به یاد بضعه خاتم انبیا در طوس حضرت شمس الشموس  ( صص 23-18 ) شماره‌ی 2705

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > کرامات و معجزات امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

مشایخ حدیث از مسافر نقل کرده اند که گفت : با آن حضرت در منی بودم ، یحیی بن خالد برمکی با جمعی از آل برمک گذشتند، فرمود: اینها نمیدانند در این سال چه بر آنها میگذرد بعد فرمود: عجیب تر از این آن که هارون و من مانند این دو هستند و دو انگشتش را به هم ضمیمه کرد. همان سال هارون بر برامکه غضب کرد و بر سر آنها آمد آنچه آن حضرت در آن جمله فرمود مسافر گفت : والله معنای سخن آن حضرت را ندانستم تا زمانی که او را در طوس کنار هارون دفن کردیم

متن

نمونه ای از کرامات و خوارق عادت از آن حضرت

۱ - مشایخ حدیث از مسافر نقل کرده اند که گفت : با آن حضرت در منی بودم ، یحیی بن خالد برمکی با جمعی از آل برمک گذشتند، فرمود: اینها نمیدانند در این سال چه بر آنها میگذرد بعد فرمود: عجیب تر از این آن که هارون و من مانند این دو هستند و دو انگشتش را به هم ضمیمه کرد. همان سال هارون بر برامکه غضب کرد و بر سر آنها آمد آنچه آن حضرت در آن جمله فرمود مسافر گفت : والله معنای سخن آن حضرت را ندانستم تا زمانی که او را در طوس کنار هارون دفن کردیم(1).(الارشاد، ج ۲، ص ۲۵۸؛ بصائر الدرجات، ص ۵۰۴ ؛ عيون أخبار الرضا ال ، ج ۲،

ص ۲۲۵ ، باب ۵۰، حدیث ۲) 

بزرگان حدیث از حسن بن على وشاء نقل کردند که گفت: به خراسان برای تجارت رفتم و بر مذهب واقفیه بودم و به امامت على بن موسى الرضا اعتقاد نداشتم. 

در شهر مرو شبانه وارد شدم غلام سیاهی در منزل من به من برخورد کرد و گفت : آقای من میگوید آن حبره(2)(نوعی چادر یمانی) که با تو هست بده ، که یکی از موالی ما فوت شده است تا او را با آن کفن کنیم . به او گفتم : آقای تو کیست ؟ گفت: علی بن موسی الرضا . گفتم آنچه داشتم در راه فروختم و ندارم. رفت و برگشت و گفت حبره نزد تو باقی مانده است . گفتم : من چنین چیزی نزد خود نمی دانم. رفت و برگشت و گفت آن حبره در فلان جامه دان است. با خود گفتم اگر درست باشد این دلالتی است بر امامت او. 

دخترم به من حبره ای داده بود که بفروشم و برایش فیروزه و سبج(1)(نوعی پیراهن) از خراسان بخرم و من فراموش کرده بودم به غلامم گفتم: آن جامه دانی که آن غلام گفت بیاور 

چون آورد و آن را گشودم حبره را در میان جامه ها دیدم، به آن غلام دادم و گفتم من در مقابل آن بهایی نمیگیرم غلام رفت و برگشت و گفت: چیزی که مال خودت نیست میبخشی؟ آن را دخترت به تو داده که بفروشی و به بهای آن فیروزه و سبج برای او بخری .

آن غلام در مرو برابر قیمت آن حبره در خراسان را به من داد. 

من از آنچه رخ داد متعجب شدم و گفتم: والله مسائلی را که در آنها شک دارم مینویسم و به مسائلی که از پدرش سؤال شده او را امتحان میکنم. آن مسائل را نوشتم و در آستین خود پنهان کردم، به درب منزل آن حضرت برگشتم، چون به در خانه اش رسیدم سران سپاه ، و لشکریان و عرب را دیدم که داخل میشوند کناری نشستم و با خود گفتم: با این ازدحام کی من به او میرسم در این تفکر مدتی نشستم و تصمیم گرفتم برگردم که ناگهان دیدم خادمی در میان جمع میگردد و میگوید: پسر دختر الیاس کجا است؟ گفتم من هستم. از آستین من نوشته را درآورد و گفت : این جواب مسائل توست. پس آن را باز کردم دیدم مسائل وجواب و تفسیر آنها همه هست پس گفتم خدا و رسول خدا را شاهد میگیرم که تو حجت خدایی ...(1).(عيون المعجزات ، ص ۹۸)

کسی که قلب او مشكاة مصباح معرفة الله است ، و رضا و غضب او فانی در رضا و غضب خداست، روح او لوح محفوظ غیب و شهود، و اراده او متصل به ﴿ إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ﴾ (2)(سوره یس ، آیه ۸۲) است . 

به مأمون خبر دادند که مردم به علم علی بن موسی مفتون شده اند. محمد بن عمرو طوسی را مأمور کرد که مردم را از مجلس آن حضرت منع کنند. او آن حضرت را احضار و به حضرتش جسارت کرد. امام غضبناک بیرون آمد، وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند، و در رکعت دوم در قنوت این دعا را خواند: « اللهم يا ذا الْقُدْرَةِ الْجَامِعَةِ ، وَالرَّحْمَةِ الْوَاسِعَةِ، وَالْمِنَنِ الْمُتَتَابِعَةِ ، وَالآلَاءِ الْمُتَوالِيَةِ ، وَالأَيادِي الْجَمِيلَةِ ، وَالْمَواهِبِ الْجَزِيلَةِ ، يا مَنْ لا يُوصَفُ بِتَمْثِيلٍ ، وَلَا يُمَثَلُ بِنَظِيرٍ ، وَلا يُغْلَبُ بظهير ، يا مَنْ خَلَقَ فَرَزَقَ ، وَأَلْهَمَ فَأَنْطَقَ ، وَابْتَدَعَ فَشَرَعَ ، وَعَلا فَارْتَفَعَ ، وَقَدَّرَ فَأَحْسَنَ ، وَصَوَّرَ فَأَتْقَنَ ، وَاحْتَجَّ فَأَبْلَغَ ، وَأَنْعَمَ فَأَسْبَغَ ، وَأَعْطَى فَأَجْزَلَ ، يا مَنْ سَمَا فِي الْعِزَّ فَفَاتَ خَواطِرَ الْأَبْصَارِ ، وَدَنَا فِي اللُّطْفِ فَجَازَ هواجس الأفكارِ، يا مَنْ تَفَرَّدَ بِالْمُلْكِ فَلا يَدَّ لَهُ فِي مَلَكُوتِ سُلْطَانِهِ، وَتَوَحَدَ بِالْكِبْرِيَاءِ فَلا ضِدَّ لَهُ فِي جَبَرُوتِ شَأْنِهِ ، يَا مَنْ حَارَتْ فِي كِبْرِياءِ هَيْبَتِهِ دَقَائِقُ لَطَائِفِ الأَوْهَامِ ، وَحَسَرَتْ دُونَ إِدْرَاكِ عَظَمَتِهِ خَطَائِفٌ أَبْصارِ الأَنامِ ، يَا عَالِمَ خَطَرَاتِ قُلُوبِ الْعَالَمِينَ ، وَيَا شَاهِدَ لَحَظَاتِ أَبْصَارِ النَّاظِرِينَ، يا مَنْ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِهَيْبَتِهِ ، وَخَضَعَتِ الرَّقابُ لِجَلالَتِهِ ، وَوَجِلَتِ الْقُلُوبُ مِنْ خِيفَتِهِ ، وَارْتَعَدَتِ الْفَرائِصُ مِنْ فَرْقِهِ ، يَا بَدِيءُ يا بَدِيعُ یا قَوِيٌّ يا مَنِيعٌ يَا عَلِيُّ يَا رَفِيعُ ، صَلِّ عَلَى مَنْ شَرَّفَتِ الصَّلاةُ بِالصَّلاةِ عَلَيْهِ ، وَانْتَقِمْ لِي مِمَّنْ ظَلَمَنِي ، وَاسْتَخَفَّ بِي وَطَرَدَ الشِيعَةَ عَنْ بابي ، وَأَذِقْهُ مَرَارَةَ الذُّلِّ وَالْهَوَانِ كَما أَذَاقَنِيها ، وَاجْعَلْهُ طَرِيدَ الْأَرْجَاسِ ، وَشَرِيدَ الأَنْجَاسِ ».

ابو الصلت گفت: هنوز مولایم دعا را تمام نکرده بود که شهر به لرزه درآمد و صدای شیون و ضجه مردم بلند شد و مردم به قصر مأمون هجوم آوردند، و چون دانست که این بلا در اثر اهانت به آن امام نازل شده است به عذرخواهی نزد آن حضرت آمد(1).(عيون أخبار الرضا الله ، ج ۱، ص ۱۸۴، باب ۴۲، حدیث ۱.)

انوار فروزان علوم آن حضرت و مظاهر قدرت و اراده نافذه او بیش از آن است که در این مختصر بگنجد، همین بس که دشمنی مانند مأمون که تمام قدرت خود را در محو فضائل و مناقب آن حضرت به کار گرفت ، و سرانجام به شهادت آن حضرت کمر بست - در مقام و منزلت آن حضرت کلامی دارد که عبدالله بن محمد هاشمی نقل میکند روزی بر مأمون وارد شدم کسانی را که در مجلس بودند بیرون کرد مرا نشاند، بعد دستور داد غذا آوردند و چون از طعام فارغ شدیم دستور داد به کنیزی که پشت پرده بود که مرثیه بخوان برای کسی که در طوس مدفون است. کنیز گفت: «سقيا بطوس و من اضحی به قطناً من عترة المصطفى أبقى لنا حزناً مأمون گریه کرد و گفت: یا عبدالله مرا ملامت میکنند که ابا الحسن الرضا را به مقام ولایت عهدی نصب کردم برای تو داستانی بگویم که تعجب کنی. روزی نزد او رفتم و گفتم فدایت شوم نزد پدران تو علم گذشته و آینده تا روز قیامت بود و تو وصی و وارث آنان هستی ، و علم آنان نزد توست، من به تو حاجتی دارم؛ جاریه ای دارم که از همه زنان خود به او دلبسته ترم هر بار آبستن شده سقط کرده است، و الآن باردار است، کاری کن که این حمل سالم بماند. فرمود: از سقط این حمل نترس ، پسری خواهد زایید که شبیه ترین مردم به مادرش باشد، انگشت کوچک زائدی بدون بند در دست راست دارد و در پای چپش انگشت کوچکی بدون بند زیادی است که همان کنیز پسری زایید با تمام اوصاف و نشانه هایی که ابا الحسن الرضا وصف کرده بود(1).(عيون أخبار الرضا الله ، ج ۱، ص ۲۴۰ ، باب ۴۷، حدیث ۴۴) 

آن کس که دشمن کور دلش مانند مأمون اعتراف میکند که او عالم به ما كان وما يكون است، و آنچه در زمان گذشته بوده و در آینده خواهد بود، یعنی تمام عالم امکان در حیطه علم آن جان جهان است، آیا مقام و منزلتش در نزد خدا و مقربان درگاه خدا چه خواهد بود ؟!

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه