پنجره ای به آسمان تحلیلی از زندگی علی بن موسی الرضا  ( صص 121-109 ) شماره‌ی 2931

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > شعر دعبل خزاعی پس از قبول ولايتعهدی

خلاصه

ناظر

متن

دعبل خزاعی

مورخان در نسب او نوشته اند دعبل بن على بن زرين بن عثمان بن عبد الرحمان بن عبد الله بن بديل بن وقاء دعبل در خاندان زرین که بیت فضل و ادب و مهرورزی به رسول خدا و خاندان اوست در سال ۱۴۸ هجری قمری متولد شد، پنج تن از این دودمان مورد عنایت خداوند و در خدمت پسر عم پیامبر بوده اند و شهید شده اند و همگان مورد عنایت خداوند و در خدمت پسر عم پیامبر بودند و از پیشگامان دلاوری و جهاد به شمار می رفتند(1).(ترجمه الغدیر، ج ۴، ص ۲۶۶ و ۲۹۵ درباره ی خاندان زرین مطالعه این کتاب ارزنده پیشنهاد می شود.) 

دعبل نیز در فضل و ادب ایمان و مجاهدت بی نظیر و منزلت بلندی داشت و کتاب طبقات الشعراء از تألیفات این شاعر فرزانه است(2).(سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار، ج ۳، ص ۴۷ - رجال الطوسی، ص ۳۷۶) 

ابو الحسن علی برادر دعبل نیز شاعر بوده و به طوری که در فهرست ابن ندیم آمده، دیوان شعری در حدود ۵۰ برگ داشته است وی با برادرش دعبل، در سال ۱۹۸ به خدمت ابوالحسن امام رضا آمده و هر دو مدت زیادی از محضر شریف آن حضرت بهره برده اند خود او گفته است من و دعبل در سال ۱۹۸ (هجری به خدمت سرورم ابو الحسن علی بن موسى الرضا آمدیم و تا پایان سال ۲۰۰ در محضرش ماندیم و سپس به قم رفتیم پس از آنکه سرورم ابوالحسن رضا ، پیراهن خز سبز رنگ و انگشتری عقیق به برادرم دعبل خلعت داد و در همهای رضوی نیز به او مرحمت کرد و فرمود: ای دعیل به قم برو که بهره ها خواهی برد و هم به او فرمود: این پیراهن را نگه دار که در آن هزار شب هزار رکعت نماز گزارده و هزار ختم قرآن کرده ام(3).(فهرست نجاشی، ص ۱۹۷ - امالی شیخ، ص ۲۲۹) 

برادر دیگر دعبل زرین نام دارد او نیز از شعراء اهل بیت بوده است(4)،(الغدير، ج ۴، ص ۲۷۱) دعبل محضر امام کاظم ، حضرت امام رضا الله و امام جواد را درک کرده و آنها را دیدار کرده است(۵).(مأخذ پیشین، ص ۲۷۹ رجال الطوسي، ص ۳۷۵)

دفاع جانانه و محکم دعبل از خاندان رسول خدا و مبارزه ی صریح و تند او با حکمرانان ستمگر و همکاران دستگاه ستم پیشه خلافت بسیار حایز اهمیت است و ما در زیر به برخی از این مبارزه ی اصولی دعبل می پردازیم 

۱ ابراهيم بن مهدی (عموی مأمون نزد مأمون آمد و شکایت حال خود را با او این

110

گونه در میان گذاشت ای امیرالمؤمنان خدای سبحان شخص تو را بر من برتری داد و مهر و بخشایش مرا در دلت انداخت و ما و تو در نسب یکسانیم.

اینک دعبل مرا هجو کرده و باید از او انتقام بگیری 

مأمون گفت مگر چه گفته است؟ شاید این سروده ی او را میگویی 

نعر ابن شكلة بالعراق و أهله                         فهفا اليه كل اطلس مائق 

پسر شکله مادر ابراهیم بن مهدی در عراق و میان مردم آن، بانگ دعوت برآورد و مردم بدکار و نادان به سویش شتافتند.»

سپس مأمون ابیات هجویه را خواند. ابراهیم گفت این یکی از هجویه های اوست مرا به اشعاری زشت تر از این نیز هجو کرده است. مأمون گفت: تو به من اقتدا کن، چه دعبل از من نیز بدگویی کرده و من تحمل نموده ام درباره ی من گفته است: 

آیا مأمون با من همان رفتاری میکند که با مردم نادان دارد مگر دیروز سر برادرش محمد را ندید؟

من از آن قومی هستم که شمشیرشان برادرت را کشت و تو را بر سریر خلافت نشاند همان گروهی که تو را پس از گمنامی بسیار نامدار کردند و از خاک مذلت برگرفتند.»

ابراهیم گفت ای امیر مؤمنان خداوند بر بردباری و دانائیت بیفزاید چه هیچ یک از ما جز به فزونی دانش تو سخن نخواهد گفت و جز به پیروی از شکیبایی تو تاب این سخنان نمی آورد(1).(ترجمه الغدير، ج ۲، ص ۲۸۴) 

عبد الله بن طاهر بر مأمون وارد شد مأمون به وی گفت ای عبدالله آیا شعر دعبل را به یاد داری؟

گفت: آری، اشعاری از او در ستایش دودمان امیر مؤمنان به خاطر دارم. 

مأمون گفت بخوان و عبدالله این سروده ی دعبل را خواند:

111

سیراب و آباد باد روزگار جوانی و عشق

                                                                  روزگاری که در جامه شادکامی میخرامیدم

روزگاری که شاخه های درخت وجودم تازه و شاداب بود 

و من از شکوفایی آن بر هر بام و دری به بازی می نشستم 

بس کن و یاد زمانه ای را که دورانش به سرآمده، فروگذار 

و از حریم نادانی پای درکش و از مدایحی که می سرایی به سوی

رهبرانی روی آر که از خاندان کرامت و و اعجازند(1).(پیشین، ص ۲۸۷)

اشعار جانسوز دعبل بر سیدالشهداء خواندنی است: 

آیا از دیده اشک می ریزی و از سوز دل رنج میبری؟ و بر آثار دودمان محمد ﷺ می گریی و سینه ات از حسرت به تنگ آمده است؟

هان به حق برایشان بگری و از گردش روزگار باران اشک به دیدگان ببار و مصیبت شان را به روز عاشورا و آن پیش آمد سختی که بزرگترین دشواری های زمان بود از یاد مبر

خداوند به باران بهاری پیکرهای افتاده در دشت کربلا را سیراب کند و بر روان پاک حبیب خود، حسین درود پیاپی فرستد...(2)(پیشین، ص ۲۹۱)

سرانجام دعبل در سال ۲۴۶ در روزگار پیری و کهنسالی در سن ۹۷ سالگی به جور و ستم به شهادت رسید و در اهواز در شوش به خاک سپرده شد(3).(پیشین، ص ۲۹۶ و ۲۹۷ - سفينة البحار، ج ۳، ص ۴۶ - رجال الطوسي، ص ۳۷۶)

یکی از قصائد عالی و بی نظیر دعبل قصیده ی مدارس آيَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلاوَةٍ وَمَنْزِلُ وَحْيِ مُقْفِرُ الْعَرْصَاتِ این قصیده از بهترین نوع شعر و شکوهمندترین نمونه مدایحی است که درباره ی خاندان پیامبر سروده است و دعبل آن را برای علی بن موسی الرضا الله سروده و گفته است وقتی به خدمت آن امام رسیدم فرمود: یکی از

112

سروده هایت را برایم بخوان و من خواندم 

مدارس آیات خلت من تلاوة                                        و منزل وحى مقفر العرصات

لآل رسول الله بالخفيف من منى                                 و بالبيت و التعريف والجمرات

تا به این بیت رسیدم که

اذا وتروا مدوا الى واتريهم                                اكفاً عن الأوتار منقبضات

امام آن چنان گریست که از هوش رفت خدمتگزاری که در خدمتش بود به من اشاره کرد که آرام گیر و من خاموش ماندم ساعتی درنگ کرد و سپس فرمود: دوباره بخوان و من خواندم تا به همان بیت رسیدم و همان حال نخستین دست داد و پرستار حضرت اشاره به سکوت کرد و من ساکت شدم ساعتی دیگر گذشت و امام فرمود باز هم بخوان و من قصیده را تا پایان خواندم سه بار به من فرمود: احسنت. سپس دستور داد ده هزار درهم از آن سکه هایی که به نام حضرتش سکه خورده بود و پس از آن به هیچ کس داده نشد به من دهند و با فرمانی که به خانواده خود داد خادم حضرت جامه های بسیاری برایم آورد و من به عراق آمدم و هر یک از آن در همها را به ده در هم به شیعیان فروختم و صد هزار درهم به دستم رسید و این نخستین ثروتی بود که به دست آوردم(1).(الأغانی، ج ۱۸، ص ۲۹ به نقل از ترجمه الغدیر، ج ۴، ص ۲۴۷) 

ابن مهرویه گفته است: حذيفة بن محمد برای من حدیث کرد و گفت: «دعبل» به من گفت از امام رضا الله جامه ای خواستم که کفن خود کنم امام جبه ای را که بر تن داشتند بیرون آورده به من دادند.

خبر این جبه به مردم قم رسید از دعبل درخواست کردند که جامه را در برابر سیصد هزار درهم به آنها بفروشد و او نپذیرفت و آنها راه را بر دعبل بستند و بر او شوریدند و جامه را به زور از او گرفتند و گفتند یا پول را قبول کن یا خود دانی

دعبل گفت به خدا سوگند این جامه را به رغبت به شما نمی دهم و به زور هم برای شما سود نخواهد داشت و شکایتتان را به پیشگاه امام رضا خواهم برد آنها به این

113

شیوه با او سازش کردند که ۳۰۰ هزار در هم با یکی از آستین های آستر جبه را به او بدهند. وی راضی شد او آن را به دوش میبست و آن چنانکه می گویند؛ قصیده ی مدارس آیات خلت را بر جامه ای نوشت و در آن احرام کرد و دستور داد آن را در کفن هایش بگذارند(1).(معجم الأدباء، ج ۱۰، ص ۱۹۶ به نقل از ترجمه الغدیر، ج ۴، ص ۲۴۸)

شیخ مفید الله می نویسد: هنگامی که حضرت رضا در آن لباس های سلطنتی برای ولیعهدی نشست سخنوران و شاعران پیش روی آن حضرت برخاسته و سخن سرایی کرده و اشعار سروردند و پرچم ها بر سر او به اهتزاز درآمد... و از جمله شاعرانی که نزد آن حضرت آمد دعبل بن علی خزاعی الله بود و وقتی بر آن حضرت وارد شد عرض کرد: قصیده ای گفته ام و با خود عهد کرده ام که پیش از آنکه برای شما بخوانم آن را برای دیگری نخوانم.

حضرت دستور فرمود بنشیند تا اینکه مجلس خلوت شد آنگاه فرمود: قصیده ات را بیان کن پس قصیده ای را انشاء کرد که آغازش این است

مدَارِسُ آيَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ                               وَ مَنْزِلُ وَحْيِ مُقْفِرُ العَرَصاتِ 

مدرسه های آیات قرآنی که از تلاوت قرآن خالی مانده و خانه های وحی الهی که عرصه و ساحت آنها از سکنه تهی شده است.

جای پای خاندان رسول اکرم ﷺ را در همه جا از جمله در مسجد خیف از سرزمین منی

در خانه ی کعبه در عرفات و در محل رمی جمرات می توان مشاهده کرد

محل های یاد شده به علی و حسین و جعفر و حمزه و سجاد که از طول و کثرت سجده زانوانش پینه بسته است تعلق دارد.....

خانه هایی که جبرئیل امین در آنها فرود می آمد

و سلام و بخششهای الهی را به ارمغان می آورد

114

و تا آخر اشعار را برای حضرت خواند. 

وقتی دعبل از خواندن اشعار فارغ شد حضرت رضا الله برخاست و به اطاق خود رفت سپس خادمی را با پارچه ای از خز برای دعبل فرستاد که ششصد دینار اشرفی طلا در آن بود و به آن خادم فرمود به دعبل بگو از این پول در سفر خود استعانت بجوی و از کمی آن ما را معذور دار. 

دعبل گفت نه به خدا من پول نخواستم و برای پول اینجا نیامده ام و این پول را نزد حضرت بازگردان و بگو یکی از جامه های خود را به من بدهد. پس حضرت آن پول را به سوی دعبل برگردانده و جبه ای از لباسهای خود را برای او فرستاد.

دعبل از مرو آمد تا به قم رسید چون مردم قم آن جبه را نزد او دیدند، هزار دینار بهای آن را به او پرداختند اما او نپذیرفت و گفت به خدا یک تکه آن را نیز به هزار دینار نخواهم داد، سپس از قم بیرون آمد و گروهی به دنبال او آمده راه بر او بستند و جبه را به زور گرفتند دعبل به قم بازگشت و با آنها گفتگو کرد گفتند آن را به تو نخواهیم داد اما اگر میخواهی این هزار دینار را خواهیم داد. 

دعبل گفت: پس یک تکه از آن را نیز به من بدهید آنها هزار دینار و یک تکه از آن جبه را به او دادند(1).(الإرشاد، ج ۲، ص ۲۶۳ و نیز بنگرید به دلائل الإمامة، ص ۳۵۸ - كشف الغمه، ج ۳، ص ۷۱)

عبد السلام بن صالح هروی روایت کرده که دعبل خزاعی در آن هنگام که حضرت در مرو، نزول اجلال فرموده بود بر علی بن موسى الرضا وارد شد و به امام گفت یا ابن رسول الله من قصیده ای ساخته و سوگند یاد کرده ام که برای احدی قبل از شما نخوانم حضرت فرمود آن را بخوان دعبل شروع کرد به خواندن قصیده ای که یک سطرش این است

مَدارِسُ آيَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ                      وَ مَنْزِلُ وَحْيِ مُقْفِرُ العَرَضَاتِ

مدارس و محافلی که در آن قرآن خوانده و تفسیر میشد اکنون خالی است، محل 

115

نزول وحی چون صحرایی بی آب و علف و خشک افتاده است.

تا به آنجا رسید

أرى فَيْتَهُمْ فِي غَيْرِهِمْ مُتَقَدِّماً                          وَ أَيْدِيهِمْ مِنْ فَيْتِهِمْ صَفِرَاتِ 

غنائم و بیت المال مسلمین را میبینم که در میان دیگران تقسیم می شود و می نگرم که دستهای ایشان آل محمد ) از آن خالی است. 

حضرت گریست و فرمود راست گفتی ای خُزاعی همین طور است و چون دعبل به این بیت رسید که

إِذا وُتِرُوا مَدُّوا إِلَى وَاتِرِيهِمُ                           أَكْفَاً عَنِ الْأَوْتَارِ مُنْقَبِضَاتِ

هرگاه هدف حربه ی تیر جنایت و بلا و ظلم دشمن واقع میشوند، دستهای تهی از حربه و بسته را به سوی دشمن می گشایند.

امام کف دو دستش را می چرخانید و زیر و رو میکرد و می فرمود: آری این چنین است دست ها بسته است و چون به این بیت رسید

لَقَدْ خِفْتُ فِي الدُّنيا وَ أَيَّامَ سَعْيِهَا                           و إِنِّي لَأَرْجُو الأَمْنَ بَعْدَ وَفَاتِي 

من چون دارای محبت شما خاندانم همه عمر در ترس و وحشت زندگی کردم اما امید من همه این است که پس از وفاتم دیگر از عذاب در امان باشم.

حضرت فرمود: خداوند تو را از فزع اکبر که قیامت است از عذاب در امان دارد و چون به این بیت از قصیده رسید

وَ قَبْرٌ بِبَغْدَادَ لِنَفْسٍ زَكِيَّة                       تَضَمَّنَهَا الرَّحْمَنُ فِي الْغُرُفَاتِ

و قبری که در بغداد از آن نفس زکیه ای است که خداوند در یکی از غرفات بهشت او را مأوا داده است. مراد حضرت موسی بن جعفر می باشد.

امام گفت: آیا در اینجا دو بیت به قصیده ات بیفزایم تا کامل گردد؟

دعبل عرض کرد یا ابن رسول الله بفرمایید.

حضرت این دو بیت را اضافه کرد 

وَ قَبْرٌ بِطُوسَ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ                        تَوَقَّدَ فِي الْأَحْشَاءِ بِالْحَرَقَاتِ

116

 إِلَى الْحَشْرِ حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ قَائِماً                        يُفَرِّجُ عَنَّا الهَمَّ وَ الْكُرْبَاتِ 

و قبری در شهر طوس است که وامصیبتا از غم و اندوهش که آتش مصیبت فاجعه ی مرگش در اعضا و رگ و ریشه ی بدن شعله میزند تا روز حشر، مگر خداوند قائمی برانگیزد و بر ستم و ستمکاران پیروز شود و درد و رنج ما را تا حدی آرام بخشد.

دعبل گفت: یا ابن رسول الله بفرمایید که در طوس قبر کیست؟ حضرت فرمودند: آن قبر من است که روزگاری نمیگذرد مگر اینکه طوس محل آمد و رفت شیعیان و زوار قبر من می شود و اعلام میکنم که هر کس مرا در زمان غربت قبرم در طوس زیارت کند او در درجه ی من با من همدم خواهد بود در حالی که خداوند او را از گناه پاک و آمرزیده باشد.

سپس حضرت پس از اینکه قصیده ی دعبل به پایان رسید از جای برخاست و دعبل را گفت که بر جای خود بماند و و به درون خانه رفت و ساعتی گذشت، خادم آن حضرت کیسه ای از زر که دارای یکصد دینار بود بیرون آمد و آن را به دعبل داد - و سکه ی آن دینارها به نام حضرت بود و به دعبل :گفت مولایت فرموده است این کیسه ی زر را نفقه ی خود کن

دعبل گفت: به خدا سوگند من برای صله بدینجا نیامده ام و این قصیده را به طمع مال نسروده ام، و مال را نستاد و رد کرد و تقاضای جامه ای از جامه های آن حضرت را نمود که بدان تبرک جسته و خود را مشرف به آن جامه نماید پس امام جبه ای خز با همان کیسه زر توسط خادمش به او عطا فرمود و خادم را دستور داد به دعبل بگوید که این مال را بپذیرد زیرا بدان محتاج خواهد شد و آن را بازنگرداند دعبل سره ی زر را با آن جبه پذیرفت و به سوی مرو با قافله ای بیرون آمد و چون به میان(1)(لفظ «میان بکسر میم پیشوندی است که به مواضعی در نیشابور اطلاق میشد که قصرهای آل طاهر بن الحسين (ذو اليمينین در آنجا بوده است.) قوهان» رسیدند که نام موضعی است نزدیک طوس - راهزنان قافله را ربودند و تمامی اموال را تصرف کردند و اهل قافله را اسیر کرده کتفهای آنان را بستند و دعبل خود از کسانی بود که دستگیر

117

شده و کتف او را بسته بودند و حرامیان مشغول تقسیم اموال شدند. در میان دزدان مردی به این شعر دعبل تمثل جست

أَرى فَيْتَهُمْ فِي غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّماً                         وَ أَيْدِيهِمْ مِنْ فَيْلِهِمْ صَفِراتِ

دعبل از وی این شعر را شنید از آن مرد پرسید این شعر از کیست؟ مرد گفت: از یک شخصی است که از قبیله ی خزاعه میباشد و او را دعبل بن علی گویند. 

گفت: آن خزاعی من هستم و نامم دعبل است و این قصیده را من سروده ام که یک بیتش این است که تو بدان تمثل جستی آن مرد فوری خود را بر رئیسشان در حالی که بالای تپه ای مشغول نماز بود رسانید و او از طرفداران اهل بیت بود و ماجرا را به وی خبر داد، رئیسشان نیز شخصاً به پای خویش نزد دعبل آمد و ایستاد و گفت: آیا تو د عبلی؟ گفت آری مرد گفت قصیده را برایم بخوان دعبل قصیده را کامل برای او خواند، مرد کتف او را باز کرد و دستور داد کتف تمامی قافله را باز کردند و آزاد نمودند و برای احترام دعبل تمامی اموال را به آنان رد کردند.

دعبل به راه افتاد و آمد تا به شهر قم رسید اهل آنجا از وی تقاضا کردند که قصیده ی خود را برای ایشان بخواند دعبل گفت همگی به مسجد جامع بیایید! وقتی همه در مسجد جمع شدند آنگاه به منبر رفته و قصیده ی خود را برای اهل قم خواند و مردم برای او از مال و خلعت بسیار صله آوردند و خبر از جبه یافتند از او درخواست کردند که آن را به هزار دینار زر به آنان بفروشد دعبل حاضر نشد از او خواستند که قطعه و پاره ای از آن را به هزار دینار بفروشد دعبل حاضر نشد و از قم رهسپار شهر و دیار خویش گشت و چون از آبادیهای قم بیرون شد.

عده ای جوان عرب از پشت سر به او رسیدند و جبه را از وی بستاندند، دعبل ناچار به قم بازگشت و از آنان به التماس جبه را طلب کرد جوانان از دادن آن امتناع ورزیدند و بزرگ تران را که نظر داشتند جبه را به او باز پس دهند نافرمانی کردند، به دعبل گفتند: راهی برای گرفتن آن جبه نداری قیمتش را از ما بستان هزار دینار زر بگیر و برو، دعبل قبول نمی کرد تا اینکه از باز پس دادن آنان مأیوس گشت ناچار درخواست کرد که

118

پاره ای از آن را به وی بدهند. 

جوانان این پیشنهاد را پذیرفتند و بعض آن را به وی تسلیم کردند و قیمت باقی آن را هزار دینار به او دادند. 

دعبل عزیمت نموده و روانه شهر خویش گشت و چون به منزل رسید، دید هرچه داشته است دزدان ربوده اند لذا آن یکصد دیناری که امام به او داده بود هر دیناری را به یکصد در هم فروخت و ده هزار درهم به دست آورد آنگاه به یاد گفتار امام افتاد که فرموده بود تو بدان دینارها محتاج خواهی شد و کنیزی داشت که او را سخت دوست می داشت آن کنیز را چشم دردی سخت حاصل شد و طبیبان به بالین او آورده به او نظری کردند و گفتند اما چشم راستش معالجه پذیر نیست و کور شده است و اما چشم چپش را معالجه میکنیم و میکوشیم که بهبود یابد و امیدواریم معالجه شود، دعبل سخت ناراحت شده و اندهی گران او را فرا گرفت و بیتاب شد و و به یادش آمد که رشته ای از آن جبه نزد اوست آن را به یاد آورد و دو چشم . جاریه را در اول شب با آن بیست و چون صبح شد چشمان کنیز به برکت حضرت رضا الله از اول بهتر و سالم تر شده بود(1).(عیون اخبار الرضا الله ، ج ۱، ص ۲۹۴، ج ۳۴- إعلام الوری، ج ۲، ص ۶۶۶، مناقب آل ابی طالب، ج ۳، ص ۴۵۰- الغدیر، ج ۲، ص ۳۶۰)

- عبد السلام بن صالح هروی روایت کند که از دعبل بن علی شنیدم میگفت: چون برای حضرت رضا الله این قصیده را خواندم که مطلع آن این بود:

مَدارِسُ آيَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ                     وَ مَنْزِلُ وَحْيِ مُقْفِرُ العَرَضَاتِ

تا بدینجا رسیدم که گفته بودم

خُرُوجُ إِمَامٍ لَا مُحَالَةً خَارِجٌ                     يَقُومُ عَلَى اسْمِ اللَّهِ وَ الْبَرَكَاتِ

يُمَيِّزُ فِينَا كُلَّ حَقٌّ وَبَاطِل                     وَ يَجْزِي عَلَى النَّعْمَاءِ وَ النَّقِمَاتِ

یعنی به یقین وقوع خروج امامی که ناچار خارج شود و به نام خدا همه ی برکات را به خود می آورد حتمی است و در میان ما هر حقی را از باطل جدا می سازد و بر نیکی و

119

بدی جزا می دهد هر کس عملی نیکو کرد پاداش خیر و هر که بدی کرد سزای بد به او می دهد. 

امام پس از شنیدن این اشعار به سختی گریست آنگاه سر خویش را به سوی من بالا آورد و فرمود: ای خزاعی روح القدس از زبان تو این دو بیت را گفت، آیا می دانی آن امام کیست و در چه زمانی قیام میکند؟

عرض کردم خیر ای سرورم جز اینکه شنیده ام امامی از شما خاندان خروج میکند و روی زمین را از فساد پاک و جهان را پر از عدل و داد می نماید.

آن جناب فرمود ای دعبل امام پس از من فرزندم محمد است و پس از محمد پسرش علی و پس از وی فرزندش حسن و پس از او فرزندش حجت قائم که در زمان غيبتش انتظار او را کشند و در زمان حضور و ظهورش بر همه ی جهانیان فرمانده باشد و اگر روزگار باقی نماند مگر یک روز خداوند آن یک روز را طولانی میکند تا او خارج شود و روی زمین را پر از عدل و داد کند همچنان که پر از ظلم و جور شده است و اما در چه وقت این واقعه روی خواهد داد؟ این مانند خبر دادن از وقت قیامت است و پدرم برای من از پدرش از اجداد بزرگوارش حدیث کرد که به رسول خدا گفتند: یا رسول الله چه وقت قائمی که از ذریه ی شماست خروج میکند؟

فرمود: مثل آن، مثل وقت قیامت است که جز خدا آن را آشکار نکند آن هم به صورت ناگهانی(1).(عيون اخبار الرضا الله ، ج ۱، ص ۲۹۶، ج ۳۵)

حسین بن احمد بیهقی از دعبل بن علی روایت کرد که گفت: خبر مرگ حضرت رضا در شهر قم به من رسید و قصیده ی رائیه را در مرثیه آن حضرت سرودم که ترجمه ی قسمتی از آن چنین است

من بنی امیه را در کشتن اولاد فاطمه معذور میبینم چون دشمنی با اولاد هاشم را از جد خود به ارث برده اند اما برای اولاد عباس عذری نمی یابم.

120

فرزندان حرب و مروان و خاندان بنو معیط اهل کینه و بغض و دشمنی با آل محمدند. 

قومی که با سران آنان به مبارزه پرداختید تا ناگزیر از دشمنی و عناد دست برداشتند و فرصت می جستند همین که قدرت یافتند بر کفر و ستیز خود ادامه دادند. 

به شهر طوس بر کوی و مزار پاک و مطهر او منزل گزین اگر در دین خود بر آیین فطرت که دین حق است برقراری 

دو قبر در طوس است یکی قبر بهترین خلق خداوند علی بن موسی و دیگری گور شرورترین مردم جهان هارون الرشید و این بسیار موجب تعجب و عبرت است(1).(پیشین، ص ۲۸۱، ح ۲ - بحار الأنوار، ج ۲۹، ص ۳۱۸- بشارة المصطفى، ص ۳۸۵)

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب معارفی