد شد و جائی را مشاهده نخواهید کرد ، حادثه ای دیگر اینست که قسم دروغی میخورید و گرفتار برص خواهید شد
محمد بن فضل گوید به خداوند سوگند همه این گرفتاریها برای ابن هذاب پیش آمد ، به او گفته شد رضا علیه السلام راست گفت و یا دروغ.
ابن هذاب گفت همان وقتی که این پیش آمدها را برایم تعریف میکرد میدانستم این حوادث پیش خواهد آمد و من مبتلا خواهم شد و لیکن از شدت تعصب قبول نمی کردم .