39
احتجاج امام رضا با علما
تشنگان مال و علم سعی دارند هر کدام برای رسیدن به اهداف خود مسیری را طی کنند؛ اگرچه به زحمت و سختی فراوان تلاش کنند. کسی که تشنه علم است به دنیا و آخرت به پاداش خواهد رسید؛ ولی آنکه
40
فقط تشنه مال است به دنیا خواهد رسید.
محمد بن فضل هاشمی می گوید:
زمانی که امام موسی بن جعفر وفات کرد، به مدینه آمدم و خدمت امام رضا رسیده به عنوان امام و ولی امر به او سلام کردم، سپس و دایعی که نزد من بود به ایشان رساندم و عرض کردم که من به بصره بر می گردم. شما می دانید که خبر فوت امام کاظم به اهل آنجا رسیده و اختلاف زیادی بین مردم رخ داده و شک ندارم که براهین امام را از من سؤال خواهند کرد. اگر چیزی از آن براهین به من نشان بدهید بی مناسبت نیست.
آن حضرت فرمود: این موضوع برای من مخفی نیست. به دوستداران من بگو که من به بصره میآیم. و لا قوة الا بالله و آنچه امامان از عبا چوب دستی و اسلحه با خود باید داشته باشند بیرون آورد و به من نشان داد. راوی می گوید: عرض کردم چه وقت منتظر مقدم شما باشیم؟
فرمود:
سه روز بعد از رسیدن تو به بصره راوی میگوید: من از خدمت حضرت مرخص شدم و به بصره رفتم و در آنجا از جانشین امام موسی بن جعفر از من سؤال کردند گفتم یک روز قبل از وفات حضرت موسی بن جعفر ایشان را ملاقات نمودم به من فرمود: من از دنیا می روم. وقتی مرا دفن نمودید به مدینه برو و این امانتها را به فرزندم رضا برسان او وصی من و صاحب امر بعد از من است و من به دستور
41
آن حضرت عمل کردم و امانتها را در مدینه به علی بن موسی رساندم و ایشان وعده کردند که بعد از سه روز از رسیدن من به بصره به بصره بیایند و هر سؤالی که دارید از ایشان بپرسید.
عمرو بن هذاب که به زیدیه و معتزله تمایل داشت، شروع به سخن کرد و گفت ای محمد حسن بن محمد از فضلای اهل بیت است و در ورع زهد علم و سن و سال در حد بالایی است و مثل علی بن موسی جوانی نیست که اگر از مشکلات احکام از او سؤال کنند، نتواند پاسخ آن را بدهد.
حسن بن محمد که همان جا حاضر بود گفت: ای عمر چنین مگو با آن فضیلتهایی که از او گفته شد و این محمد بن فضل است که میگوید سه روز دیگر امام رضا به اینجا می آید، همین کفایت می کند که دلیلی بر بزرگی او باشد و آن جمع متفرق شدند. هنگامی که روز سوم شد، ناگاه متوجه شدیم که آن حضرت به بصره آمده و در منزل حسن بن محمد است و او از امام پذیرایی می کند، سپس حضرت دستور داد و فرمود: ای حسن جماعت شیعه و اشخاصی که با من کاری دارند حاضر ساز وجائلیق نصرانی و رأس الجالوت را نیز دعوت کن و به همه بگو از آنچه میخواهند سؤال کنند همه اعم از زیدیه و معتزله جمع شدند؛ ولی نمی دانستند حسن آنها را برای چه جمع می کند. وقتی همه حاضر شدند منبری برای آن حضرت گذاشته شد و حضرت بر فراز آن قرار گرفت و رو به حضار مجلس نمود و فرمود:
42
السلام عليكم و رحمه الله و برکاته آیا میدانید چرا من سخنم را با سلام آغاز نمودم؟
گفتند خیر فرمود برای اینکه به شما آرامش بدهم.
گفتند: خداوند تو را رحمت کند تو کیستی؟
فرمود: من على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن علی بن ابی طالب و فرزند رسول خداه هستم امروز نماز صبح را با والی مدینه در مسجد رسول خدامه خوانده ام بعد از اینکه نماز را خواندیم نامه ای را که از سوی صاحبش به او رسیده بود، نشانم داد و با من مشورت کرد و من هم او را راهنمایی کردم و وعده دادم که بعد از نماز عصر به مدینه بر میگردم تا جواب نامه را نزد من بنویسد و من به وعده ام عمل خواهم کرد و لا حول و لا قوه الا بالله.
آن گاه مردم گفتند یا بن رسول الله ما را همین قدر کفایت می کند و شما نزد ما راستگو هستید و برای ثبوت امامت شما دلیلی دیگر لازم نیست، سپس برخاستند تا بروند. حضرت فرمود بمانید و متفرق نشوید. من شما را در اینجا جمع نموده ام تا از من سؤال کنید از هر آنچه می خواهید؛ از آثار نبوت و علامتهای امامتی که نمی یابید آنها را مگر نزد ما اهل بیت پس سؤالهایتان را بپرسید.
پس عمرو بن هذاب شروع کرد و گفت: محمد بن فضل هاشمی کلماتی درباره شما می گوید و مقاماتی برای شما قائل است که قلبها آن را قبول نمی کنند. حضرت فرمود:
43
آنها چیست؟ گفت: محمد بن فضل هاشمی می گوید شما هر آنچه را خداوند نازل فرموده میدانید و میتوانید به هر زبان و لغتی صحبت کنید.
امام فرمود:
محمد بن فضل راست میگوید. من آنها را به او خبر داده ام، پس بشتابید و سؤال کنید. عمرو بن هذاب گفت: ما قبل از هر چیز شما را با زبان امتحان میکنیم ما در این شهر افراد مختلف اعم از رومی هندی فارسی و ترکی زبان داریم همه آنها را حاضر میکنیم. حضرت فرمود:
پس تکلم کنید به هر آنچه دوست دارید ان شاء الله به هر یک از شما با زبان خودتان پاسخ خواهم داد پس هر کدام از آنها با زبان و لغت خودشان مسئله ای را پرسیدند و امام هم با لغت خودشان به آنان پاسخ گفت مردم بسیار تعجب کردند و حیران ماندند و تصدیق کردند که امام از خود آنها به زبانشان واردتر و فصیح تر است.
سپس حضرت به عمرو بن هذاب توجه نمود و فرمود: اگر به تو خبر دهم که در همین ایام به خون یکی از اقوامت مبتلا می شوی - یعنی او را میکشی - مرا تصدیق میکنی؟
او جواب داد خیر چون غیب را فقط خدا میداند. حضرت فرمود:
آری! اما آیا خداوند نمی فرماید:
عالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ
44
رسول».(سوره جن آیه ٢٧-٢٦)
دانای غیب اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمی سازد مگر رسولانی که آنان را برگزیده و مراقبینی از پیش رو و پشت سر برای آنها قرار می دهد.
پس رسول خدا نزد خداوند مرتضی است و ما ورثه همان رسولی هستیم که خداوند او را مطلع و آگاه ساخته است از غیب خود از هر آنچه خواسته است، پس ما به آنچه در گذشته رخ داده و آنچه در آینده تا روز قیامت رخ خواهد داد، آگاه هستیم.
ای پسر هذاب! آنچه به تو خبر دادم در ظرف پنج روز واقع خواهد شد. پس اگر آنچه را که به تو گفتم در این مدت صورت نگرفت، من دروغگو و افترا زننده هستم؛ ولی اگر صحیح شد بدان که تو رد کننده خدا و رسول او هستی.
سپس امام فرمود چیز دیگری نیز هست و آن اینکه آگاه باش که به زودی نابینا خواهی شد و چیزی را نمیبینی نه زمین و نه کوهی را بعد از چند روز همان طور شد که امام فرموده بود.
مطلب دیگر اینکه تو به زودی به دروغ قسم خواهی خورد و به مرض پیسی مبتلا میشوی محمد بن فضل می گوید به خدا قسم هر چه حضرت رضا
45
فرموده بود بر سر عمرو بن هذاب آمد.
سپس امام رضا رو به جاثلیق کرد و فرمود: آیا در انجیل، دلیلی بر پیامبری حضرت محمدت الله هست؟
جاثلیق گفت: اگر چنین چیزی باشد ما آن را انکار نمی کنیم.
حضرت فرمود:
از سکینه که در سفر سوم از کتاب انجیل است به من بگو. گفت نامی از نامهای خدای متعال است که اظهار آن برای ما جایز نیست.
امام فرمود: اگر برای تو ثابت کنم که آن اسم محمد و یاد او است و عیسای پیامبر به آن اقرار کرده و آن را برای بنی اسرائیل بشارت
داده است اقرار میکنی و در صدد انکار آن بر نمی آیی؟
گفت: اگر چنین کنی اقرار میکنم؛ چون من انجیل را رد نمی کنم و منکر آن نیستم. حضرت فرمود:
پس بگیر برای من سفر سوم را که در آنجا نام محمد ذکر شده و عیسی به پیامبر اکرم حضرت محمد بشارت داده است.
جائلیق گفت این هم سفر سوم حضرت سفر سوم از انجیل را گرفت و خواند تا رسید به نام پیامبر سپس رو به جاثلیق نمود و فرمود:این پیامبری که در اینجا توصیف شده است کیست؟ جاثلیق گفت: او را توصیف کن حضرت فرمود:
چیزی از خود نمی گویم بلکه توصیف خدا را ذکر میکنم؛ او صاحب
46
ناقه و عصا و کسا است پیامبر امی است که نام مبارک او در تورات و انجیل نوشته شده امر به معروف و نهی از منکر میکند و حلال و حرام خدا را بیان مینماید طیبات و پاکیها را حلال و خبائث و ناپاکیها را حرام میداند. تکالیف و گناهان سخت را بر میدارد و زنجیرهایی که مانع از پیمودن راه رستگاری و طریق عدل و مستقیم می شوند از بین می برد. ای جاثلیق تو را به حق عیسی که روح خدا و کلمه او بود آیا این توصیفات را در انجیل برای این پیامبر ندیده ای؟
جاثلیق سرش را پایین انداخت و دانست که اگر انکار کند، کافر خواهد شد.
بعد گفت آری این صفات در انجیل هست و عیسی به نام این پیامبر را آورده است. امام فرمود:
اکنون که انکار نکردی و به این مطالب اقرار نمودی سفر دوم انجیل را نیز بیاور که در آنجا نام آن پیامبر و جانشینش علی و نام دخترش فاطمه و فرزندانش حسن و حسین ذکر شده است.
وقتی جاثليق و رأس الجالوت مشاهده کردند که حضرت از آنها به کتابهایشان عالم تر است عرض کردند قسم به خدا چیزی فرمودید که رد و دفع آن برای ما امکان ندارد مگر اینکه منکر تورات و انجیل و زیور بشویم و مطالب شما را موسی و عیسی بشارت داده اند؛ ولی ما نمی دانستیم او محمد است. اکنون چون شک داریم که آیا این محمد، محمد شما یا محمد دیگر است نمیتوانیم به نبوت او اقرار کنیم!
47
امام فرمود چرا به شک چنگ میزنید مگر از ابتدای خلقت تا به حال خداوند کسی را مبعوث کرده است که نامش محمد باشد؟ آیا غیر از محمد ما در کتابهای آسمانی محمد دیگری دیده اید؟
آنها از جواب باز ماندند و گفتند ما نمیتوانیم قبول کنیم که این محمد محمد شما است؛ چون اگر به پیامبری او و جانشینی علی و فرزندان فاطمه اقرار کنیم به اجبار مسلمان شده ایم. امام فرمود: تو ای جائلیق در پناه خدا و پیامبرش ایمان بیاور و از ناحیه ما بدی به تو نمیرسد و از چیزی خوف نداشته باش.
جاثلیق گفت اکنون که مرا پناه دادی نامهایی که ذکر نمودی در تورات، انجیل و زبور آمده است.
حضرت فرمود: آیا سخنان تورات و انجیل و زبور راست است یا دروغ؟
گفت راست است و خدا جز حق نمی گوید.
بعد از اینکه امام از جائلیق اقرار گرفت رو به رأس الجالوت کرد و
فرمود:
گوش کن ای رأس الجالوت سفر فلان از زبور داود را.
رأس الجالوت گفت بخوان، خدا تو را و پدر و و مادرت را مبارک گرداند. امام شروع کرد و سفر اول از زبور را خواند تا اینکه به نام محمد علی، فاطمه و حسنین رسید.
فرمود: ای رأس الجالوت تو را به خدا آیا اینها در زبور داود نیست؟
48
و به تو نیز مثل جاثلیق پناه میدهم. رأس الجالوت گفت آری عین مطالب و نامها در زبور آمده است.
حضرت فرمود:
تو را به حق ده معجزه ای که خداوند بر موسی بن عمران عطا نمود قسم میدهم! آیا این پنج تن در تورات به عدل و فضل توصیف نشده اند؟
گفت آری و کسی که منکر آن شود به خدا و پیامبرانش کافر گردیده است.
امام رو به او کرد و فرمود: فلان سفر از تورات را بیاور و شروع کرد به خواندن رأس الجالوت از خواندن و فصاحت و بلاغت حضرت تعجب کرد. وقتی امام به نام مقدس محمد رسيد، رأس الجالوت گفت آری اینها احماد و دختر او واليا و شبر و شبیر هستند که معنای آن به عربی میشود محمد علی فاطمه، حسن و حسین.
امام آن جزء از تورات را تا به آخر خواند سپس رأس الجالوت گفت: به خدا قسم ای پسر محمد اگر خوف از دست دادن ریاستی که بر تمام یهود پیدا کرده ام نبود به احماد محمد ه ایمان می آوردم و دستورات شما را اطاعت میکردم و قسم به خدایی که تورات را بر موسی و زبور را بر داود و انجیل را بر عیسی نازل کرد تا به حال کسی را ندیدم بهتر از شما تورات و انجیل و زبور را بخواند و آن را به بهترین بیان و فصاحت و بلاغت تفسیر کند.
49
امام رضا تا ظهر با آنان بود وقتی ظهر شد فرمود: من نمازم را می خوانم و به مدینه بر میگردم تا به وعده ای که به والی مدینه داده ام و آن نوشتن جواب نامه صاحبش است وفا کنم و فردا صبح نزد شما بر می گردم – ان شاء الله -.
راوی میگوید بعد از اینکه امام نمازش را خواند، روانه مدینه شد. صبح روز بعد، حضرت برگشت و دوباره همان مجلس برپا شد. پس کنیز رو می آوردند و امام با او به زبان رومی سخن گفت و در این حال جاثلیق که با زبان رومی آشنا بود، گوش فرا می داد.
حضرت به زبان رومی خطاب به آن کنیز فرمود: محمد را بیشتر دوست میداری یا عیسی را؟
گفت تا زمانی که محمد الله را نمیشناختم عیسی را بیشتر دوست داشتم؛ اما بعد از اینکه محمد له را شناختم او را بیشتر از حضرت عیسی و سایر پیامبران دوست میدارم.
جائلیق به کنیز گفت اگر مسلمان بشوی دشمن عیسی میشوی کنیز گفت به خدا پناه میبرم عیسی را دوست داشته به او ایمان دارم؛ ولی محمد نزد من محبوب تر است.
آن گاه امام به جاثلیق گفت: آنچه را که این جاریه گفت، برای مردم تفسیر کن و همچنین تفسیر کن آنچه را که تو به او گفتی و او به تو جواب گفت پس جاثلیق نیز همه را برای مردم تفسیر نمود، سپس به امام عرض کرد.
50
ای فرزند محمد در اینجا مردی سندی است که مذهب نصرانی دارد و میخواهد با شما به زبان سندی احتجاج نماید. حضرت فرمود: او را حاضر کنید وقتی حاضر شد امام با او به زبان خودش صحبت کرد و بعد سؤال و جوابهایی بین آن دو در مورد نصرانیت رد و بدل شد.
راوی می گوید:
شنیدیم که مرد سندی میگوید: بثطی بنطى بتطله. حضرت فرمود: او به زبان سندی به یگانگی خداوند گواهی میدهد.
سپس امام در مورد حضرت عیسی و مریم با او صحبت کرد و او را قانع کرد تا اینکه به زبان سندی گفت:
«اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله».
بعد کمربندش را بالا برد و علامتی که به رسم نصرانیت می بستند، آن را به امام داد و عرض کرد یا بن رسول الله این را با دست خود پاره کنید و حضرت چاقویی طلب کردند و به وسیله آن علامت را پاره کردند، سپس حضرت به محمد بن فضل دستور داد تا مرد سندی را به حمام ببرد و او را غسل دهد و لباس بپوشاند و با خانواده اش به مدینه بیاورد. وقتی بحث و گفتگوها تمام شد، حضرت فرمود:
آیا متوجه شدید آنچه را که محمد بن فضل در مورد من با شما مطرح کرده بود، درست بود؟
همه گفتند: آری بلکه چندین برابر بیشتر از آن را در شما دیدیم. دیگر اینکه محمد بن فضل میگوید شما را به خراسان می برند؟
51
حضرت فرمود: محمد راست میگوید؛ الا اینکه مرا با شکوه عزت و جلال به آنجا می برند.
محمد بن فضل میگوید در همان جا همگی به امامت حضرت گواهی دادند و حضرت شب را نزد ما سپری کرد و صبح هنگام با مردم خداحافظی کرد و به من سفارشاتی فرمود و قصد عزیمت نمود. من او را بدرقه کردم تا اینکه میان دهی رسیدیم حضرت به کناری رفته، چهار رکعت نماز به جا آورد و بعد به من فرمود: ای محمد! برگرد و در پناه خدا باش و چشمانت را ببند من نیز چشمانم را بستم.
سپس فرمود: چشمانت را باز کن وقتی چشمانم را باز کردم دیدم در بصره جلوی خانه ام ایستاده ام و اثری از امام نیست.(۱. همان، ص ٣٠٤)
گفتار امام رضا در یکتاپرستی
یکی از ویژگی های قرآن و اثبات دین نسبت به دیگر کتب آسمانی آن است که ایمان و حقانیت اسلام را به دیگر کتب آسمانی به اثبات می رساند. به راستی که بهترین هدایتگر بشر و ترسیم کننده دقیق ترین نکات درس آموز درباره گذشتگان قرآن است؛ چرا که یکتا پرستی با دلایل اثبات خداشناسی بیان شده است.
عمران صابی در مجلس بزرگی که مأمون در آن سخنگویان ادیانی مخالف اسلام را گرد آورده بود و امام رضا همگی را مغلوب کرده
52
بود، از امام پرسش هایی کرد عمران صابی به او گفت: به من بگو که ما خدا را به حقیقت الهی اش یکتاشناسیم یا به وصف یکتایی اش دانیم؟ امام رضا به او گفت به راستی آن پرتو یگانه آغازین آن نخستین هستی یکی است نه انبازی برای او است و نه چیزی با او یکتا است و دومینی با او نیست. نه معلوم است و نه مجهول، نه محکم و نه متشابه و نه یاد شده و نه فراموش گشته و نه چیز است که نام چیزی از تمامی چیزها بر او نهاده آید.
آن سرآغاز به خود پایدار است. پرتوی بی نیاز از غیر خود است. نه از وقتی بوده و نه تا وقتی باشد.
نه بر چیزی ایستاده و نه به چیزی پوشانده و نه در چیزی نهفته است. گوینده از آنچه در خاطرش گذرد چون تابش یا نمودگار یا شبح یا سایه، تعبیری که او را در برگیرد نیابد؛ زیرا او پیش از آفرینش بود، در حالی که چیزی جز او در آن حال نبود و حال نیز در همین وضع است. به راستی اینها صفاتی پدید شده و ترجمان و تعبیری از پندارگر است تا خود بفهمد.
ای عمران آیا فهمیدی؟ عرض کرد: آری! امام رضا فرمود:
بدان که پندار و خواست و اراده یک معنی دارد که به سه نام آمده است. نخستین پندار و خواست و اراده او حروفی بودند که آنها را بنیاد هر چیز و روشنگر هر مشکلی قرار داد و در پنداشت خویش معنایی جز همان معانی متناهی مقرر نداشت و آنها را هستی نبود؛ زیرا پنداشته به
53
پندار بودند و خداوند بر پندار پیشی داشت؛ از آن رو که پیش از او و با او چیزی نبود و پندار بر حروف پیشی داشت و حروف پدید آمده به پندار بودند و پندار بود و پیش از خدا مذهبی نبود و پندار ناشی از خدا جز ذات خدا است؛ از این رو کار و آثار هر چیزی جز ذات او شد و حد يا تعریف هر چیزی غیر از خود آن است و صفت هر چیزی غیر از خود موصوف است و تعریف هر چیزی غیر از خود تعریف شده است؛ چه به راستی حروف همان الفاظ جدا جدایی هستند که بر خویش استوارند و جز بر خود دلالت نمیکنند پس آن گاه که آنها را با یکدیگر ترکیب کنی و مجموعه حروفی به صورت کلمه از آنها گردآوری بر دیگر چیزها جز خود از قبیل نامها و صفتها دلالت کنند.
بدان که به راستی صفتی بی موصوف و نامی بی معنی و تعریفی بی تعریف تعریف شده ای نباشد و نامها و صفتها همگی بر کمال و هستی دلالت کنند و بر احاطه و فراگیری مطلق دلالت ندارند؛ همچنان که بر هستی از جهت صورت آن که چهار گوشگی و گردی و سه گوشگی و امثال آن است دلالت کنند؛ زیرا خداوند را به نامها و صفتها شناسند نه به حد واقع و کنه ذات و چیزی از این تعریفها به خداوند در نیاید و تعلق نگیرد تا آنکه آفریدگانش او را بشناسند؛ چنانکه خود را می شناسند و اگر صفاتش بر او دلالت نداشت و از نامهایش بر او راه نمی بردند پرستش مردم منحصر به همان نامها و صفتهای او، بدون معنای او می بود و اگر چنین میبود لازم می آمد که پرستیده یگانه ای جز خداوند باشد؛
54
زیرا صفاتش جز خود او است.
عمران گفت به من بگو آیا پندار آفریده است یا نا آفریده؟
امام رضا فرمود بلکه آفریده ای است ساکن که به حال سکون درک نشود و از این رو آفریده باشد که چیز پدید آمده است و خداوند پدیدش کرده و چون نام چیزی دارد آفریده باشد و به راستی، خدا و آفریدگان او هست و چیز سومی جز این دو نیست و آفریده بسا که ساکن باشد و در حالت کمون و بسا که متحرک و متحرک در رفت و آمد است و گرد آینده و معلوم و متشابه و هر چه بر آن نام چیز نهاده شود همان آفریده باشد.(ا. تحف العقول، ص ٤٣٥.)