خرمای صیحانی در نباج(بحار الانوار: ج ۴۹ ص ۳۵، ۱۱۸ مدينة المعاجز : ج ۷ ص ۴۳، ۴۵ الثاقب في المناقب: ۴۸۳. دلائل الامامة: ص ۳۶۷ مناقب اهل بیت ص ۲۸۱)
ابن حبیب نباجی میگوید در خواب دیدم پیامبر به روستای ما «نباج» که در نزدیکی بصره بود تشریف آورده و در مسجدی که حجاج مکه هر ساله در آن استراحت داشتند منزل گزیده است. خدمت حضرت که رسیدم فرمود: آیا خوشحال هستی از محبتی که در دنیا به فرزندان من می نمایی؟ عرض کردم اگر آنان را ترک کنم پس به چه کسی محبت کنم؟ فرمود: من هم در آخرت تو
را جزای خیر خواهم داد.
نزد آن حضرت طبقی از لیف خرما دیدم که در آن خرمای صیحانی بود. از پیامبر خرما درخواست کردم و حضرت مشتی از آن به من داد. آنها را شمردم و دیدم ۱۸ عدد است.
در بیداری عدد خرماها را تأویل کردم به اینکه هیجده سال دیگر زنده هستم و خواب را از یاد بردم
پس از بیست روز در مزرعه ام کار میکردم که خبر رسید امام رضا به نباج رسیده و در مسجد آنجا توقف کرده است. من هم به مسجد رفتم و مردان را دیدم که سعی داشتند خدمت حضرت برسند و حتی زنان برای سلام به ایشان از دحام کرده بودند.
نزدیک تر رفتم و دیدم آن حضرت در همان جایی که پیامبر ﷺ در عالم رؤیا نشسته بودند بر روی حصیری همانند جد بزرگوارش نشسته و طبقی از لیف خرما که در آن خرمای صبحانی است مقابلش قرار دارد.
سلام کردم و پاسخ شنیدم. سپس حضرت مرا نزدیک تر فراخواند و مشتی خرما به من داد که وقتی شمردم ۱۸ عدد بود!! عرض کردم: یابن رسول الله بیشتر مرحمت کنید فرمود: اگر پیامبر خرمای بیشتری به تو داده بود من هم می دادم!!
امام رضا یک روز در روستای ما ماند و سپس به سوی بصره حرکت نمود.
رطب و عبا در بصره(بحار الانوار ج ۴۹ ص ۱۱۹)
ابن علوان میگوید در خواب دیدم شخصی میگوید: پیامبر به بصره تشریف آورده است. پرسیدم در کجا منزل نموده اند؟ پاسخ داده شد: در بستان بنی فلان من به آن باغ رفتم و حضرت را دیدم که نشسته و اصحاب نیز حاضرند و مقابل پیامبر طبقهایی از خرمای برنی است. حضرت مشتی خرما به من داد و آنها را شمردم که ۱۸ عدد بود.
از خواب بیدار شدم و وضو گرفتم و نماز خواندم. سپس به سراغ بستانی که در خواب دیده بودم رفتم و محل آن را پیدا کردم.
چیزی نگذشته بود که شنیدم مردم میگویند علی بن موسی الرضا به بصره تشریف آورده است. پرسیدم در کجا منزل کرده اند؟ گفتند: در بستان بنی فلان.
به سوی آن باغ رفتم و امام رضا را در همان محل نشستن پیامبر ﷺ دیدم که طبق هایی از رطب مقابل آن حضرت بود. امام رضا ۱۸ رطب به من داد، و من عرض کردم: یابن رسول الله خرمای بیشتری بدهید. فرمود: اگر جدم خرمای بیشتری می داد من هم به تو میدادم
پس از چند روز حضرت سراغ من فرستاد و عبایی خواست و اندازه آن را نیز ذکر کرد. من گفتم چنین عبایی نزد من نیست اما آن حضرت فرمود: «نزد توست! آن عبا در بسته ای است که همسرت همراه تو فرستاده است!
با سخن امام رضا ناگهان بسته را به خاطر آوردم و سراغ آن رفتم و عبا را یافتم و برای حضرت فرستادم.