اخبار و آثار حضرت امام رضا علیه السلام  ( صص 530-526 ) شماره‌ی 2679

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > قرآن > تفسير آيات و سُوَر > تفسير آيه 101 سوره کهف

خلاصه

ناظر

متن

 

از سوره کهف

81- یونس و هشام بن ابراهیم در مورد عالمی که با حضرت موسی علیه السلام رفیق شد اختلاف کردند ، و گفتند :

آیا کسی میتواند با موسی که در زمان خود حجت خداوند بود برابری کندویا از وی داناتر باشد ؟ .

آنها در این باره برای حضرت رضا (ع) نوشتند و حقیقت موضوع را از آن جناب خواستند

امام علیه السلام در جواب آنها نوشت : موسی علیه السلام در یکی از جزیره ها نزد آن عالم رسید و او را در حال نشسته مشاهده کرد ، وسلام نمود ، آن عالم جواب سلام را نداد زیرا در آن جزیره سلام معمول نبود ، سپس گفت شما از کجا آمده ای و کیستی؟ .

موسی گفت من موسی بن عمران هستم، گفت تو همان موسی هستی که خداوند با او سخن گفت .

فرمود آری من همان هستم .

گفت حاجت شما چیست؟ گفت آمده ام تا از علوم شما استفاده برم و راه رستگاری را دریابم .

گفت من کارهایی دارم که تو طاقت آنها را نداری ، هم چنانکه تو کارهائی انجام میدهی که من طاقت آنها را ندارم، سپس آن عالم از مصائب آل محمد عليهم السلام

و گرفتار بهائیکه برای آنها پیش خواهد آمد سخن گفت ، و هر دو از شدت مصائب گریه کردند ، و بعد از فضائل آل محمد علیهم السلام گفتگو کرد ، تا آنجائیکه موسی گفت :

کاش من از آل محمد بودم، سپس از مبعث حضرت رسول صلى الله علیه و آله و زحماتیکه از قومش متحمل شد و از افرادی که پیرامون آن حضرت بودند به تفصیل سخن گفت و حتی نام آن سه نفر راهم بر زبان جاری کرد .

موسی علیه السلام گفت اجازه میدهید با شما همراهی کنم تا از علوم و فضائل شما استفاده کنم؟ .

خضر گفت تو قدرت نداری در برابر کارهای من صبر کنی ، و چه طور میتوانی از آنچه خبر نداری صبر داشته باشی .

موسی گفت اجازه دهید با شما همراهی کنم انشاء الله صبر خواهم کرد ، و نافرمانی شما را نخواهم نمود .

خضر گفت اگر با من بیائی از کارهائیکه انجام میدهم سئوال نکن ، وبرمن اعتراضی نداشته باش تا من شما را از عاقبت کار مطلع کنم .

موسی گفت مانعی ندارد آن سه نفر بطرف ساحل حرکت کردند ، هنگامیکه به ساحل رسیدند يك كشتی آماده حرکت بود ، یکی از کشتی رانان گفت این سه نفر را با خود میبریم زیرا اینها مردان شایسته ای میباشند .

آنها را سوار کشتی کردند و کشتی به حرکت خود ادامه داد، پس از اینکه کشتی در وسط دریا قرار گرفت خضر از جای خود حرکت کرد و به گوشه کشتی رفت و آن را سوراخ کرد و مقداری پارچه و گل آنجا فرونمود .

در این هنگام موسی (ع) خشمگین شد و گفت کشتی را سوراخ کردی تا مسافران غرق شوند ، این کار عجیب وزشتی بود که انجام دادی؟! .

خضر علیه السلام گفت آیا من به شما نگفتم قدرت نداری در برابر کارهای من صبر پیشه کنی و به افعال من اعتراض نداشته باشی

موسی گفت من سفارش شما را فراموش کردم و اینک در برابر این امر مشکل بر من سخت گیری نکن .

آنها از کشتی پیاده شدند، در این هنگام چشم خضر علیه السلام به جوانی که در آن حدود بین کودکان بازی می کرد افتاد آن کودک بسیار زیبا بود و چهره اش مانند ماه تابان میدرخشید و در گوشهایش دو گوشواره بود .

خضر آن كودك را مورد نظر قرارداد ، و سپس او را کشت، در این هنگام موسی خضر را گرفت و برزمین کوبید و گفت آیا بدون جهت ، نفس پاکی را میکشی و بسیار کارزشتی بجای آوردی .

خضر گفت : مگر نگفتم تو قدرت نداری در برابر کارهای من صبر کنی .

موسی گفت : اگر بعد از این از کارهائیکه انجام میدهی جستجو کنم رفاقت خود را با من قطع کن و دیگر عذری برای من نخواهد بود .

آنها از آن محل گذشتند و به دهکده ای رسیدند که آن را «ناصریه» میگفتند، شب هنگام بود که موسی و خضر وارد این قریه شدند و از اهل قریه خواستند شب آنها را جای دهند

اهالی قریه به آنها جاندادند و از پذیرائی خود داری کردند ، در این هنگام خضر متوجه شد که یکی از دیوارهای قریه کج شده و مشرف بر خرابی است، خضر دست خود را روی دیوار گذاشت و گفت : برخیز این دیوار را راست کنیم .

موسی گفت: باید اهل قریه ما را طعام و غذا بدهند سپس ما این دیوار را اصلاح کنیم .

خضر گفت : از این جا دیگر رفاقت و مصاحبت ما قطع شد و اينك سر کارهای خود را برای تو روشن میکنم .

اما موضوع کشتی از این قرار بود که آن متعلق به گروهی از مساکین بود ، که بوسیله آن ارتزاق میکردند، و چون یکی از پادشاهان در نظر داشت آن را غصب کند من آن را معیوب کردم تا از دستبرد آن پادشاه مصون باشد ، و آنان میتوانند با همان کشتی معیوب امرار معاش کنند .

اما آن كودك را که دیدی کشتم، پدر و مادر او از اهل ایمان هستند ، و من در چهره آن كودك علامت کفر دیدم و دانستم که آن کودک پس از اینکه بزرگ شد پدرو مادر خود را به کفر میکشاند ، از این رو آن را کشتم و خداوند به جای آن كودك فرزند مؤمن و مهربانی به آنها خواهد داد، و خداوند به جای آن پسر يك دختری به آنها میدهد که از آن هفتاد پیغمبر متولد خواهد شد .

اما دیواریکه من آنرا ر است کردم و از خرابی و انهدام آن جلوگیری نمودم متعلق به دو کودک یتیم بود که در آن شهر زندگی میکردند، در زیر آن دیوار گنجی است که به آن دو كودك تعلق دارد، پدر کودکان مرد صالحی بود و آن گنج را برای فرزندانش ذخیره کرده بود ، و ما بار است کردن دیوار گنج را از دست بر د حفظ کردیم و کودکان پس از اینکه بزرگ شدند از گنج استفاده خواهند کرد .

این بو دسر کارها هیکه من کردم و تو نتوانستی صبر کنی .

۸۲ - علی بن اسباط از حضرت رضا علیه السلام روایت کرده که آن جناب در تفسير « وَكَانَ تَحْتَهُ كَنْزُ لَهُما » فرمود : آن گنج لوحی از طلا بود که در آن نوشته شده بود .

بسم الله الرحمن الرحيم محمد رسول خداست ، تعجب دارم از کسیکه یقین به مرگ دارد چگونه خوشحال میگردد ، و تعجب دارم از کسیکه به قضاء و قدر معتقد است چگونه محزون میشود ، تعجب دارم از کسیکه دنیا و تغییرات آن را مشاهده میکند چگونه به آن دلبستگی پیدا می نماید.

سزاوار است کسیکه با عقل و خرد خداوند را شناخته ، او را در قضاء و قدرش متهم نکند ، و او را در روزی دادن بی توجه تصور نکند.

83- ابن شهر آشوب از حضرت رضا علیه السلام روایت کرده که در تفسیر آیه شریفه « لينذر بأساً شديداً من لدنه » .

فرمود : بأس شدید علی بن ابی طالب است که با حضرت رسول صلى الله علیه و آله با دشمنانش جهاد میکرد .

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب معارفی