كرامات قبر مطهر آن حضرت
کرامات و خوارق عاداتی که از آن قبر مقدس ظاهر شده در کتب مفصله ذکر شده است و به بعضی از آنها اکتفا میکنیم: شیخ صدوق از ابی الصلت هروی روایت میکند که مردی از اهل بلخ با غلام خود به زیارت آن حضرت آمد آن مرد بالای سر آن حضرت به نماز ایستاد و غلام پایین پای امام مشغول نماز شد. چون هر دو از نماز فارغ شدند سر به سجده گذاشتند ، آن مرد قبل از غلام سر از سجده برداشت و غلام را خواست. چون نزد آقای خود آمد به او گفت : میخواهی آزادت کنم؟ گفت : بلی ؛ گفت: برای خدا تو را آزاد کردم و فلان کنیز خودم را در بلخ آزاد نموده او را به همسری تو در آوردم و مهریه او را ضامن شدم، و فلان مزرعه و بوستانم را بر شما و اولاد شما وقف کردم و این امام را شاهد گرفتم .
غلام گریه کرد و گفت : بالله تعالی و به این امام قسم ، این حاجت را به همین خصوصیات در سجودم خواستم و به این سرعت اجابت دعایم را دیدم(1).(. عيون أخبار الرضا علي ، ج ۱، ص ۳۱۵ ، باب ۶۹، حدیث ۵.)
شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا نقل می کند: عالم معتمد نزد عامه و خاصه در کشف الغمة روایت میکند از عبدالله بن محمد رازی که گفت : از نیشابور عازم زیارت قبر آن حضرت شدم، غروب آفتاب به آن مشهد رسیدم قصد کردم شب را کنار آن قبر بیتوته کنم، از کسی که از خدام آن مشهد بود چراغی خواستم و به او گفتم : درها را ببندد و قصد کردم کنار آن قبر قرآن را ختم کنم. پاسی از شب گذشت صدای قرائت قرآن شنیدم و گمان کردم که دیگری هم در آن حرم هست گشتم کسی را ندیدم و در هم بسته بود. برگشتم و همچنان صدای تلاوت قرآن را می شنیدم تا آمدم کنار قبر دیدم از آن قبر صدای قرائت سوره مریم بلند است(1).(. عيون أخبار الرضا الله ، ج ۱، ص ۳۱۴ ، باب ۶۹، حدیث ۶.)
شیخ صدوق به یک واسطه نقل میکند از حاکم مرورود که از اصحاب حدیث بود که به مشهدالرضا رفتم. در طوس دیدم مردی ترک زبان وارد قبه شد بالای سر حضرت ایستاد، با چشمی گریان به ترکی گفت : پروردگارا! اگر پسرم زنده است او را به من برسان ، و اگر مرده است مرا از مرگش خبردار کن.
من زبان ترکی میدانستم به او گفتم داستان تو چیست ؟ گفت : پسری داشتم با من در جنگ اسحاق آباد بود او را گم کردم، خبری از او ندارم ، مادرش دائماً گریه میکند در اینجا دعا میکنم که شنیده ام دعا در این مشهد مستجاب است. من از حالت او متأثر شدم، دستش را گرفتم که آن روز مهمانش کنم. چون بیرون آمدیم مردی بلند قامت را دیدیم . چون چشمش به آن مرد ترک افتاد خود را در آغوش او انداخت ، ناگهان متوجه شد که او همان پسر گمشده اوست که کنار قبر آن حضرت دعا می کرد که از مرگ و زندگیش خبردار شود. از او پرسیدم: از کجا به اینجا آمدی؟ گفت: بعد از جنگ اسحاق آباد به طبرستان افتادم، و مرا یکی از اهالی دیلم تربیت کرد، چون بزرگ شدم در جستجوی پدر و مادر خود برآمدم.
آن پدر که گمشده خود را پیدا کرد گفت: قسم یاد کردم که تا زنده ام از این مشهد جدا نشوم(1).(عيون أخبار الرضا علي ، ج ۱، ص ۳۰ ، باب ۶۹، حدیث ۱۳)
آن کس که قبل از آمدن پدر و اظهار حاجت به درگاهش، از طبرستان وسایل سفر پسر را در آن زمان فراهم میکند مشکل گشایی است که به اعتراف دوست و دشمن به علم محیط بر گذشته و آینده، در حیات و ممات معجزه نمایی میکند.
آن کیمیا نظر چو نظر سوی ما کند
بالله به لحظه ای مس دل کیمیا کند
ساید قدم چو بر سر ما چشم آسمان
از خاک پای ما طلب توتیا کند
با دیده آب پاش که جاروب این فراش
فراش قدس با مژه اولیا کند
بدر الدجی کجاست که تا اکتساب نور
از بارگاه حضرت شمس الضحی کند
روزی اگر به مسند عزت کند جلوس
يوسف زرشک پیرهن خود قبا کند
چون منتهای قرب خدا، تربت رضاست
روح الامين از سدرة به طوس ارتقا کند