در محضر آشنای غریب (امام رضا(ع))  ( صص 67-57 ) شماره‌ی 2987

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > کرامات و معجزات امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

ناظر

متن

بخشی از کرامات امام رضا ( ع )

امامان شیعه زنده و مرده ندارند و سرشتی از گرم دارند و لذا قبور مطهرشان نیز منشأ کرامت است. اگر نام آنان که در طول تاریخ از مراقد مطهر اهل بيت النتيجه گرفته اند در صحیفه ای جمع میشد مثنوی را هفتاد من کاغذ میکرد و بدون شک ،آمار از میلیونها میگذشت ولی صد حیف که در این زمینه آماری گرچه تقریبی - در دست نیست. نسبت به گذشته ها باید از لابلای کتابهای مربوطه مواردی استخراج کرد و نسبت به این زمان فقط آستان قدس رضوى اخيراً در صدد تشکیل پرونده برای شفایافتگان برآمده است اما در رابطه با امامان مدفون در عراق و حجاز هیچ کاری در این زمینه صورت نگرفته و نمی گیرد.

هیچ زائری که به قصد زیارت و با اعتقاد به امامت علی بن موسی الرضا به حرم می آید، دست خالی بر نمی گردد. مگر ممکن است بر سر سفره کریم نشست و گرسنه برخاست؟ و لذا مرحوم آیت الله حاج شيخ حسنعلی نخودکی که از اهل دل بودند، در مکاشفه ای دیده بودند که مردم از درب صحن وارد میشوند و از درب دیگر خارج میگردند و دست عنایت آقا امام رضا بر سر همه کشیده میشود و هر کس را درخور حالش مورد عنایت قرار میدهد در میان همه معصومین آن مقدار که کرامت از مرقد آقا علی بن موسى له ظهور و بروز کرده است از سایر مراقد اهل بيت الله بروز نکرده است.

آخر على بن موسى مشهور به صفت «امام رؤوف» است و غریب است و غریبان از دیدار کنندگانشان به خوبی پذیرایی میکنند. کرامات حضرتش آنقدر فراوان است که در این زمینه کتابها نوشته شده و هم اینک مجلاتی با نامهای حرم و زائر از طرف آستان قدس رضوی در این زمینه منتشر میشود. ما هم برای اینکه این جزوه در این موضوع بی بهره نماند پاره ای از کرامات حضرت را در اینجا می آوریم تا شما با خواندن آن دل را صفا بخشیده و گلهایی مرواریدسان از سرچشمه دیدگان بر دامان بیفشانید و به حضرتش بگویید. فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی که جز ولای توام نیست هیچ دستاویز زبارگاه رضا نارضا نخواهی رفت .

کرامت اول :

یکی از خدام حرم میگوید: من در دار الحفاظ کشیک بودم در خواب دیدم در حرم خود به خود باز شد و حضرت امام رضا بیرون آمد و به من فرمود: «بلند شو بگو مشعلهای بالای مناره ها را روشن کنند زیرا گروهی از زائران به قصد زیارت از بحرین به طرف مشهد می آیند و در اطراف طرق هشت کیلومتری مشهد در اثر بارش برف راه را گم کردهاند برو به میرزا شاه تقی متولی بگو مشعلها را روشن کند و با گروهی از خادمان جهت نجات و راهنمایی آنان حرکت کنند.

می گوید: از خواب پریدم برای مسؤول خدام حرم خوابم را نقل کردم با او از حرم بیرون آمدیم و دیدیم که برف به شدت میبارد به مأمور مشعلها دستور داد تا مشعلها را بر فراز مناره ها روشن کند. با عده ای از خدام به طرف خانه متولی روان شدیم و ماجرا را برایش شرح دادیم، آنگاه با گروهی که همه مشعل در دست داشتند به طرف طرق حرکت کردیم وقتی نزدیک طرق رسیدیم گروهی از اهل بحرین را دیدیم آنها را با احترام تمام وارد. مشهد کردیم و به خانه متولی آوردیم و از چگونگی حالشان جویا شدیم گفتند: «ما به قصد زیارت حضرت رضا از بحرین بیرون آمدیم امشب گرفتار برف و سرما شده و از راه خارج شدیم هرچه کوشش کردیم راه را نیافتیم تا اینکه از شدت سرما دست و پای ما از راه افتاد. دیگر آماده مرگ شدیم از مرکبها فرود آمدیم، همه یکجا گرد آمده فرشهایمان را بالای خود انداختیم، برف همچنان میبارید و با گریه و زاری متوسل به حضرت رضا شدیم. در میان مسافران مردی صالح و شایسته و اهل علم بود او را خواب فرا گرفت حضرت امام رضا را در خواب دید که فرموده: برخیز که دستور داده ام مشعلها را بالای مناره ها روشن کنند شما به طرف مشعلها حركت کنید. ما هم همه به طرف چراغها حرکت کردیم که ناگاه شما را دیدیم.(1)

۱ - در حریم طوس، ص ۲۷۷ ، به نقل از دارالسلام، ج ۱، ص ۲۷۹

کرامت دوم :

رئيس المحدثين شيخ صدوق نقل میکند : مردی از اهل بلخ با غلامش برای زیارت به مشهد مشرف شد. پس از زیارت آن مرد در بالای سر و غلام در پایین پا به نماز ایستادند و پس از نماز هر دو سر به سجده گذاشتند. پس از مدتی آن مرد سر از سجده برداشت و دید غلامش هنوز در سجده است. او را صدا زد و غلام گفت لبیک یا مولای چه میفرمایید ای آقای من گفت آیا دوست داری آزاد شوی؟ غلام گفت بلی آن مرد گفت: تو را در راه خدا آزاد کردم و فلان کنیزم را که در بلخ است آزاد کرده و به ازدواجت در آوردم و فلان مبلغ مهريه او قرار دادم که از مال خودم میپردازم و فلان ملک را بر شما مرد و زن و اولادتان وقف کردم و این امام بزرگوار را بر این قضیه شاهد و گواه قرار میدهم غلام از شنیدن این سخنان به گریه درآمد و گفت : به خدا سوگند که من در سجده همین حاجتها را از خدا با وساطت امام رضا میخواستم که به همه رسیدم. ۱

1- عیون اخبار الرضا ، ج 2 ، ص 282 .

کرامت سوم :

گروهی آذربایجانی که یکی از آنان کور بود به زیارت حضرت رضا مشرّف شدند. در بازگشت در دو فرسخی مشهد اتراق کردند. در این حال عکسهای حرم مطهر را بیرون آورده و اظهار خوشحالی میکردند. شخص نابینا  1 - عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۸۲

میپرسد سبب خوشحالی شما چیست؟ میگویند مگر نمی دانی؟! امام رضا به ما برات آزادی از آتش جهنم را مرحمت نموده است. او خیلی ناراحت میشود و میگوید معلوم میشود که امام رضا به شما که بینا بوده اید داده است و به من کور عاجز نداده است. من برمیگردم و دست برنمیدارم تا از حضرت برات خود را بگیرم. هرچه کاروانیان همراه میگویند شوخی کردیم باور نمی کند. بر می گردد و ضریح مطهر را محکم میگیرد و میگوید ای آقای من من فردی کور و عاجزم که از راه دور به زیارتت آمده ام از گرم شما دور است که به همراهیان من که چشم دارند برات آزادی از آتش بدهی و به من ندهی به حق خودت من دست برنمیدارم تا به من هم مرحمت فرمایید. یک مرتبه میبیند پاره کاغذی به دستش رسید و هر دو چشمش بینا شد و بر آن کاغذ به خط سبز نوشته است: فلانی، پسر فلانی از آتش جهنم آزاد است. پس با کمال خوشحالی از حرم بیرون آمد و خود را به رفقای خود رسانید. ۱

1 - کرامات رضویه ، ج 2 ، ص 277

کرامت چهارم :

زهرا منصوری از خرم آباد تنکابن میگوید: پس از ازدواج روزی در بالکن خانه نشسته بودم و به غروب زیبای خورشید مینگریستم که ناگهان دردی به پهلوی راستم خزید و تمامی بدنم را رعشه گرفت و من بی اختیار جیغی کشیدم دیدم که شوهرم عباس به سویم دوید و دیگر هیچ نفهمیدم، فقط وقتی به هوش آمدم که صدای عباس بلند بود، خانم پرستار خانم پرستار... به هوش آمد. چشم را باز کردم و دیدم پدر مادر و شوهرم در کنار بالین من اشک میریزند. چند روز از درمان گذشت و من که کامل دچار شده بودم و حتی زبانم هم قفل شده بود هیچ بهبودی پیدا نکردم با ناامیدی دکترها از بیمارستان مرخص شدم و چندی نگذشت که هیچ کس جز مادرم در کنارم نماند که پس از چند روز با اصرار شوهرم او هم به منزل خود رفت شوهرم دلداریم داد که غصه نخور هر چقدر هم لازم باشد برای معالجه ات خرج میکنم اما من با اشاره چشم به عکس حرم مطهر امام رضا تقاضای تشرف به مشهد کردم چندی بعد بلیط آماده شد و برای اقامتی ده روزه به مشهد مشرف شدیم عباس من را به پنجه فولاد دخیل بست و من با چشمانی اشک فشان به نظاره صحن و سقاخانه اسماعیل طلا پرداختم. چندی نگذشت که آقائی را با شالی سبز بر شانه و کاسه ای آب در دست در کنار سقاخانه دیدم که آب را به من تعارف میکند اما فاصله دور است ولی من برخاستم و به طرفش رفتم و آب را از دستش گرفته و یکباره سرکشیدم و گفتم «سلام بر حسین او هم به رویم لبخند زد و دور شد. اینجا بود که یکباره به خودم آمدم و دیدم که بر روی پاهایم ایستاده ام و با همان زبان که کاملاً قفل شده مرتب میگویم یا امام رضا» ... فریاد کشان به سوی حرم دویدم تا آقا را پیدا کنم اما او رفته است. برگشتم و عباس را دیدم که از حرم آمده و متحیرانه به جای خالی من در کنار پنجره فولاد چشم دوخته است و با دیدن من اشک ریزان به سویم دوید و فریاد کشید خدایا چه میبینم؟ آیا این زهرای من است که اینچنین بر پای خود ایستاده و فریاد «یا امام رضابرآورده است؟!!!

۱ - مجله حرم سال یازدهم شماره ۷۷، ص ۶ با بازنویسی

 

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

کتاب معارفی