بیان بخشهایی از معجزات آن حضرت
در مبانی اعتقادی اسلام یکی از راههای شناخت پیغمبران و امامان معصوم، ظهور معجزه از آنان است که در شکلها و صورتهای مختلف مانند انجام اعمال خارق العاده، اطلاع دادن از امور غیبی و پنهان شفای بیماران و.... از آن بزرگواران مشاهده می شد. که تشویش و تردید را در اشخاص عاقل نسبت به حقانیت آنان بر طرف می نمود.
معنای معجزه
معجزه در لغت به معنای به عجز در آوردن است و در اصطلاح به این معناست که مدعی نبوت و رسالت یا مدعی امامت برای اثبات ادعای حقانیت خویش دست به کاری می زند که انجام و ارایه آن از عهده دیگران خارج است.
البته، معجزه با امور باطل و حرامی نظیر سحر جادو شعبده و مانند آن کاملاً متفاوت است. زیرا اعمالی که ساحران و جادوگران و یا شعبده بازان انجام می دهند قابل تعلیم و تعلم است. یعنی راه آموختن آن باز است ولی معجزه، با آنکه خارج از قانون علیت نیست اما بنا به خواست و اراده الهی راه تعلیم و تعلم آن همواره بر مردم بسته است.
با این مقدمه اکنون به بیان معجزاتی از هشتمین امام بر حق، حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) که گویای قدرت معنوی و مبین ارتباط آن حضرت با عالم غیب است، می پردازیم و در ادامه قسمتهایی از کرامات آن امام بزرگوار را که در عصر ما ظاهر گشت، یادآور می شویم
اطلاع امام(ع) از زمان مرگ افراد
عَنْ مُحَمَّدِ ابْن داود قال:
كُنْتُ أَنا و أخي عِنْدَ الرِّضا (ع)، فَأَتَاهُ مَنْ أَخْبَرَهُ أَنَّهُ قَدْ رُبِطَ ذَقَنُ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ، فَمَضَى أَبُو الْحَسَنِ (ع) وَ مَضَيْنَا مَعَهُ وَ إِذا لَحْيَاهُ قَدْ رُبِطَا وَ إِذَا إِسْحَاقُ ابْنُ جَعْفَرٍ وَ وَلَدُهُ وَ جَمَاعَةُ آلِ أَبِي طَالِب (ع) يَبْكُونَ ، فَجَلَسَ أَبُو الْحَسَنِ (ع) عِنْدَ رَأْسِهِ وَ نَظَرَ فِي وَجْهِهِ فَتَبَسَّمَ ، فَتَقَمَ مَنْ كَانَ فِي الْمَجْلِسِ عَلَيْهِ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ إِنَّمَا تَبَسَّمَ شَامِتاً بِعَمِّهِ، قَالَ: وَ خَرَجَ لِيُصَلَّى فِي الْمَسْجِدِ فَقُلْنَا لَهُ: جُعِلْنَا فِدَاكَ قَدْ سَمِعْنَا فِيكَ مِنْ هؤُلاء مَا تَكْرَهُ حِينَ تَبَسَّمْتَ، فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ (ع) إِنَّمَا تَعَجَّبْتُ مِنْ بُكَاءِ إِسْحَاقَ وَ هُوَ وَ اللَّهِ يَمُوتُ قَبْلَهُ وَ يَبْكِيهِ مُحَمَّدٌ. قَالَ : فَبَرَأَ مُحَمَّدٌ وَ مَاتَ إِسْحَاقُ.
عيون اخبار الرضا (ع)، ج ۲۰۶٫۲ باب ۴۷؛ بحار الانوار، ج ۳۱٫۴۹
محمد بن داود میگوید:
من و برادرم در محضر حضرت امام رضا (ع) بودیم که شخصی آمد و به آن حضرت خبر داد که زنخ محمد بن جعفر بسته شد یعنی محمد بن جعفر در حال مرگ است). امام رضا (ع) با شنیدن این خبر به راه افتاد و ما نیز با ایشان حرکت کردیم. وقتی نزد محمد بن جعفر رسیدیم دیدیم که چانه هایش بسته شد و اسحاق بن جعفر برادر محمد بن جعفر و فرزندش و گروهی از آل ابوطالب (ع) گریه می کنند. امام (ع) بالای سر محمد بن جعفر نشست و نگاهی به چهره اش کرد و لبخندی زد. پس هرکس که در آن مجلس نشسته بود بر این تبسم و لبخند امام خورده گرفت و برخی از آنها گفتند: امام رضا (ع) با این تبسم عمویش را شماتت کرد. محمد بن داود می گوید: اما(ع) برخاست تا در مسجد نمازگزارد ما عرض کردیم: فدایت شویم، وقتی شما لبخند زدید ما درباره شما از حاضران در مجلس سخن ناپسند شنیدیم و آنها بر این لبخند شما در کنار محتضر، خورده گرفتند.
امام (ع) فرمود: من از گریه اسحاق بن جعفر به شگفت آمدم و تبسم کردم که بخدا قسم او پیش از محمد بن جعفر میمیرد و محمد برای او گریه خواهد کرد. پس با کمال تعجب و حیرت مشاهده کردیم که محمد بن جعفر (که در حال مرگ بود بهبود یافت و اسحاق بن جعفر از دنیا رفت.
اطلاع دادن امام (ع) از سرانجام کار افراد
عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ بَشَارٍ قَالَ: قَالَ الرَّضا (ع )
إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ يَقْتُلُ مُحَمَّداً. فَقُلْتُ لَهُ: وَ عَبْدُ اللهِ بْنِ هَارُونَ يَقْتُلُ مُحَمَّدَ بْنَ هَارُونَ؟ فَقَالَ لِي: نَعَمْ، عَبْدُ اللهِ الَّذى بِخُراسانَ يَقْتُلُ مُحَمَّدَ بْنَ زُبَيْدَةَ الَّذِي هُوَ بِبَغْدَادَ فَقَتَلَهُ. عيون الاخبار الرضا (ع)، ج ۲۰۹٫۲؛ بحار الانوار، ج ۲۴٫۴۹
حسین بن بشار می گوید:
امام رضا (ع) فرمود: عبدالله محمد را می کشد. من به آن حضرت عرض کردم: آیا عبدالله پسر هارون الرشید برادرش محمد پسر هارون را می کشد؟ حضرت به من فرمود: آری عبدالله که در خراسان بسر میبرد محمد پسر زبیده را که در بغداد ساکن است، خواهد گشت. پس سرانجام دیدیم که چنین شد) و عبدالله، محمد را کشت.
اطلاع امام(ع) از زمان مرگ افراد
عَنِ سَعْيدِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضا (ع)، أَنَّهُ نَظَرَ إِلَى رَجُلٍ فَقَالَ: يَا عَبْدَ اللَّهِ أَوْصِ بِمَا تُرِيدُ وَ اسْتَعِدَّ لِما لابدَّ مِنْهُ فَكَانَ ما قَدْ قَالَ، فَمَاتَ بَعْدَ ذَلِكَ بِثَلَاثَةِ أَيَّامٍ.
عيون الاخبار الرضا (ع)، ج ۲۲۳٫۲؛ بحار الانوار، ج ۴۳٫۴۹
از سعد بن سعد روایت شد که حضرت امام رضا (ع) به مردی نگاه کرد و فرمود:
ای بنده خدا آنچه میخواهی وصیت کن و آنچه که برای خویش سخت نیازمند هستی آماده بنمای.
پس آنچه حضرت رضا (ع) فرموده بود به وقوع پیوست و آن شخص پس از سه روز از دنیا رفت.
اطلاع امام (ع) از امور پنهان
عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِّي بْنِ فَضَّالِ، قَالَ: قَالَ لَنَا عَبْدُ اللهِ بْنِ الْمُغَيْرَةِ كُنْتُ وَاقِفُياً و حَجَجْتُ عَلَى ذَلِكَ، فَلَمَّا صِرْتُ بِمَكَّةَ اخْتَلَجَ فِي صَدْري شَيْءٌ فَتَعَلَّقْتُ بِالْمُلْتَزَمِ ثُمَّ قُلْتُ: اللَّهُمَّ قَدْ عَلِمْتَ طَلَبَنِي وَ ارادَتِي فَارْشِدْنِي إِلَى خَيْرِ الْأَدْيَانِ.
فَوَقَعَ فِي نَفْسي أَنْ آتِي الرّضا (ع) فَأَتَيْتُ الْمَدِينَةَ، فَوَقَفْتُ بِبَابِهِ فَقُلْتُ لِلْغُلَامِ: قُلْ لِمَوْلاكَ، رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ بِالْبَابِ، فَسَمِعْتُ نِدَاءَهُ (ع ) وَ هُوَ يَقُولُ: أَدْخُلْ يا عَبْدَ اللَّهِ بْنِ الْمُغَيْرَةِ، فَدَخَلْتُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَى قَالَ: قَدْ أَجَابَ اللَّهُ دَعْوَتَكَ وَ هَدَاكَ لِدِينِهِ، فَقُلْتُ: أَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللَّهِ وَ أَمِينُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ.
بحار الانوار، ج ۳۹٫۴۹
حسن بن علی بن فضال میگوید:
عبدالله این مغیره برای ما گفت من واقفی بودم یعنی دارای مذهب واقفیه (واقفیه، گروهی از امامیه هستند که بعد از شهادت حضرت موسی بن جعفر(ع) در قبول امامت حضرت رضا(ع) توقف و در نگ کردند و آن را نپذیرفتند.)) و به همان باور واقفی به حج رفتم هنگامی که به مکه معظمه رسیدم در دلم چیزی خطور کرد که به ملتزم چسبیدم آنگاه عرض کردم بار خدایا، تو مطلب و مطلوب مرا میدانی، پس به بهترین آیینها مرا راهنمایی فرما به دلم گذشت که به خدمت حضرت امام رضا(ع) مشرف شوم پس به مدینه آمدم و به در خانه امام رضا(ع) ایستادم و به غلام آن حضرت گفتم به مولای خود بگو مردی از اهل عراق به در خانه شما آمده است که ندایی از درون خانه به گوش من رسید و می فرمود: ای عبدالله بن مغیره، وارد خانه شو و من داخل شدم. حضرت به من نگاه کرد و فرمود: خداوند خواسته ترا اجابت کرد و ترا به دین خود راهنمایی فرمود.
من با مواجه شدن با این امور مهم به علم امامت آن حضرت و صاحب معجزه و کرامت بودن ایشان یقین پیدا کردم و گفتم شهادت می دهم که شما حجت خدا و امین او بر خلق میباشی
اعجاز امام (ع) در تعبیر خواب
عَنِ الْوَشَاءِ، عَنْ مُسَافِرِ قَالَ:
قُلْتُ لِلرِّضا (ع ) رَأَيْتُ فِي النَّوْمِ كَأَنَّ وَجْهَ فَفَصِ وُضِعَ عَلَى الْأَرْضِ فِيهِ أَرْبَعُونَ فَرْحاً. قَالَ (ع) إِنْ كُنْتَ صَادِقاً خَرَجَ مِنَا رَجُلٌ فَعَاشَ أَرْبَعُونَ يَوْماً فَخَرَجَ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ طَباطبا، فَعَاشَ أَرْبَعِينَ يَوْماً.
بحار الانوار، ج ۵۲٫۴۹
و شاء از مسافر روایت کرد که گفت:
به امام رضا (ع) عرض کردم در خواب دیدم که مثل اینکه قفسی بر زمین نهاده شد و در میان آن چهل جوجه بود. امام رضا (ع) فرمود اگر در این گفتار صادق باشی، از خاندان ما مردی قیام میکند و چهل روز پس از قیام زنده می ماند. که پس از چندی) محمد بن ابراهیم طباطبا قیام کرد و چهل روز زندگی کرد.
علم داشتن امام (ع) به خطورات قلبی دیگران .
سُلَيْمَانُ الْجَعْفَرِيُّ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي الْحَسَنِ الرَّضا (ع) وَ الْبَيْتُ مَمْلُوءٌ مِنَ النَّاسِ يَسْأَلُونَهُ وَهُوَ يُجِيبُهُمْ، فَقُلْتُ في نَفْسي يَنْبَغِي أَنْ يَكُونُوا أَنْبِيَاءَ فَتَرَكَ النَّاسَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ: يَا سُلَيْمَانُ إِنَّ الْأَئِمَّةَ حُلَمَاءُ يَحْسِبُهُمُ الْجَاهِلُ أَنْبِيَاءَ وَلَيْسُوا أنبياء.
بحار الانوار، ج ۵۷٫۴۹
سلیمان جعفری میگوید:
در خدمت ابوالحسن امام رضا (ع) بودم و اطاق پر از مردم بود و از آن حضرت سؤال میکردند و امام (ع) پاسخ میفرمود من در دلم گفتم سزاوار است که اینان با علم وسیع و گسترده ای که دارند پیغمبر باشند. امام (ع) مردم را رها کرد و به من توجه کرد و فرمود: براستی ائمه دانشمندانی بردبار هستند که اشخاص نادان می پندارندکه آنان پیغمبر میباشند ولی پیغمبر نیستند.
آگاهی امام (ع) از امور مخفی و پنهان
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدِ الرَّازِي قَالَ:
كُنتُ في خِدْمَةِ الرّضا (ع) لَمَّا جَعَلَهُ المَأْمُونُ وَلِيَّ عَهْدِهِ فَأَتَاهُ رَجُلٌ مِنَ الْخَوَارِجِ فِي كَفِّهِ مِدْيَةٌ مَسْمُومَةٌ وَ قَدْ قَالَ لِأَصْحَابِهِ: واللهِ لَآتِيَنَّ هَذَا الَّذِي يَزْعَمُ أَنَّهُ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ وَ قَدْ دَخَلَ لِهَذَا الطَّاغِيَةِ فيما دَخَلَ فَأَسْأَلُهُ عَنْ حُجَّتِهِ، فَإِنْ كَانَ لَهُ حُجَّةٌ وَ إِلَّا أَرَحْتُ لِلنَّاسَ مِنْهُ فَأَتَاهُ وَ اسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ، فَأَذِنَ لَهُ فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ:
أُجِيبُكَ عَنْ مَسْأَلَتِكَ عَلَى شَرِيطَةٍ تَفِى لى بها. فَقَالَ: وَ مَا هَذِهِ الشَّرِيَطَةُ؟ قَالَ: إِنْ أَجَبْتُكَ بِجَوابِ يَقْنَعُكَ وَ تَرْضَاهُ، تَكْسِرُ الَّذِي فِي كُمُكَ وَ تَرْمِي بِهِ، فَبَقِيَ الْخَارِجِيُّ مُتَحَيْراً وَ أَخْرَجَ الْمِدْيَةَ وَ كَسَرَها.
بحار الانوار، ج ۵۵٫۴۹
محمد بن زید رازی میگوید:
هنگامی که مأمون، حضرت امام رضا (ع) را ولیعهد خود کرد، من در خدمت امام رضا (ع) بودم که مردی از خوارج(خارجی با خوارج در اصطلاح شرع به کسانی گفته میشود که با امام عادل به خصومت و مبارزه بر خیزند.) نزد آن حضرت آمد که دشنه ای آغشته به سم در دست داشت و به اصحاب خویش گفت: بخدا قسم به نزد این مرد که میگوید فرزند رسول خداست و بر این ستمگر وارد شده در آنچه وارد گشته است، آمده ام که از او، از حجت و دلیلش سؤال کنم که اگر او را دلیل و حجتی قانع کننده بود که هیچ. در غیر این صورت مردم را از دست او راحت و آسوده خواهم کرد.
پس به نزد امام رفت و از آن حضرت رخصت طلبید. امام (ع) اجازه داد و فرمود: سؤال ترا پاسخ میگویم بشرطی که شما به آن شرط وفا کنی.
گفت: آن شرط چیست؟
فرمود: اگر به تو پاسخ گفتم پاسخی که ترا قانع و خشنود کند، آنچه را که در آستین داری بشکنی و دور اندازی
خارجی، متحیر شد و دشنه از آستین خارج کرده آن را شکست و حقانیت امام بر او مسلم شد.
اعجاز امام (ع) در تسلط . داشتن بر انواع زبانها
ما جرى بَيْنَهُ (ع) و بَيْنَ أَهْلِ الْبَصْرَةِ ... سَثَلَ عَمْرُو بْنُ هَذَابٍ فَقَالَ: أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ الْفَضْلِ الْهَاشِمِي ذَكَرَ عَنْكَ أَشْيَاءَ لا تَقْبَلُهَا الْقُلُوبُ، فَقَالَ الرَّضا (ع) وَ مَا تِلْكَ؟ قَالَ: أَخْبَرْنَا عَنْكَ أَنَّكَ تَعْرِفُ كُلَّ ما أَنْزَلَهُ اللهُ وَ أَنَّكَ تَعْرِفُ كُلَّ لِسَانِ وَلُغَةِ، فَقَالَ الرضا (ع ) صَدَقَ مُحَمَّدِ بْنِ الفَضْلِ فَأَنَا أَخْبَرْتُهُ بِذَلِكَ فَهَلُمُوا فَأَسْأَلُوا قَالَ: فَأَنَا تَخْتَبِرُكَ قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ بِالْأَلْسُنِ وَ اللُّغَاتِ وَ هَذَا رُومِيٌّ وَ هَذَا هِنْدِيٌّ وَ فَارِسِيُّ وَ تُرْكِيٌّ فَأَحْضَرْنَاهُمْ فَقَالَ (ع) فَلْيَتَكَلَّمُوا بِما أَحَبُّوا أُجِبْ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ بِلِسَانِهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَسَأَلَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ مَسْأَلَةً بِلِسَانِهِ وَ لُغَتِهِ فَأَجَابَهُمْ عَمَّا سَأَلُوهُ بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ لُغَاتِهِمْ، فَتَحَيَّرَ النَّاسُ وَ تَعَجَّبُوا وَ أَقَرُّوا جَمِيعاً بِأَنَّهُ أَفْصَحُ مِنْهُمْ بِلُغَاتِهِمْ. بحار الانوار، ج ۷۴٫۴۹
از جمله ماجرایی که میان آن حضرت و اهل بصره اتفاق افتاد اینکه:
عمرو بن هداب از حضرت سؤال کرده گفت: محمد بن فضل هاشمی چیزهایی از شما گفته است که دلها نمی پذیرند. امام رضا (ع) فرمود: آنها چه چیزهایی هستند؟ گفت: از جانب شما به ما گفته است که شما هر آنچه را که خدا فرو فرستاده است میدانید و نیز همه زبانها و لغتها را میدانید. امام (ع) فرمود: محمد بن فضل درست گفته و من اینها را به او خبر داده ام اینک شما بیایید و بپرسید. (تا مطمئن شوید گفت: پیش از هر چیز شما را با زبانها و لغات می آزماییم. بنابراین این شخص رومی و این هندی و این فارس و این ترک میباشند و ما آنها را حاضر کرده ایم. تا شما با آنها به زبان خودشان سخن بگویی). امام(ع) فرمود: پس به آنچه دوست میدارند سخن بگویند که من به هر یک از آنان با زبان خودشان پاسخ می گویم.
که هر یک از آنان مسئله ای را با زبان و لغت خود پرسیدند و امام رضا(ع) نیز با زبان و لغات خود آنان به ایشان پاسخ داد مردم متحیر و شگفت زده شدند و همه آن افراد اعتراف کردند به این که امام رضا (ع) در زبان و لغت آنها از آنان فصیح تر است.
اعجاز امام (ع) در تلسط به انواع زبانها و لغت ها
قَالَ أَبُو الصَّلْتِ الْهَرَوِي كَانَ الرِّضا (ع)، يُكَلِّمُ النَّاسَ بِلُغَاتِهِمْ، وَكَانَ وَ اللَّهِ أَفْصَحَ النَّاسِ وَ أَعْلَمَهُمْ بِكُلِّ لِسَانٍ وَ لُغَةِ فَقُلْتُ لَهُ يَوْماً يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي لَأَعْجَبُ مِنْ مَعْرِفَتِكَ بِهَذِهِ اللُّغَاتِ عَلَى اخْتِلافِها ؟ فَقَالَ: «يَا أَبَا الصَّلْتِ، أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ، وَ مَا كَانَ اللهُ لِيَتَّخِذَ حُجَّةً عَلَى قَوْمٍ وَ هُوَ لَا يَعْرِفُ لُغَاتِهِمْ أَوْ مَا بَلَغَكَ قَوْلُ أَميرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع) أو تينا فَصْلَ الْخِطَابِ فَهَلْ فَضْلُ الْخِطَابِ إِلَّا مَعْرِفَةُ اللُّغَاتِ.
اثبات الهداة، ج ۲۷۹٫۳
اباصلت هروی میگوید:
امام رضا (ع) با مردم به زبان خودشان سخن میگفت و بخدا سوگند او سخنورترین و آگاه ترین مردم به هر زبان و لغت بود. روزی به ایشان عرض کردم: ای فرزند رسول خدا، من از آگاهی شما به این زبانها با وجود تفاوتی که با هم دارند، در شگفتم. حضرت فرمود: ای اباصلت من حجت خدا بر آفریدگانش میباشم و خداوند کسی را حجت بر گروهی نمیگرداند که به زبان آنها آشنا نباشد. آیا این سخن امیرالمؤمنین را شنیده ای که فرمود:
به ما فصل الخطاب داده شده است. و مگر فصل الخطاب، چیزی غیر از شناخت زبانها میباشد؟
ظهور آب از زمین به اعجاز امام (ع)
هنگامی که امام رضا (ع) از نیشابور به سوی مأمون در خراسان) بیرون رفت و به نزدیکی آبادی حمراء رسید به ایشان عرض کردند: ای فرزند رسول خدا، آفتاب به زوال رسیده ظهر فرا رسید) است، آیا نماز نمیگزارید؟ در این هنگام حضرت از مرکب پیاده شد و فرمود: آب برای من بیاورید. گفتند با ما آب نیست، آب تمام شده است).
حضرت با دست مبارک زمین را کند و آبی از زمین جوشید که خود و همراهان از آن آب وضو ساختند و آثارش هنوز بر جاست...
بحار الانوار، ج ۱۲۵٫۴۹
برخی معجزات دیگر
مرحوم محدث قمی در منتهی الآمال مواردی دیگر از معجزات امام رضا (ع) را ذکر می کند که در این قسمت منتخبی از آنها را با اندکی تصرف، جهت روان شدن متن نقل میکنیم:
(الف) از حسین بن موسی بن جعفر روایت شد که ما گروهی از جوانان بنی هاشم در کنار حضرت ابوالحسن الرضا(ع) بودیم در این وقت جعفر بن عمر علوی در حالی که همیانی کهنه یعنی جامه های کهنه و خراب بر تن داشت بر ما گذشت و ما با دیدن
هیئت او خندیدیم. حضرت رضا (ع) فرمود:
بزودی او را در حالی خواهید دید که صاحب مال و ثروت فراوان خواهد بود. پس مدتی حدود یک ماه نگذشت که جعفر بن عمر والی مدینه شد و حالش نیکو گردید و بر ما میگذشت در حالی که همراه او خدمتگزاران فراوان بودند.
ب )از ریان بن صلت روایت شد که گفت: وقتی خواستم به عراق برگردم، به قصد وداع با امام رضا (ع) به سوی آن حضرت رفتم و در ذهن و خاطر خود می گذراندم که وقتی با آن حضرت وداع میکنم از ایشان پیراهنی از جامه های تن او را تقاضا کنم تا مرا در آن کفن کرده و دفن کنند و نیز مقداری در هم از آن حضرت طلب کنم تا برای دخترانم انگشتر بسازم ولی هنگامی که حضرت را وداع میکردم گریه و اندوه فراق و وداع بر من غلبه کرد و از بیان درخواست خود غافل شدم.
وقتی بیرون آمدم حضرت مرا صدا زد و فرمود:
ای ریان باز گرد بازگشتم. حضرت به من فرمود:
آیا دوست نداری که مقداری در هم به تو بدهم تا برای دختران خود انگشتر بسازی؟ آیا دوست نداری که پیراهنی از جامه های تن خود را به تو بدهم تا ترا پس از مرگ در آن کفن کنند؟ عرض کردم ای آقای من در ذهن و خاطرم بود که از شما این چیزها را بخواهم، ولی غم فراق و اندوه خداحافظی با شما بر من چیره گشت و موجب شد تا تقاضای خود را فراموش کنم. پس حضرت پیراهنی را از وسایل خود بیرون آورد و به من داد و سجاده خود را بلند کرد و مقداری در هم بیرون آورد و به من داد.
ج) محمد بن حفض از یکی از آزاد شدگان حضرت موسی بن جعفر (ع) روایت کرد که گفت:
من و گروهی در یک مسافرت همراه امام رضا (ع) بودیم که در بیابانی ما و چهارپایان ما، سخت تشنه شدیم تا جایی که ترس مرگ و هلاکت بر ما حاکم شد. در این هنگام حضرت رضا (ع) مکانی را نام برد و فرمود که در آنجا به آب می رسید. وقتی به آن موضع رسیدیم به آب دسترسی پیدا کردیم و همه سیراب شدیم. سپس آماده حرکت شدیم که حضرت فرمود چشمه ای که از آن آب نوشیدید را پیدا کنید. ما به سوی موضع و مکان چشمه آمدیم ولی هیچ اثری از آن ندیدیم.
د شیخ صدوق و ابن شهر آشوب از ابو الصلت روایت کردند که وقتی حضرت رضا (ع) از مدینه به قصد مرو و آمدن نزد مأمون حرکت کرد، در مسیر راه به ده سرخ " رسید. همراهان فرا رسیدن ظهر و زمان نماز را اعلام کردند. پس حضرت پیاده شد و آب طلب کرد. عرض کردند که آب همراه خود نداریم (آب تمام شد)، حضرت رضا (ع) به دست مبارک خود زمین را کاوید آب ظاهر شد که همگی وضو ساختند و اثر آن چشمه تا امروز باقی است.....(این ماجرا را در مطالب گذشته به نقل از بخار نیز ذکر کردیم)
ه) قطب راوندی از ابراهیم بن موسی قزاز ابریشم فروش روایت کرد که خلاصه آن این است روزی از حضرت رضا (ع) تقاضای کمک مالی کردم و حضرت در این روز جهت استقبال گروهی از آل ابوطالب به بیرون از خراسان می رفت و من هم همراه امام رفتم پس از فرا رسیدن وقت نماز و بجا آوردن این فریضه، من حاجت خود را تکرار کردم پس آن حضرت زمین را کاوید و از درون آن شمشی طلا بیرون آورد و فرمود این را بگیر و خداوند به تو برکت دهد و کتمان کن آنچه را که دیدی.(قصود امام (ع) از کتمان کردن این ماجرا بازگو نکردن آن برای نا اهلان بوده است که بجهت ضعف اعتقادی و ه عقلی به انکار آن می پرداختند و با موجب تشدید حسادت معاندین می گردید.)
راوی می گوید: پس خداوند تعالی به واسطه آن به من برکت بخشید و از اغنیاء شدم.
صص45-54
معنای کرامات
کرامات جمع کرامت بفتح کاف و میم به معنای بزرگی ارجمندی و بخشندگی است و نیز به امر خارق العاده ای که از شخصیتهای معنوی برجسته دیده می شود اطلاق می گردد.
البته اگر در مورد پیغمبر و امام بجای واژه کرامت و کرامات، از همان عنوان متناسب با شأن آنان یعنی از عنوان معجزه و معجزات استفاده کنیم، مطلوبتر است. زیرا کرامت اصطلاحاً به امر خارق العاده ای میگویند که از کسی غیر از پیغمبر و امام دیده شود. یعنی امر ما فوق امور عادی و مادون معجزه ولی استعمال واژه کرامت و کرامات در مورد حضرات معصومین (علیهم السلام) به منظور انتقال معنایی خاص به مخاطب بلامانع است. لذا نگارنده نیز در این بخش از عنوان "كرامات استفاده نموده تا امدادهای حضرت امام رضا (ع) را در مورد بیماران و درماندگان متذکر شوم.
آیا معجزه و کرامت محدود به زمان حیات دنیوی معصومین (ع) است؟
نکته مهمی که در اینجا باید یادآوری شود این است که ظهور این امور عظیم از آن بزرگوارن محدود و منحصر به زمان زندگانی دنیایی آنان نیست، بلکه بعد از وفات و شهادت آنان نیز همچنان تداوم دارد.
دلیل این امر آن است که این قدرت روحانی و معنوی معصوم است که چنین وقایعی را ایجاد میکند و بدیهی است که روح که از مقوله مجردات است به اراده
ص55
خداوند متعال باقی و فناناپذیر است در نتیجه قدرت روحانی نیز قدرتی ماندگار می باشد و با فنای جسم فانی نمیشود به همین جهت است که اهل ایمان در توسل جستن به آن بزرگواران نتایج مطلوب و فواید بسیار بدست می آورند؛ که در این زمینه شواهد یقینی فراوانی از گذشته و حال موجود است.
ذکر کراماتی از امام رضا (ع)
در مطالب گذشته بخشهایی از معجزات آن امام همام را با بهره مندی از روایات معتبر بیان کردیم.
اکنون به بیان قسمتهایی از معجزات و کرامات آن حضرت که در عصر ما واقع شد و بر اثر آن بیماران لاعلاج بسیاری شفا یافتند میپردازیم. لازم به یادآوری است مطالبی که ذیلاً ذکر میشود دارای اعتبار کامل است وقایعی است که هیچ تردیدی در وقوع آنها وجود ندارد و همه این موارد در کنار صدها و هزاران مورد دیگر در دفتر شفایافتگان حرم امام رضا (ع) با مشخصات کامل اشخاص ثبت می باشد. گر نکته دان
عشقی، بشنو تو این حکایت:
آسمان هم در نگاهش میخندید
نام بیمار بانو زهرا منصوری
اهل: خرم آباد تنکابن نوع بیماری مبتلا به آنفارکتوس
تاریخ شفا: ۱۳۶۶٫۵٫۱۳
عباس، پس از آنکه همسرش زهرا را برای معالجه و مداوا نزد پزشکان مختلف برده بود و نتیجه ای نگرفت سرانجام بنا به پیشنهاد زهرا به مشهد مقدس سفر می کنند و به حضرت ثامن الائمه (ع) متوسل میشوند که ادامه ماجرا چنین است:
.... زهرا در خواب بود کنار پنجره فولاد و ریسمانی از گردنش تا شبکه های ضریح
ص56
ادامه داشت. عباس کنارش نشسته بود و زیارتنامه میخواند. ناگهان) زهرا در خواب برخاست. عباس متحیر نگاهش میکرد. دستهایش را گرفت و او را نشاند، زهرا دوباره برخاست با چشمانی بسته و خواب رفته حیرت در نگاه عباس خانه کرد. به ریسمان نگاه کرد از ضریح باز شده بود و روی زمین افتاده بود ریسمان را برداشت و حلقه آن را از گردن زهرا بیرون آورد دوباره بازوی او را گرفت و سعی کرد تا بیدارش کند. پلکهای زهرا تکانی خورد و نگاهش در نگاه متحیر عباس باز شد. چشمانش سالم بود. نگاهش را چرخاند از عباس به مردم به آسمان به گلدسته های حرم به پنجره فولاد و خود را به پنجره چسبانید و گریست.
عباس تازه متوجه شد که همسرش فلج نیست دهانش کج نیست و دست و بازویش تکان می خورند.
عباس هم داد کشید خود را به پنجره فولاد زد و گریست هر دو گریستند. زهرا نگاهش را به آسمان دوخت دستهایش را بلند کرد و دعا خواند. کبوتران بر بلندای حرم اوج گرفته بودند و آسمان در نگاه زهرا میخندید نقاره خانه شروع به نواختن کرد.
منبع: دار الشفاء رضوی به نقل از ماهنامه زائر، آستان قدس رضوی مؤسسه فرهنگی قدس شماره ۱۴ اردیبهشت ۷۴
گریه یک مرد
نام بیمار: زین العابدين نجار
اهل فسا
نوع بیماری فلج بدن کم سویی چشم اختلال در حافظه و سنگینی در تکلم
تاریخ شفا: ۱۳۷۳٫۶٫۱۴
.... تمام بیمارستانهای فسا و جهرم را رفتم همۀ دکترها جوابم کردند، وقتی که ناامید شدم و دلم شکست با خدای خود خلوت کردم و از ته دل گریستم.
در حالت گریه و غصه به خواب رفتم در خواب نوری دیدم که از آسمان به زمین
ص57
آمد. صدایی از نور برخاست که گفت دوای درد تو در مشهد است. شفایت را از امامت بخواه از خواب بیدار شدم ملتهب و منقلب تعبیر این خواب چه بود؟ جز التجاء به درگاه امام هشتم رضا (ع)؟
تردید لازم نبود حقیقت خواب روشن بود و واضح جای تأمل نبود، باید راهی می شدم. باید دوای درد خود را از امام هشتم طلب میکردم.
راهی مشهد شدم و دخیل شافی همه دردها رضا(ع) شنیده بودم که امام همیشه در خواب به دیدار دخیل بستگان در گاهش می آید پس سعی کردم تا بخوابم اما خواب به چشمانم نمی آمد باز هم سعی کردم اما فایده ای نداشت پلکهایم را روی هم گذاشتم و با امام به درد دل نشستم.
ای امام ای شافی آنکه مرا به سوی تو رهنمون کرده است به حتم سفارش مرا هم نزد تو کرده است. پس این من هستم بنده ضعیف و ذلیل کارگاه خداوند زین العابدین به کرم تو بنده خاص خدا یا رضا(ع) (امیدوارم). صدای همهمه و زمزمه عاشقانه متلجیان درگاه (حضرت) به گوشم می آمد و صدایی که از میان آن زمزمه ها شنیده میشد کسی مرا ندا میداد برخیز (گفتم نمیتوانم (گفت: برخیز، تو می توانی پلکهایم را باز کردم جای شگفت بود جمعیت و زوار را به وضوح می توانستم ببینم دست بر ضریح امام گرفتم و از جا برخاستم خدای من من می توانستم روی پاهای خودم بایستم دیگر جای تردید نبود، من شفا یافته بودم. بی اختیار فریادی کشیدم و خودم را به ضریح حرم چسباندم. زوار ذکرگویان و تکبیر زنان بر سر و روی من ریختند لباسهایم تکه و پاره شد. فقط صدای نقاره خانه را میشنیدم که شادی مرا می نواخت.
گزارشهای پزشکی شفای آقای زین العابدین نجار
بیمار، زین العابدین نجار از اهالی فسای استان فارس بوده که در بیستم اسفندماه ۷۲ به
ص58
یکباره دچار بیهوشی کامل و سپس فلج کامل سمت چپ توام با از بین رفتن حس بینایی و شنوایی و بی اختیاری در کنترل ادرار و.... میگردد که پس از دو روز بستری بودن در بیمارستان شریعتی فسا به بیمارستان نمازی شیراز منتقل و ده روز نیز در آنجا بستری میگردد و بعد نیز به مدت ۶ ماه در درمانگاه امام جعفر صادق (ع) فسا بطور مرتب فیزیوتراپی میشود به گفته دکتر علی هلالی به شماره نظام پزشکی (۲۶۹۶۲) و بعد هم به کمک ویلچر و واکر حرکت میکرده و سنگینی در شنوایی و تکلم را نیز همچنان داشته....
گزارش اول
گواهی می شود که آقای زین العابدین نجار به دلیل فلج شدید طرف چپ بدن که ناشی از ضایعه مغزی بوده و تاریخ ۷۲٫۱۲٫۲۰ برای وی اتفاق افتاده، تحت نظر اینجانب قرار گرفت.
در معاینه نخست مشخص شد علاوه بر فلجی سمت چپ تاری دید چشم شدید است و اختلال نسبی در حافظه و سنگینی تکلم نیز در وی مشهود است. ضمناً پس از عسکبرداری از مغز بیمار MRI نرمال نبود و بیمار تحت درمان قرار گرفت و برای حرکت وی ویلچر و واکر در نظر گرفته شد.
دکتر علیرضا نیک سرشت - متخصص مغز و اعصاب
شماره نظام پزشکی ۲۶۷۳۷
گزارش دوم
سلام علیکم. اینجانب دکتر علی نژاد ( شماره نظام پزشکی ۲۴۷۸۶) از مدتها قبل، آقای زین العابدين نجار فرزند غلام ساکن فسا را میشناسم و در دهه فجر سال ۷۲ ایشان را در مراسم مختلف و راهپیمایی ها در حال عکاسی صحیح و سالم و فعال می دیدم.
ص59
ولی اواخر اسفند ایشان را روی صندلی چرخدار نشسته در گوشه مغازه اش دیدم و از حالش با خبر شدم و در جریان بیماری و معالجاتی که تا آن زمان انجام داده بود، قرار گرفتم و بسیار تأسف خوردم بخصوص که هنوز برای فلج شدن خیلی جوان بود و بعد از آن هر زمان که از جلوی عکاسی ایشان رد میشدم، ایشان را اندوهگین نشسته بر صندلی چرخدار میدیدم غصه میخوردم...
اما روز ۷۳٫۶٫۱۷ که طبق معمول در مطب مشغول ویزیت بیماران بودم، آقای نجار را سالم و هیجان زده رو به رویم دیدم و اشک شوق و حیرت دیدگانم را فرا گرفت و در همان حال معاینه اش کردم و این گواهی صحت را در حالی می نویسم که اشک
چشمانم را همچنان در بر گرفته است....
گواهی های صحت نامبرده پس از شفا گرفتن در حرم ثامن الحجج (ع) از پزشکان زیادی از جمله دکتر نیک سرشت دکتر خانی علی نژاد دکتر پادگانه، دکتر هلالی در پرونده وی موجود میباشد.
در حاشیه
وی که از همکاران مطبوعاتی است و در نشریه آیینه فسا فعالیت دارد، پس از شفا یافتن و برگشتن به وطن به منظور تجلیل از مولای خود هشتمین امام معصوم حضرت رضا (ع) تصمیم میگیرد مسیر فسا تا مشهد را با دوچرخه طی کند و این تصمیم در تاریخ ۷۳٫۱۲٫۲۴ عملی می شود و وی در این تاریخ سفر خود را آغاز میکند و پس از گذشت یازده روز با گذشتن از شهرهای شیراز اصفهان تهران، دامغان، سمنان شاهرود سبزوار و نیشابور به مشهد و حرم مطهر حضرت رضا(ع) مشرف شده و پس از زیارت مضجع منور رضوی به دیار خود بازگشت.
همان مأخذ
ص60
. چشمان شرجی
نام شفا یافته: صدیقه ظهوریان اهل مشهد
نوع بیماری تشنج - فلج و نابینایی
تاریخ شفا: ۱۳۶۸٫۱۱٫۲۴
حاصل همه تلاشهای درمانی ام بدنی لمس و فلج بود هر چند هادی (همسرم) سعی داشت پس از هر مراجعه به دکتر با لبخندی تصنعی به من بقبولاند که مشکل خاصی در میان نیست اما دیگر یارای تحمل پدر و مادر را نداشتم که همیشه با دیدگان حسرت اور مرا می نگریستند.....
( سرانجام همراه با خانواده برای بار دیگر به او یعنی به حضرت رضا(ع)) پناه آوردم. به پنجره ای که همه زندگیم شده بود همان پنجره دلم تنگ مانده بود. برای دیدن فضا برای آن پنجره برای گلدسته ها و آیینه ها سرم را بر زانوانم تکیه دادم گریستم برای چشمانم که دیگر نمیتوانست جایی را ببیند برای زندگیم گریستم. آیا این بار اشک، پنجره ای را خواهد گشود؟ آنقدر ذهنم دستخوش طوفانهای پی در پی حوادث شده بود که کم کم قدرت تفکرم را از دست می دادم.
گریستم با صدای بلند گریستم این چه صدایی است دلم لرزید. گویا باز چیزی شکست و فرو ریخت به پنجره نگاه کردم دستانم را به سویش گشودم. چیزی ندیدم اما آوار نگاهی را حس کردم باز بوی سیب پیچید گریستم فریاد زدم شفایم بده شفایم بده خسته شدم.
با متانت مرا به سوی خویش خواند دیدمش همان آیینه های مکدر بودند که به کناری می رفتند. باز همان نور غریب بود ناگهان بر دیوار بلند باورهایم روزنی پیدا شد. این چه صدایی است صدایی شبیه بال کبوتران چشمان شرجی من حالا باريد. صدها کبوتر همراه من گریستند به اطرافم نگاه کردم سارا را یافتم، اطرافیانم را دیدم با
ص61
چشمانی با قابهای اشک بر قاب پنجره فولاد حضوری را یافتم و خورشیدی که همیشه خواهد تابید. کنایه از برگشت روشنایی چشم و شفا یافتن از ثامن الحجج (ع) است.
همان مأخذ
حضور به یادماندنی
نام شفا یافته محمد حشمتی متولد ۱۳۳۵ ه. ش دانشجو.
اهل سنقر کرمانشاه
نوع بیماری صرع
تاریخ شفا: ۱۳۷۴
.... محمد را دکترهای زیادی ویزیت کرده بودند انجام آزمایشات و نوارهای مغزی و..... همه گواهی میداد بر وجود بیماری شدید صرع که سالها در اعماق وجود او رخنه کرده و با دارو و درمان سرناسازگاری داشت... دارو و درمان همه و همه برای محمد بی نتیجه بود او تصمیم خود را گرفته بود از همه طبیبان قطع امید کرده موضوع و قصد خود را برای رفتن به مشهد و زیارت حضرت رضا(ع) با خانواده اش
در میان گذارد.
شب سیزدهم آبان ماه سال ۱۳۷۴ بود که محمد زائر کوی رضا گردید. و به صحن و سرای آن حضرت وارد گشت.....
ساعت یک نیمه شب بود خواب همچون شبهی بر چشمان محمد وارد و او را مسحور خود نمود و پلکهای او را بر هم میدوخت در عالم خواب دید، آقایی با لباسی روحانی و عبایی سبز بر دوش به دیدنش می آید و بر بالینش می نشیند و می گوید تو سرطان مغز داری ساعت سه بعد از ظهر چهارشنبه به کنار ضریح بیا و شفایت را از من بگیر
ص62
از خواب بیدار میشود ضربان قلبش شدت می یابد در تفکر رؤیای صادقانه اش غرق میگردد سرش را به زیر میاندازد و راهی مسافرخانه می شود.
روز موعود به داخل حرم مشرف میشود نزدیک ضریح می رود، در گوشه ای می نشیند، عرض حاجت مینماید و دل شکسته و محزون اشک در چشمانش حلقه می زند پلکهایش بر روی هم می افتد همان آقا را میبیند که به او میگوید: بلند شو. این جمله را سه بار تکرار میکند محمد در جواب میگوید نمی توانم آقا دست مبارکشان را روی سرش میکشند و با دست خود او را بلند میکنند و می فرمایند برو و
دو رکعت نماز زیارت بخوان.
محمد چشم میگشاید بدنش به لرزش می افتد احساس عجیبی پیدا می کند گویی از ظلمت به نور رسیده است همه چیز برایش معنا میگیرد. اویی که زاییده رنج و محنت بود اویی که رفیق و مونسش درد بود اویی که در صفحات روز شمار عمرش جز خاطره بیماری چیزی حک نشده بود اکنون نیرویی تازه در خود می بیند، زبان به حمدالهی باز میکند و بر این کلام وحی ایمان می آورد که: «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً .....
همان مأخذ
حديث شفای یک رزمنده
نام شفا یافته: عبدالحسین محمدی، متولد ۱۳۴۶ هـ.ش
اهل روستای کلاته بالای قائنات
نوع بیماری فلج مجروح جنگ تحمیلی)
تاریخ شفا: زمستان ۱۳۶۵
سال ۱۳۶۴ به جبهه فاو بر میگردد و سنگری که در آن مستقر بوده مورد اصابت گلوله توپ واقع میشود و با جراحاتی که بر او وارد میشود باز هم خط را ترک نمی کند، اما روز ۲۶ بهمن ماه ۶۴ بر اثر اصابت ترکشهای گلوله توپ ۱۰۶ از ناحیه
ص63
کمر هر دو پا و دست چپ دچار آسیب دیدگی و فلج میشود و به بیمارستان اهواز و از اهواز به اراک و سپس به تهران منتقل میشود و با صد درصد مجروحیت پس از مدتی به ... مشهد منتقل میشود در مشهد تقریباً یقین میشود که امید بهبود بر روی وی میسر نیست و صد درصد از کار افتادگی وی توسط چند پزشک دیگر تایید می شود...
در یکی از آخرین روزهای زمستان ۶۵ که دهها شهید در مشهد تشییع می شوند عبدالحسین به همراه و کمک یکی از بستگان خود برای دخیل شدن به حرم می رود، سیل جمعیت شهدای اسلام را به زیارت امامشان آورده اند تا پس از طواف در مجاورت آقا امام هشتم برای همیشه مأوا گیرند.
عبدالحسین روی چرخ نشسته و با دیدن شهدای کفن پوش آرمیده در حرم، به یاد رزمندگان می افتد. یاد رزمندگان جبهه ها و نواهای جبهه او را از خود دور میکنند و اشکهای خاطره فرو می ریزند و او بیهوش میشود و در شلوغی مراسم تشییع صندلی چرخدار او کنار بدن مطهر یک شهید قرار میگیرد... و ما به اسرار خداوند آگاه نیستیم، اما شفاعت شهید برای یک جانباز در خاطره می گنجد....
(آری)، صدایی روحانی، صدایی آسمانی از نوری آسمانی که به عبدالحسین نزدیک میشود و میگوید چه شده؟
و عبدالحسین سر بر شانه صدا میگذارد و ناخواسته آنچه را که بر او گذشته می گوید و میگرید و بعد صدای صادق با آرامش میگوید: بلند شو. عبدالحسین می گوید نمی توانم باز او به آرامی گفت بلند شو پسرم عبدالحسین می ایستد، بعد چشم باز میکند شهدا به او لبخند میزنند و جمعیت با تمام وجود این لحظه را ثبت می کند و می گرید...
همان مأخذ
ذکر بخشهایی از کرامات آن حضرت ۶۵
كرامات رضويه
نام شفا یافته زهرا بیات - کودک
اهل اراک
نوع بیماری ناراحتی شدید ریه
تاریخ شفا: ۱۵٫ مرداد ٫ ۱۳۷۳ هـ. ش
.... پدر زهرا میگفت زهرا فرزند سوم و آخرین بچه بود دختر و فرزند اولم سارا ۱۴ ساله است و محمدهادی ۱۳ ساله و زهرا ۸ ساله است. زهرا از اول کودکی بیماریش شروع شد و مواقعی که حالش وخیم می شد سیاه میشد، ما دست و پایمان را گم می کردیم و با دستپاچگی او را به بیمارستان میبردیم و تا حالش جا می آمد ما هزار بار می مردیم و زنده میشدیم.
و مادر میگفت وقتی فکر میکردم زهرا در آینده زنی بیمار و مادری علیل خواهد شد، انگار دلم را بیرون میکشیدند و در دل میگریستم.... به خاطر حفظ رژیم غذایی زهرا اغلب از خوردن غذاهای گوشتی و چرب و سبزی دار و مانند آنها پرهیز می کردیم و هیچ وقت آب در یخچال برای سرد شدن نمی گذاشتیم.
( سرانجام خانواده آدرس پزشک حاذقی را گرفته بودند که زهرا را به تهران نزد او برده و بعد به مشهد بروند اما پدر که زهرا را نزد پزشکان متعددی برده بود و از آنان نا امید شده بود گفت فقط مشهد برای همین به مشهد آمده بودند، با دلهای شکسته و از همه جا نا امید.
دیر وقت شب به مشهد رسیدند و صبح پس از تطهیر و تعویض لباس و فقط به قصد درخواست شفا و زیارت امام به حرم رفته بودند اما قبل از زیارت به زهرا گفته بودند شفای تو پیش امام رضاست ،زهراجان تو امام را نمی بینی، اما امام همه جا هست و تو رو می بیند اگر از ته دل با امام حرف بزنی خوب میشی.
و زهرا دستان کوچکش را به ضریح گرفته بود و معصوم و پاک و از ته دل با امام
ص65
رضا حرف زده بود... زیارت تمام میشود به خیابان میروند زهرا در بازار میگوید: بابا من خوب شدم.
پدر غمگینانه میگوید: حتماً دخترم اما هیچگاه باور نکرده بود و مادر هم و زهرا با تمامی کودکیش این را حس کرده بود. پس میبایست به آنها ثابت کند، گفته بود پدر مگر برای من آب یخ بد نیست؟
پدر می گوید چرا زهرا میگوید من بستنی میخوام... و در گفته اش حالتی بود که پدر بی اختیار و پس از سالها برای او بستنی میخرد زهرا میخورد و پدر و مادر می بینند که هیچ عکس العملی بدن زهرا نشان نداد نه سرفه ای نه حمله ای مثل همیشه و نه هیچ ناراحتی دیگری.
بعد پدر برای او هرچه را ممنوع بوده میخرد و زهرا می خورد، حتی شام سنگین به او میدهند و زهرا تا صبح راحت می خوابد.
پدر و مادر باز هم به سلامت او شک میکنند و راهی میشوند. در بین راه متوجه می شوند کم کم رنگ زرد زهرا عوض میشود و سلامتی و زیبایی زیر پوست زهرا خودش را نشان میدهد زهرا شفا یافته بود و.....
خانواده به اراک بر نمیگردد به قم میروند بعد به جمکران و مادر رو به مسجد جمکران با امام زمانش صحبت میکند و از شک خود شرمنده و اشک شوق می ریزد.....
گواهی صحت زهرا توسط پزشک
۱۵ مرداد ۷۳ زهرا شفا یافت و من احمد طهماسبی) ۵ آذر ۷۳ با زهرا صحبت کردم زهرا کاملاً سالم بود.....
گواهی صحت زهرا بعد از شفا از طرف دکتر فرح صابونی پزشک معالج سالهای بیماری او نیز در پرونده مضبوط است.
همان مأخذ
ص66
بر بال ملائک
نام شفا یافته صادق میرزایی
اهل: نکا (مازندران)
نوع بیماری سرطان
تاریخ شفا: تیر ماه ۱۳۶۸
سرطان در وجودش رخنه کرده بود و شمع زندگیش را به دیار خاموشی میکشاند.... صادق برای بهبودیش بسیار تلاش کرد به هر پزشکی مراجعه نمود. پنجاه و پنج سال از زندگی او یکباره انگار به آتش کشیده میشد گواه بیماریش نسخه ها و آزمایشاتی بود که در هر جا و هر کجا کوله بارش بودند.
کوله باری سبک اما ملال آور چرا که تمامی رنج و دردش را همچون آینه ای به معرض دید میگذاشت.
در معرفی نامه دکتر سعید مسعودی جراح و متخصص بیماری کلیه و مجاری ادرار آمده است:
مرکز رادیوتراپی
بدین وسیله آقای صادق میرزایی که مبتلا به Tramitional cancinoma oysade II To II در biadder میباشد و برگ پاتولوژی و شرح سیستوسکن آن ضمیمه می باشد، جهت انجام رادیو تراپی معرفی میشود خواهشمندم دو هزار راد اشعه به تومور و محوطه
لگن داده شود و بیمار جهت انجام جراحی مجدد اعزام گردد.
امضا پزشک معالج
و آزمایشگاه تشخیص طبی - بافت شناسی و سیتولوژی دکتر نسرین قنادی در بوشهر – خیابان ولی عصر، نیز چنین اعلام می دارد:
Name: Sadgh Mirzoei
Age: 63٫. sex Y
Date: 67٫11٫24
ص67
Susgical No: 299-67
Gzoss:
Receixed Fixed Sjecimer Cansist of:
1- Am issegular Piece of sajt gsay tissue measasing
0.1 x 0.1 Cm.
S.O.S. M٫1 Totally emledded.
2. No tissue is psesent.
Diagnosis: Bladder. Biopsy. Tzansitional cell carcinama gsad II Το ΙΙΙ.
Dr. Ghanadi.
همه چیز آشکار بود آخر دیگر چیز پشت پرده ای نبود که مخفی مانده باشد.... دیروز نه امروز امروز نه فردا و یا پس از چند روز دیگر او رفتنی بود. چرا که به علت خونرزی زیاد در ناحیه مثانه امانش بریده شده بود و جانش به لب آمده بود.... وقتی پسر بزرگش پرویز به او نگاه میکرد قطره قطره در خود آب می شد... همسر صادق بارها و بارها در خلوت اشک میریخت و عاجزانه سلامتی شوهرش را از خداوند سبحان و امام غریبان (ع) می طلبید.... و چه سخت و طاقت فرساست این همه رنج را تحمل کردن و این هشداری است برای آنان که در غرقاب صدها فریب و نیرنگ خود را باخته اند، چرا که هر لحظه مرض و بیماری ممکن است همانند صاعقه ای فرود آید و هست و نیست خانواده اش را به باد فنا دهد.... بالاخره صادق توان این همه رنج را ندارد و تصمیم میگیرد با سفری به مشهد..... غم خود را با امام غریبان که از اقصی
نقاط دور جهان برای زیارت او می آیند در میان بگذارد.
تصمیم او عملی می شود. صادق همراه پسر بزرگش پرویز راهی دیار امام هشتم (ع) میشود پس از طی مسافتها وارد مشهد شد و به همراه پسرش در یکی از مسافرخانه های اطراف حرم مطهر اتاقی گرفتند غذایی صرف نمودند و سپس با بدنی عاری از هرگونه ناپاکی و فکری مملو عشق به امام (ع) به حرم مشرف شدند. اشک ریختند. زار زار گریستند..... صادق شب هنگام در پشت پنجره فولادی به بست نشست
ص68
و پسرش نیز در کنار او با حالتی غمگین در خود فرو رفته بود... چند روز به همین منوال گذشت و صادق در پشت پنجره فولادی به بست مینشست تا اینکه در روز دهم تیر ماه ۱۳۶۸ بارقه امید درخشیدن گرفت. هیچ کس ندانست چطور و چگونه، اما دیگر اثری از بیماری در وجودش مشاهده نمیشد پدر و پسر خوشحال از این جریان الهی متصدی کشیک را باخبر میسازند و او نیز ضمن هماهنگی لازم به مسئولین مربوطه موضوع را گزارش مینماید... آری صبح روز ۶۸٫۴٫۱۰، پرده از یک رمز و راز شگفت که عقل انسان از درک آن عاجر است، برداشته می شود.
همان مأخذ
ما در مشهد کجاست؟
نام شفا یافته زهره رضاییان - کودک
اهل: بندر امام خمینی
نوع بیماری سرطان خون All
.... خیلی دیر شده، دیگه کاریش نمیشه کرد از ما هم کاری ساخته نیس. دکتر، پس از آنکه تمام برگه های معاینه و آزمایش دخترک را به دقت مرور کرد، این را گفت و سر فروافکند.
مرد نالید زن هوار زد و گریست دکتر سعی کرد آنان را آرام کند
خدا بزرگه بی تابی فایده ای نداره توکلتون به او باشد.... ( سرانجام، نا امیدانه دختر را به منزل آوردند دختر زرد و لاغر در بستر خوابیده بود. لبخندی کمرنگ بر لبان خشک و کبودش نقش داشت پلکهایش را به آرامی گشود. بعد آرام نیم خیز شد و بر بستر نشست گویی با نگاهش کسی را دنبال میکرد و لبخند می زد... (آنگاه) دستهایش را به آسمان بلند کرد و از ته دل فریاد کشید ما در سراسیمه به درون آمد. دختر، خود را به آغوش ما در انداخت و گفت مشهد مادر مشهد کجاست؟ (آری او
ص69
در عالم خواب طبیب خود را پیدا کرد و در پی آن رهسپار مشهد مقدس شدند تا شفای درد زهره را از فرزند زهرا (س) بگیرند آنان پس از طی فرسنگها راه به دیار امام غریبان حضرت علی بن موسی الرضا(ع) رسیدند و قدم در صحن و سرای او نهادند).
دختر هیچ وقت این همه جمعیت را در یک جا ندیده بود همه لب به دعا، دست به آسمان پر هیبت، باوقار، نورانی و روحانی.
مادر طنابی به گردن دختر بست و سر دیگر طناب را به پنجره فولاد و خود در کنارش نشست و به زمزمه و دعا پرداخت.
دختر نگاهش را بر چهره پردرد خیل دخیل بستگان سایید و اشک امانش نداد. یعنی می شد آقا منو شفا بدن؟ خود آقا در خواب از او خواسته بود که بیاید به پا بوسی. پس حتماً امیدی هست به این دخیل بندی.
دختر گریست تا خوابش برد مادر سر دختر را به زانو گرفت و نگاهش را از میان پنجره فولاد به ضریح دوخت و در دل توسل به او جست.
یا ابا الحسن يا على بن موسى ايها الرضا، يابن رسول الله يا حجة الله على خلقه، يا سیدنا و مولانا انا توجهنا واستشفعنا و توسلنا بك الى الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجيهاً عند الله اشفع لنا عند الله.
دختر که چشم از خواب گشود مادر به خواب رفته بود پدر آنسوتر زیارتنامه می خواند. دختر طناب گردنش را به آرامی به دست گرفت و کشید. طناب بر شبکه ضريح لغزید و فرو افتاد دختر حیرت زده به طناب خیره شد. چه می دید؟ گره طناب باز شده بود. آیا حاجت گرفته بود؟
بی اختیار فریاد زد مادر از خواب پرید پدر سر از زیارتنامه برداشت. زنان هلهله کشیدند. رهگذران گام از راه گرفتند. سیلی از جمعیت دور دختر را گرفت. دختر بر دستها بالا رفت. اشکها از دیده ها بارید پدر سراسیمه به جمعیت زد. ما در کنار دیوار
ص70
از حال رفت پدر دختر را از فراز دستها گرفت و به آغوش انداخت. بی اختیار دوید به حرم رفت و رو به رو با حضرت نشست دختر را بر زمین نهاد و به خاطر این معجزه بزرگ و شفای دختر خویش سر به سجده شکر بر مهر گذاشت. آوایی روحانی فضا را انباشته بود. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلَى ابْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى عَبْدِكَ وَ وَلَيَّ دينِكَ الْقَائِمِ بِعَدْلِكَ ....
همان مأخذ
صص55-71