ضامن آهو
آن روز امام هشتم از سفر به طرف مشهد می آمدند در بین راه چشمشان به یک شکارچی افتاد که آهویی را گرفته بود وقتی امام رضای نزدیک مرد شکارچی رسیدند متوجه شدند آن آهو با چشمهای نگران و با التماس فراوان تقاضای کمک دارد. امام رضا نگاهی به آهو و مرد شکارچی انداختند و سپس فرمودند آیا میدانی این حیوان آهوی ماده ای است که هم اکنون بچه اش منتظر اوست بگذار برود من به تو قول میدهم و ضامن میشوم که برگردد. شکارچی آهو را آزاد کرد آهو با خوشحالی شروع به دویدن نمود و بسراغ بچه اش رفت او را شیر داد و بعد از ساعتی نزد شکارچی برگشت.
شکارچی وقتی آهو را دید تعجب کرد حالش دگرگون شد. آهو را رها کرد و به پای امام افتاد.
بله از آن روز به بعد به امام رضا ضامن آهو هم میگویند.
52
اینک نمونه هایی از کرامات حضرت رضا
دختری به نام رقیه ساکن تبریز گرفتار بیماری نوروتیکی بود که هرگونه آسایش را از اهل خانه گرفته و خانواده او با قرض و فروش اشیاء زندگی رقیه را نزد تمامی اطبا متخصص اعصاب و روان میبرند اما هر روز وضعیت جسمی و روحی بیمار حادثر میشود بطوری که دفعات حمله و بیماری به روزی هشت بار بالغ می گردد و اینک در آستانه رحلت پیامبر بزرگ اسلام با هیاتی از عزاداران خاندان رسول قصد سفر به مشهد را دارند فرسنگها راه را طی میکنند کاروان در غروب جمعه به مشهد مقدس می رسد.
مگر رسول این امت شفا بخش نبود؟ مگر میشود از این درگاه ناامید برگشت.
هیأت در حال عزاداری و بالاخره رقیه در گرد آنان گویا اول از حال غش به عالم الهام می رسد. آقائی با قامت بلند و عمامه ای به رنگ سبز عشق دستی بر سرش میکشد و میگوید دخترم برخیز.
رقیه و عزاداران فریاد بر می آورند و شفای رقیه تحقق می پذیرد. (1)(طبق نظر مورخ ۷۰/۸/۲۴ دکتر نوروزی پزشک بیماری های اعصاب و روان دوشیزه رقیه ناصری که قبلاً مبتلا به نوعی بیماری نوروتیکی بوده هیچ علائمی از تجاری با خود ندارد. مجله زائر ۷۳ ص ۲۶)
دختری بنام معصومه محسن پور فرزند جلیل اهل و ساکن اهواز سال اول تجربی که در اثر ناراحتیهای عصبی از ناحیه هر دو پا فلج می شود و به وسیله ماشین و مساعدت دیگران به مدرسه می رفته والدین او در اهواز و تهران به دکترهای متخصص دکتر علوی فاصل روان پزشک دکتر ده باشی متخصص مغز و اعصاب و روان و.... مراجعه میکنند ولی هیچگونه نتیجه ای نمی گیرند.
در تابستان ۷۳ به مشهد آورده میشود او را پشت پنجره فولاد می آورند و شفا و سلامتی اش را از حضرت رضا میخواهند آنکه واسطه میان خالق و مخلوق است.
در همان شب اول معصومه حضرت را در خواب می بیند که تو شفا می یابی احساس می کند عنایت مطلقه آن امام راستین و شافع، شامل حال او گردیده و از ناراحتی با اثری نیست. از جا بر می خیزد.
او بدون اینکه احتیاج به کمک و مساعدت دیگران داشته باشد داخل حرم میشود و بدینوسیله به برکت امام هشتم به غنچه های زندگی دوباره به روی او شکوفا می شود. (۱)(این قضیه از یکی از خادمین حرم مطهر که شاهد جریان بوده نقل شده و در اختیار آقای مهدی خراسانی صاحب کتاب کرامات امام رضا گذاشته میشود.)
ای شهریار طوس، شهنشاه دین رضا
وی ملجاً خلایق و وی مقتدای ما
ای آنکه انبیا به طواف حریم تو
دارند اشتیاق، به هر صبح و هر مسا
اندر جوار قبر تو جمعی پریش حال
داریم روز و شب به درت روی التجا
در مانده ایم جمله، به فریاد ما برس
زیرا که نیست جز تو کسی دادرس به ما
شاها مرا به حضرت تو عرض حاجتی است
کن حاجتم روا به حق سیده نسا
محسن مؤمنی دادیجانی
تولد ۱۳۵۹
شماره پرونده پزشکی در بیمارستان قلب شهید رجایی تهران ۲۰۲۵۸۶
بیماری روماتیسم حاد قلبی
خواب بودم با شنیدن آوایی ملکوتی دیدگانم گشوده شد.
فریده، دختر سید جواد
از جا پریدم بله بله چشمهایم را بیشتر گشودم آقایی را در لباس روحانی دیدم که در ردای امامت همچون آفتابی میدرخشید و شانی بر گردن که در گوشه آن نام مطلای علی بن موسی الرضا می درخشید.
خدای من خوابم یا بیدار؟ نمیدانم سراسیمه و آشفته با تضرع دست به دامن آقا شدم و گفتم: آقا محسن
ایشان با عطوفت فرمودند برای همین موضوع آمده ام. فردا صبح ساعت ۷ پیش دکتر میرودی و.......
فردا به نزد دکتر رفتم محسن را که از سال ۶۴ در واقع از سن ۵ سالگی دچار روماتیسم حاد قلبی بود سریعاً بستری کردند و در کوتاه ترین فرصت پسرم را که بارها تحت درمان قرار گرفته و معالجه نمی شد راهی اتاق سرنوشت کردند. رحمت الهی گشوده شد و با عنایت حضرت حق و کرامت معصومینش درمان شد(1)(ماهنامه جرم روابط عمومی استان میں رضوی شماره ۲۰ بهتر ۱۵)
محمد حشمتی
تولد ۱۳۳۵
اهل سنقر
نوع بیماری صرع
پدر غمی پنهان سینه اش را میگرفت سینه ای که جایگاه صبر بود. غم او محمد ۲۰ ساله اش بود که از سن هشت سالگی به بیماری صرع (غش) مبتلا شده بود. بیچاره محمد همچون درختی خشک و پژمرده می نمود. سردردهای پی در پی امان محمد را بریده بود. دکترهای زیاد، انجام آزمایشات متعدد نوارهای مغزی و تجویز مسکنهای قوی هم برای او کارساز نبود.
در دعاها همه افراد خانه و فامیل منظور نظر محمد بود.
محمد سفر به مشهد و زیارت حضرت رضا را با خانواده در میان گذاشت.
آری او بهبودی خود را در وادی دیگری میدید.
محمد به مشهد آمد آبان ۷۴ و زائر کوی رضا گردید.
پشت پنجره فولاد قطرات اشک از نهانخانه دلش سر برون آورد.
ساعت یک و نیم شب محمد به خواب آقایی با لباسی روحانی و عبایی سبز بر دوش به دیدنش میآید و میگوید ساعت سه بعد از ظهر چهارشنبه به کنار ضریح بیا و شفایت را از من بگیر بیدار میشود. چهارشنبه می رسد. مجدداً مشرف میشود. در کنار ضریح پلکهایش بر روی هم می آید.
همان آقا را می بیند که به او میگوید برو دو رکعت نماز زیارت بخوان
محمد چشم میگشاید احساس عجیبی دارد همه چیز برایش معنا می گیرد. او که زائیده رنج و محنت بود. او که رفیق و مونسش درد بود. او که جز خاطره بیماری چیزی نداشت. اکنون نیرویی تازه در خود میبیند زبان به حمد الهی باز میکند. به نماز می ایستد و در پی آن سجده شکر (۱)(ماهنامه راتی آستان قدس رضوی شماره ۲۰ بهمن ۷۵)
ای شه توس که سرچشمه الطاف خدایی
جان ما باد فدایت که ولینعمت مایی
میوه باغ رسالت شه اقلیم ولایت
بحر مواج علوم و کرم و لطف و رضایی
ما ضعیفیم و پناهنده بدین حصن ولایت
رحمتی کن به ضعیفان که معین الضعفایی
ما گداییم و تو سلطان چه شود کز ره احسان
نظر لطف و عنایت فکنی سوی گدایی
زد به نام تو خدا سکه تسلیم و رضا را
که تو شایسته این سکه تسلیم و رضایی
گره از کار فروبسته ماکس نگشاید
تو مگر عقده از دلهای پریشان بگشایی
کوته از دامنت ای شه منما دست رسا را
که تواش ضامن و فریادرس روز جزایی
****
صديقة فتحى ۴۰ ساله ساکن تهران
بیماری اسکلووزن (MS) نوعی ویروس ناشناخته که وارد نخاع شده و بر روی سیستم مغز و اعصاب اثر میگذارد و در صورت پیشروی منجر به فلج 9 KB arch کامل می گردد.
مدت بیماری ۱۲ سال
مدتها در بیمارستان شریعتی ساسان و جم تهران بستری شده بود.
پزشکان معالج در کمیسیونی بر آن شدند تا صدیقه را برای معالجه به آلمان اعزام دارند مدتی در بیمارستانی در شهرهایدلبرگ و سپس در شهر بادن آلمان بستری شد اما بدون نتیجه برگشت.
راهی مشهد شد کبوتر دلش برای رسیدن به کوی دوست بی تاب بود.
صدیقه با کمک مادرش به زیارت مشرف میشود. در گوشه ای می نشیند صدای زیارت نامه خوان شنیده میشود با او همصدا می گردد.
السلام عليك يا على بن موسی الرضا بغض گلویش را می فشارد و پس از ساعتی به مسافرخانه بر می گردند.
روز بعد و روز بعد مجدداً به حضور می شتابند. سومین روزی است که میهمان نورند.
به پشت پنجره فولاد آورده میشود ساعت ۹ است صدیقه گرم راز و نیاز و مادرش به آقا توسل جسته
ناگهان ندائی او را بخود میآورد صدیقه برخیز از جا بلند میشود. فریاد می زند و بطرف سقاخانه می دود سیل جمعیت بدنبالش عطر صلوات در همه جا می پیچد. گریه و اشک امانش نمیدهد. مادر و دختر در آغوش هم (۱)(مجله زائر اردیبهشت 77 شماره دوم)
****
حاج سید جعفر میرزا محمد عنبرانی عنبران روستایی است در نزدیکی مشهد
سال ۱۳۱۱
دکتر انگلیسی گفت می بایست تو را جراحی نمود و کاسه سرت را برداشت تا بیماری ات تشخیص داده شود. مأیوس شدم مادر بی خبر از من به حرم مطهر رضوی پناهنده شد و منهم بی اطلاع از او حمام رفته برای تشرف به حرم غسل زیارت نمودم
به کفشداری مراجعه کردم کفشدار مرا میشناخت و از لالی چند ماهه من با خبر بود.
وارد حرم شدم حالی داشتم متفاوت با اوقات دیگر نیرونی مرا در گوشه ای نگه داشت. متحیر بودم ناگاه صدائی شنیدم که گفت بلند بگو بسم الله الرحمن الرحیم خواستم بگویم نتوانستم دومین بار و برای سومین بار گفت بگو فریاد زدم و بسم الله الرحمن الرحیم را بلند بیان کردم و فریاد زدم مادرم کجاست. مادرم صدای مرا شنید تا مرا دید به گریه درآمد و دست به گردنم نهاد و مرا بوسید.
گفتم کجا بودی گفت پشت پنجره فولاد و شفای تو را از امام رضا می خواستم و وارد که شدم صدای تو را شنیدم (۱)(کرامات رضويه حسبان)
گر جان طلبی به کوی جانانه بیا
از عقل برون شو و چو دیوانه بیا
شمع رخ دوست در خراسان سوزد
ای سوخته دل بسان پروانه بیا
****
اکرم پاکدل
نوع بیماری عفونت کلیه
صدای پزشک معالج فرزندش در گوشش پیچید. کلیه عضو حساسیه و متأسفانه بیماری دختر شما پیشرفت و عفونت به پاهای کودک سرایت کرده است فکر اینکه اکرم را از دست بدهد وجودش را لرزاند آرام زمزمه کرد چرا تو چرا تو دخترم بغض زن ترکید.
از دور گنبد حرم امام رضا همچون نگینی فروزان در دل شهر می درخشید و مادر از پنجره مسافرخانه به آن گنبد نورانی خیره شده بود.
زن اندیشید. یعنی ممکنه ممکنه امام رضا بخواد بچه منو شفا بده و پدر به نزد دخترش که در بستر بود رفت صورت زرد دخترک را قطرات درشت عرق پوشانده بود.
شب شهادت حضرت رضاست مردم سیاهپوش به دامان حرم پناه برده اند. بیماری اکرم همچون طوفانی آرزوهای پدر و مادر را در هم ریخته بود. به حرم می روند. در پشت پنجره فولاد اکرم به خواب می رود صدای روح بخش قرآن فضا را آکنده از معنویت نموده و قاری با صوتی حزین سورة الرحمن را تلاوت می کند. ساعتی می گذرد. اکرم از خواب بیدار شد و هیجان زده پرسید. اون آقای سفید پوش کجا رفت. نگاه متعجب پدر و مادر به هم آمیخت.
پدر پرسید: دخترم کدوم آقا؟ اکرم با صدای لرزان گفت. همون آقایی که آمد و گفت ناراحت نباش و بعد دستهایش را به پهلوم کشید و گفت خوب شدی. مگر شما ندیدین
اکرم پاکدل شفا یافته بود و صورتش از شور و شادی می درخشید زائران نظاره گر لحظه های استجابت بودند. جاذبه عشق و امید همه جا را گرفته بود. و صحنه شفا یافتن اکرم بر خاطره هایشان نقش بست. (۱) (شماره 49 و 50 مجله حرم اسفند 76)
هر درد که بی علاج باشد از لطف رضا رسد به درمان
****
رضا نریمانی
شغل کارمند استانداری اصفهان
نوع بیماری شکستگی ساعد دست چپ و قطع عصب و سیاه شدن استخوان
یک هفته مانده بود به عید قربان به مشهد می آید به بارگاه امام رضا راه می یابد. با چشمانی اشکبار با امام خویش راز و نیاز میکند. خلوت میکند. به پنجره فولاد در صحن عتیق نزدیک میشود خیل درماندگان و بیماران نالان را می بیند و به جمع آنان می پیوندد هر لحظه خوابی که دیده بود، در جلوی چشمانش مجسم می شود.
یک هفته میهمان امام رضا در پشت پنجره بود. آخرین شب هفته است. صحن و سرای حضرت نورباران است و چراغهای رنگارنگ آذین شده زیبایی فضای حرم را بیشتر میکند.
آری شب عید است عید سعید قربان زائران غرق در دعا و زیارت و نماز و کبوتران حرم به جنب و جوش
ساعت صحن عدد ۲ را مشخص ساخت چشمان اشکبار رضا به خواب رفته بود. نور شدیدی او را به خود آورد.
آنچنان شدید بود که همچون روز روشن شد. رضا ناگهان به خود لرزید و از جا بلند شد. متوجه دستش شد. انگشتانش حرکت میکرد یا امام رضا) سر می دهد خیل مشتاقان به طرف او می آیند خود را بر شانه های زائران می بیند. دیگر از آن همه رنج و ناراحتی خبری نیست بله دست و بازوی او که می بایست قطع شود اکنون با عنایت امام توان گرفت(1).(مجله زائر شماره ششم آذر 76)
و هزاران کرامت دیگر که در کتابهای ویژه کرامات چاپ شده است.
67