ماجرای ولیعهدی امام رضا
مأمون با ترفندی زیرکانه برای آنکه اهداف اصلی خود را پنهان نگه دارد ابتدا با معتمدان خود مشورت کرد، لذا مورخان نوشته اند وقتی مأمون در صدد ولیعهدی امام رضا برآمد فضل بن سهل را خواست و تصمیم خود را با او در میان گذاشت و او را وادار کرد تا در این باره با برادرش حسن بن سهل مشورت کند.
هر دو برادر به حضور مأمون رسیدند حسن اهمیت مسأله را به مأمون گوشزد کرد و پیامد انتقال خلافت از خاندان بنی عباس را بازگو نمود.
مأمون در پاسخ او گفت : با خدا عهد کرده ام که در صورت پیروزی بر مخلوع (امین) خلافت را به فرد لایقی از فرزندان ابوطالب بسپارم و او قطعاً از حاکم مخلوع شایسته تر خواهد بود، وقتی فضل و حسن تصمیم قاطع او را دیدند از مخالفت خودداری کردند مأمون به آنها دستور داد تا این خبر را به حضرت رضا بدهند و او را ملزم به پذیرش کنند.
بنابراین آن دو نزد آن حضرت رفته درخواست مأمون را به امام اطلاع دادند، اما حضرت از پذیرفتن آن امتناع ورزید ولی سرانجام با تهدیدهایی که بر امام متوجه شد ولیعهدی را پذیرفتند مشروط بر آنکه امر و نهی عزل و نصب نکنم. میان دو تن داوری ننمایم و سبب تغییر در هیچ امری که بر پایه ی خود استوار است نگردم، مأمون تمام اظهارات امام را پذیرفت(1).(الفصول المهمة في معرفة أحوال الائمة، ص ۲۵۵ - الإرشاد، ج ۲، ص ۲۶۰)
ابوالفرج اصفهانی که از مورخان مشهور اسلامی است در این باره می نویسد: مأمون درباره تصمیم خود متوجه گروهی از خاندان ابوطالب شد و آنها را از مدینه به مرو منتقل کرد که در میان آنها حضرت رضا الله نیز بودند گماشتگان مأمون آنها را از راه بصره حرکت دادند تا به نزد وی در مرو رسیدند و مأمور حرکت این کاروان فردی به نام جلودی از اهالی خراسان بود وقتی کاروان به مرو رسید همه را در منزلی جای دادند و على بن موسی الرضا را در منزل جداگانه ای نگهداشت سپس مأمون به فضل بن سهل رو کرد و او را از تصمیم خود مبنی بر پیمان ولیعهدی با آن حضرت را آگاه ساخت و به او فرمان داد تا با برادرش حسن بن سهل در این باره مشورت کند، آندو نیز مشورت کردند و نزد مأمون آمدند و حسن بن سهل اهمیت موضوع را برای مأمون بازگو کرد اما مأمون پاسخ داد با خدا عهد کرده ام در صورت پیروزی بر امین خلافت را به شایسته ترین فرد از خاندان ابو طالب واگذارم و در میان فرزندان ابوطالب شایسته تر از این مرد امام رضا ) سراغ ندارم.
فضل و حسن نیز با مأمون هم صدا و همراه شدند از این رو آن دو را نزد آن حضرت فرستاد و آنها نیز پیشنهاد مأمون را با حضرت رضا در میان گذاشتند اما حضرت آن را نپذیرفت. آن دو اصرار میکردند و حضرت نمی پذیرفت تا آنکه یکی از آن دو گفت: اگر قبول کردی چه بهتر و گرنه با تو آن کنیم که خود دانیم و این گونه امام را تهدید کرد سپس یکی دیگر از آن دو گفت به خدا سوگند دستور دارم که در صورت مخالفت با خواسته خلیفه، سر از بدنت جدا کنم
با این وجود آن حضرت از پذیرفتن پیشنهاد خودداری کردند. سپس مأمون امام رضا را خواست و در این باره با او گفتگو کرد اما امام امتناع کردند، آنگاه مأمون سخنان تهدید آمیزی بر زبان راند و گفت: همانا عمر میان شش نفر شورا مقرر کرد که یکی از آنها جد تو بود و گفت: هر کس مخالفت کرد گردنش را بزنید. چاره ای از پذیرفتن خواهش من نیست. در نتیجه امام رضا ، خواهش مأمون را پذیرفت. سرانجام روز پنج شنبه مراسم ویژه ولیعهدی برگزار شد و فضل بن سهل تصميم مأمون را به همه مردم اطلاع داد و مأمون نیز دستور داد تا همه کارگزاران حکومت، لباس سبز بر تن کنند و در پنج شنبه دیگر مراسم بیعت برگزار گردد(1).(مقاتل الطالبتين، ص ۲۷۵)
سپس ابوالفرج اصفهانی شرح ماجرای بیعت را می نویسد، مأمون در پایان مراسم دستور داد به نام حضرت رضا سکه ها را ضرب کنند و به نام او در همه شهرها خطبه بخوانند(2).(همان، ص ۳۷۶)
نظیر آنچه ابوالفرج اصفهانی نقل کرده است شیخ مفید الله در ارشاد بیان کرده است(3).(الإرشاد، ج ۲، ص ۲۵۹ و ۲۶۱)
مرحوم علامه طبرسی الله ماجرا را این گونه بیان میکند وقتی کاروان به مرو رسید و حضرت رضا را در منزلی جای دادند مأمون به همراه فضل بن سهل نزد آن حضرت آمد و به ایشان گفت قصد کرده ام خودم را از خلافت خلع کرده و شما را خلیفه سازم. امام رضا این مسأله را نپذیرفت و توصیه کرد که کسی این سخن شما را نشنود.
اما مأمون گفت اگر شما خلافت را نپذیرید به ناگزیر ولیعهدی پس از مرا باید بپذیرید این بار نیز حضرت از پذیرفتن ولیعهدی به شدت خودداری کردند. مأمون دوباره ولیعهدی را مطرح کرد و حضرت نیز گفتند مرا از این کار معاف کنید. در اینجا بود که مأمون به زبان تهدید مسأله عمر و شورا را بازگو کرد و سرانجام حضرت ولیعهدی را با شرایطی که گفته شد پذیرفت(4).(إعلام الورى بأعلام الهدى، ج ۲، ص ۷۲)
در خبری آمده است که اباصلت هروی از یاران خاص حضرت رضا ) گوید: مأمون به آن حضرت گفت ای فرزند رسول خدا، من مقام علمی و فضل و بی اعتنایی تو به دنیا و پارسائیت ترس از خدا و ورع و عبادت تو را شناختم و تو را به خلافت سزاوار از خود تشخیص دادم.
حضرت امام رضا الله فرمود به بندگی خداوند متعال افتخار میکنم و با زهد و بی رغبتی به دنیا امید به نجات از شر دنیا دارم و به وسیله ورع و پرهیز از محرمات الهی امیدوارم به رستگاری دست یابم و با فروتنی در دنیا میخواهم نزد خداوند به بلندی برسم.
مأمون گفت: قصد دارم خود را از خلافت خلع کرده و آن را به تو بسپارم و با تو بیعت کنم.
حضرت فرمود اگر این خلافت از آن توست و خداوند آن را برای تو قرار داده است جایز نیست لباسی را که خداوند بر تو پوشانده از تن بیرون کنی و به غیر خودت بپوشانی و اگر خلافت از آن تو نیست پس روا نیست چیزی را که حق تو نیست به من بدهی.
مأمون گفت: ای فرزند رسول خدا چاره ای نداری که خلافت را بپذیری
حضرت فرمود من هرگز این کار را از روی میل و رغبت نمی پذیرم. مأمون پی در پی در این مسأله اصرار میکرد تا سرانجام نا امید شد. و بالأخره مأمون به آن حضرت گفت: اکنون که خلافت را نمی پذیری و حاضر نمیشوی به عنوان خلافت با تو بیعت کنم پس به ناچار باید ولیعهدی مرا بپذیری تا خلافت پس از من به تو برسد.
حضرت فرمود به خدا سوگند پدرم از پدران گرامی اش از امیر مؤمنان از رسول خدا برای من حدیث کرد که من در زمان حیات تو مظلومانه با سم کشته می شوم و از دنیا می روم در حالی که فرشتگان آسمان و زمین بر من میگریند و در سرزمین غربت در کنار هارون الرشید مدفون میگردم.
مأمون گریست و پرسید: ای فرزند رسول خدا چه کسی تو را می کشد؟ تا من زنده ام چه کسی جرأت بدی کردن به تو را خواهد داشت؟!
حضرت فرمود اگر بخواهم میتوانم قاتل خود را معرفی کنم.
مأمون گفت: ای فرزند رسول خدا با این سخنانتان میخواهید ولیعهدی مرا نپذیرید تا مردم بگویند علی بن موسی به دنیا زهد ورزید
حضرت فرمود: به خدا سوگند از روزی که خداوند مرا آفرید، دروغ نگفته ام و برای رسیدن به دنیا از دنیا زهد نورزیده ام و من خواسته تو را خوب میدانم
مأمون گفت: خواسته من چیست؟
حضرت فرمود اگر راست بگویم امانم میدهی؟
مأمون گفت: تو در امان هستی.
حضرت فرمود میخواهی با ولیعهدی من مردم بگویند علی بن موسی به دنیا زهد نورزید بلکه دنیا به او زهد ورزیده مگر نمیبینید چگونه ولیعهدی را پذیرفت تا به خلافت برسد؟
مأمون خشمگین شد و گفت تو همیشه با من طوری رفتار میکنی که خوش ندارم. گویا از قدرت من ترسی نداری به خدا سوگند باید ولیعهدی را بپذیری و گرنه تو را به پذیرفتن آن مجبور میکنم پس اگر ولیعهدی را پذیرفتی چه بهتر و اگر مخالفت کنی گردنت را می زنم.
حضرت فرمود: خداوند مرا از اینکه خود را به نابودی بیاندازم نهی کرده اکنون که چنین است ولیعهدی را میپذیرم به شرط آنکه در عزل و نصب کسی دخالت نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و دورادور مشورت دهم.
مأمون این شرط را پذیرفت(1).(عيون اخبار الرضا الله ، ج ٢ - باب خروج الرضا الله من نيسابور، ج ٣ - مناقب آل ابی طالب، ج ۳، ص ۲۷۲ - مدينة المعاجز، ج ۷، ص ۱۳۴ - بحار الأنوار، ج ۴۹، ص ۱۲۸ - ح ۳)
بیعت ولیعهدی حضرت رضا ، در اول ماه رمضان سال ۲۰۱ هجری قمری انجام شد(2).(بحار الأنوار، ج ۲۹، ص ۱۲۸)