گزارش لحظه به لحظه سفر امام رضا علیه السلام به ایران  ( ، صص 32-30 ) شماره‌ی 2973

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > سفر امام رضا (عليه السلام) از مدينه تا مرو > در اهواز

خلاصه

ناظر

متن

بیماری حضرت در اهواز(بحار الانوار: ج ۴۹ ص ۱۱۶، ۱۱۷ الخرائج و الجرائح: ج ۲ ص ۶۶۱ الثاقب في المناقب: ص ۴۸۸ مدينة المعاجز، ج ۷ ص ۲۲۰ عيون اخبار الرضاعة ج ۱ ص ۲۲۲)

ابوهاشم جعفری می گوید: در سفر امام رضا به خراسان، کاروان در اهواز توقف کرد. آن هنگام من در سمت شرقی (ایذه) بودم که خبر آمدن حضرت را شنیدم و به اهواز آمدم.

وقتی خدمت ایشان رسیدم خود را معرفی کردم و در زمان کوتاهی که با حضرت ملاقات داشتم سخنان پربار بسیاری از آن حضرت شنیدم.

به دلیل آنکه سفر امام رضا در تابستان و در هوای بسیار گرم اهواز بود حضرت بیمار شده بودند. من عرض کردم ای آقای من و ای فرزند مواليان من این تابستان بر شما چه سخت می گذرد؟

فرمود: ای ابوهاشم اگر میتوانی طبیبی از طبیبان اینجا را بیاور، تا برای او گیاهی را توصیف کنم که شاید بشناسد.

من طبیب را آوردم و حضرت گیاهی را برای او توصیف نمود. او با تعجب گفت: بر روی زمین کسی را غیر از تو نمیشناسم که این گیاه را بشناسد! از کجا نام آن را می دانی؟ این نوع گیاه در این مکان و این فصل و این زمان موجود نیست!

حضرت فرمود پس برایم نیشکر بیاورید طبیب گفت: این بهتر از مورد اول شد، اما در این فصل نیشکر یافت نمیشود چرا که مخصوص زمستان است. یک نفر که حضرت را نمی شناخت گفت او اعرابی است و نمی داند که نیشکر در تابستان نیست همراهان عرض کردند ای آقای ما نیشکر در این فصل یافت نمیشود چرا که تابستان است. یکی از ارادتمندان حضرت گفت: به خدا قسم مولای من چیزی را نمی خواهد مگر آنکه موجود باشد.

امام رضا به طبیب فرمود بلکه نیشکر در این مکان و در این زمان هست. ابوهاشم با تو بیاید و کنار مسیر آب را طی کنید و از آن عبور کنید. آنجا انبار جو خواهید دید. نزدیک آن بروید که شخص سیاه پوستی را می بینید و به او بگویید: «محل روییدن نیشکر و آن گیاه را به ما نشان ده». سپس حضرت به من فرمود: ای ابوهاشم تو با او برو

ما طبق دستور حضرت رفتیم و انبار جو و مرد سیاه پوست را دیدیم و از او محل روییدن نیشکر را پرسیدیم. او به پشت سر خود اشاره کرد و جایی را نشان داد که نیشکر و آن گیاه را در آنجا دیدیم.

به آنجا رفتیم و به قدر نیاز برداشتیم و به سوی انبار جو آمدیم، اما مرد سیاه پوست را ندیدیم. لذا نزد امام رضا بازگشتیم و حضرت بسیار حمد پروردگار نمود.

طبيب متوجه معجزه حضرت شده بود که هم گیاه و هم نیشکر را به صورت تازه در آن فصل برایمان حاضر فرمود. لذا از من پرسید: این شخص فرزند کیست؟ پاسخ دادم او فرزند سید پیامبران است. گفت: آیا از ودایع انبیا نزد او چیزی هست؟ گفتم بلی بعضی چیزها دیده ام، اما او پیامبر نیست. سؤال کرد: آیا وصی پیامبر است؟ جواب دادم: بلی.

خبر این اعجاز امام رضا به رجاء بن ابی ضحاک رسید. او به یارانش گفت: «اگر چه او را از مسیر کوفه و عراق نبردید ولی از این مسیر آوردید که مردم عجایب او را دیدند. اگر لحظه ای درنگ کنید همه به سوی او جذب خواهند شد. سپس کاروان را به سرعت از آنجا حرکت داد!

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال

قالب

کتاب داستان كوتاه ، کتاب معارفی