مجلس شاهانه
سکونت حضرت رضا الله در شهر «مرو» توجه همه مسلمانان، خاصه شیعیان را بسوی ایران جلب نمود و همه ایرانیان بخصوص مردم خراسان از چنین نعمت بزرگی که نصیبشان شده بود آنچنان در شور و شعف غرق بودند که سر از پای نمی شناختند و بر خود میبالیدند. هر روز دسته دسته از اطراف و اکناف بر آستان امام روی می آوردند و پس از عرض تحیت بحل مسائل دینی و مشکلات علمی می پرداختند. مرتب نامه بود که از طرف ایرانیان برای مأمون و فضل میرسید و از نعمت بی نظیر یکه بوسیله آنان نصیبشان شده بود اظهار خرسندی و امتنان مینمودند. همه جا سخن از مقام علمی و زهد و تقوی و کمال وجود حضرت رضا بود و همه معترف بودند در جهان اسلام او است شاخص و یکتا و اوست مشعلدار راه هدایت و پیشوا که هر چهایام میگذشت این تفوق آشکارتر و این برتری نمایانتر میشد .
روزها گاه مأمون بدیدن امام میرفت و گاه امام از او دیدن میفرمود که در هر حال مأمون محضر امام را نعمتی بزرگ و موهبتی بی نظیر میدانست.
عموم مورخین مینویسند مأمون مردی بود ادیب و ادب پرور و واقف
۲۹۶
بمعارف اسلامی که با این وصف خود را در برابر مقام علمی و ادبی حضرت رضا الله بسيار كوچك ميديد چنانچه بمحض فرصت از محضر امام استفاده مینمود. چند روزی گذشت در این مدت مأمون هر وقت با امام تنها میشد ضمن صحبت جسته و گریخته سخن از خلافت بمیان می آورد و درباره این امر مهم که مایه حیات و پایه استقلال امپراطوری اسلام است اظهاراتی میکرد و اشاراتی مینمود تا بالاخره روزی مطلب را بآنجا کشانید که امر خلافت مدتها است از محور اصلی خارج شده و این انحراف با دست بازیگران صحنه های سیاست شده و اضافه کرد معاویه خلافت را که جانشینی رسول خدا و چراغ راه عظمت و سربلندی عالم اسلام است با سیاستهای ناپاك و اغراض شخصی خود آلوده نمود و جانشیان او هم همان راه خلاف او را پیموده انحراف را بیشتر و شکاف را عمیقتر نمودند ..
مأمون اینگونه اشارات و کنایات را هر روز بیشتر و هر موقع روشنتر مینمود تا روزی...
آنروز با فضل بن سهل وزیر اعظم بر حضرت وارد شد و پس از طرح چند سئوال علمی و گرفتن پاسخ ، با مام گفت:
ای پسرعم امروز میخواهم ترا بر قصدی که مدتهاست دارم آگاه کنم. مصمم هستم از خلافت کنار روم .
آیا کسی را پس از خود برای سر پرستی امور مسلمانان در نظر گرفته ای ؟
بله . علی بن موسی الکاظم را .
پناه بر خدا که مرا طاقت شنیدن آنهم نیست .
نظر من در بارۀ خلافت همین است که گفتم .
۲۹۷
- بصلاح نیست که سخن آنهم بگوش مردم برسد .
- ای پسرعم ، بندگی تو نسبت بحق و تقوای تو پیش خلق برهمه آشکار است و تو بحق شایسته مقام خلافت هستی .
- ببندگی پروردگار افتخار میکنم و با پرهیزکاری امید بنجات ازشر دنیا دارم .
- خلافت حق دودمان علی است این حق با دست من با هلش خواهد رسید
- اگر لباس خلافت حق اندام تو است که نبایستی بدیگری واگذاری و اگر نیست چیزی که بتو تعلق ندارد چگونه بدیگری می بخشی ؟
- بهر حال نظر من همین است که گفتم .
- منهم میگویم معافم بدار که نخواهم پذیرفت .
مأمون که قصد داشت بهر شکلی است امام را در امور مملکتی شريك کند، وقتی دید از پذیرفتن این پیشنهاد سرپیچی مینماید لحظه ای در نگ کرد و گفت :
- حال که خلافت را نمی پذیری پس ولایتعهدی را بپذیر .
- از قبول اینهم معذورم .
در اینجا لحن صدای مأمون عوض شد و با اندکی تندی گفت :
عمر بن الخطاب شش نفر را برای انتخاب خلیفه بعد از خودش تعییننمود که یکی از آنان جد تو علی بن ابی طالب بود و با بوطلحه رئیس شهربانی مدینه هم دستور داد هر کس مخالفت کند گردنش را بزن انجام امورمسلمانان را نمی توان امروز فردا کرد و شما لا بدید که ولایتعهدی را بپذیرید
سخنان آخر مأمون که با خشونت و تهدید توأم بود میرساند او در تصمیم خود جدی است و هرگز دست بردار نخواهد بود ... لذا امام فکری کرد و فرمود حال که چاره ای جز قبول ولیعهدی ندارم ولا بد از آن هستم
۲۹۸
می پذیرم، اما بشرط آنکه بکلی از کارهای مملکتی برکنار باشم . نه کسی را عزل و نصب کنم و نه فرمانی را صادر و اجراء نمایم .(1) ۱ - نوشته اند گفتگوی مأمون با امام قریب یکماه بطول انجامید تا سرانجام امام با فشار و تهدید مأمون ولا يتعهدی را بشرط دور بودن از کارهای مملکتی پذیرفت که فضل بن سهل در این باره با محارم خود گفت : تعجب دارم از خلافتی که چنین بی ارزش و ناچیز باشد که یکی از خود دور کند و بدیگری با اصرار عرضه نماید و آن دیگر با بی اعتنائی از خود رد کند و پس بزند !)
ماه رمضان سنه ۲۰۱ هجری فرارسید و هشت روز از آن گذشت ...
روز دوشنبه نهم ماه مزبور بدستور مأمون مجلسی در قصر او بر پاگردید . مجلسی شاهانه و رسمی ، مجلسی مجلل و از هر حیث شکوهمند. مقدمات چنین مجلس بی نظیر و تماشایی از چندی پیش بدستور مأمون و فضل فراهم شده بود .
تمام دیوارهای قصر از خارج و داخل سر تا پا با پارچه های زیبا آراسته وكف راهروها واطاقها بخصوص تالار بزرگ دار العامه را سرتاسر با فرشهای گران بها مفروش کرده بودند .
خدمتگزاران همه بالباسهای سیاه و يك شكل قدم بقدم واردين را بسوی تالار دار العامه راهنمائی مینمایند و عده ای هم با احترام و گرمی هر چه تمامتر بپذیرائی آنان مشغولند .
داخل تالار دار العامه که توجه همه بدانجاست در بالای آن، دو کرسی از عاج با پشتیها و تشکهای بسیار زیبا نزدیک هم دیده میشود و اطراف تالار دور تا دور ، چسبیده بهم کرسیهایی گذارده اند که روی آنها سران سپاه .
۲۹۹
شیوخ اقوام سادات بزرگان رجال مملکتی نشسته اند. اینان همه با لباسهای رسمی و همه مدالهای لیاقت و مقام و علائم شناسائی بر سینه نصب کرده اند. هر تازه واردی بمحض ورود بتالار با راهنمائی خدمتگزاران در محلی که قبلا برایش تعیین و علامت گذاری شده قرار میگیرد .
سکوتی مطلق و در عین حال احترام آمیز همه تالار و فضای خارج را گرفته و با وجود اینهمه جمعیت گویا ذی روحی وجود ندارد .
پیشخدمت مخصوص با بانگ بلند ورود امیرالمؤمنین را اعلام نمود و حاضران برای اداء احترام بپاخاستند. پرده زر بفت کنار تالار بیکسو رفت و حاجب سر را بعلامت تعظیم بجلوخم نمود. حضرت رضا الله با مأمون با تفاق وارد تالار شدند فضل بن سهل هم پشت سرشان دیده شد .
امام و مأمون هر کدام روی یکی از دو کرسی بالای تالار نشستند و فضل نیز روی یکی از کرسیهای نزدیک که مخصوص او گذارده بودند .
مأمون اجازه نشستن داد و همه حاضران سرجاهای خود قرار گرفتند.
مأمون عمامه ای سیاه وردای خلافت بر دوش داشت . امام لباس وعمامه ای سبز رنگ و بريك انگشتش انگشتری که بر نگین آن نقش « حسبی الله» و بر انگشت دیگر انگشتری با نقش « ما شاء الله لاقوة الا بالله »دیده میشد .
همه چشمها در میان سکوت احترام آمیز متوجه مأمون و او با بیانی آرام و شمرده شروع بسخن کرد پس از سپاس و ستایش پروردگار و درود بر روان پاک سید انبیاء الله مطالبی مبنی بر شخصیت و مقام علمی وزهد و ورع حضرت رضا الله گفت و سپس اضافه نمود :
من پسر عم گرامی ام را بمقام ولایتعهدی خود برگزیدم و این کار را
٣٠٠
برای رضای خدا و حفظ امور مسلمین نمودم .... در اینجا لحظه ای سکوت کرد و سپس رو بفضل گفت : عهد نامه قرائت شود .
فضل بن سهل مردی را که روی یکی از کرسیهای جلو نشسته بود با اشاره پیش خواند و طوماری که لوله کرده در دست داشت باو داد و گفت بخوان. اینمرد را میشناسم یکی از قهرمانان داستان ما بهزاد است . بهزاد با لباس رسمی و شمشیری حمایل و دو مدال افتخار و شجاعت بر سینه اش دیده میشد با گامهای کوتاه و شمرده بسوی فضل پیش آمد و طومار را از او گرفت، آنوقت روبروی مأمون و امام گشود و با صدای بلند شروع بخواندن نمود :
بسم الله الرحمن الرحیم (1) ۱ - بسم الله الرحمن الرحيم . هذا كتاب كتبه عبد الله بن هارون الرشيد امير المؤمنين بعلى بن موسى بن جعفر وليعهد اما بعد فان الله عز وجل اصطفى الاسلام دينا و اصطفى له من عباده مرسلا عليه و هادين اليه يبشر اولهم بآخرهم و يصدق تاليهم ما فيهم حتى انتهت نبوة الى محمد (ص) على فترة ....) این نوشته ایست که عبدالله پسر هارون الرشید امیر مؤمنان برای علی بن موسی بن جعفر ولیعهد خود مینویسد . اما بعد پروردگار بزرگ دین اسلام را برگزید و انتخاب کرد برای آن دین از میان بندگانش پیامبرانی که راهنما باشند بجانب او و بشارت دادهر پیامبری که اول بود پیامبر بعدی را تصدیق کرد آنکه بعد آمد پیامبر گذشته را تا تمام شد نبوت الهی بمحمد پس از یکدوره فترت
سپس بهزاد مطالبی خواند بدین خلاصه :
خداوند، محمد را خاتم پیمبران قرارداد و قرآن مجید را بر او نازل کرد که قرآن کتابی است حاوی آنچه خدا حلال و حرام کرده و حجتی است رسا که محمد بموجب قرآن پیام خدا را بمردم رساند و آنانرا براه حق خواند و چون خدا او را بسوی خود برد نظام امور
٣٠١
مسلمین بر عهده خلافت قرار گرفت بنابر این وظیفه خلفاء فرما نبرداری امر خدا و نگاهبانی حقوق آن و بسط عدالت اجتماعی است ، پس هر کس شایسته بود خدا او را خلیفه روی زمین خود قرار داد چنانکه در قرآنش به پیغمبر خطاب کرد . (1) ۱ - يا داود انا جعلناك خليفة في الارض فاحكم بين الناس بالحق ولاتتبع الهوى ( آیه ۲۵ سوره (ص)
«ای داود ما قرار دادیم ترا خلیفه روی زمین و حکم کن بین مردم بدرستی و پیروی مکن از خواسته نفس » .
پس با چنین وظیفه سنگین فقط لطف خدا پناهگاه و راهنما است و بر خلیفه است عمل بکتاب خدا و سنت رسولش و بر او است که در انتخاب ولیعهد خود با تمام قوا کوشش نماید و کسی را برگزیند که بکتاب خدا و سنت رسولش رفتار نماید و در فکر آسایش مسلمانان باشد چه بعد از خلیفه ولیعهد حاکم بر اصلاح امور مسلمین است و روی همین جهات از همانزمان که امیر المؤمنین بار سنگین خلافت را بر دوش گرفت همیشه در اندیشه بود که برای حفظ آبروی دین و خیر مسلمین کسی را بولیعهدی خود انتخاب کند که در فضیلت و تقوی از همه برتر باشد و در پی انجام این مقصود ابتدا از خدا استخاره نمود و سپس در طلب آن بین مردم شهرها جستجو کرد تا علی بن موسی ابن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب الله را كه در فضل بارع و در علم نافع و در پارسائی یکناست و همه زبانها بر فضیلتش متفق و متحدند انتخاب نمود. بنابر این و بنابر مصلحت امت، پیمان ولا یتعهدی او را با کمال وثوق و بانتخاب خدائی میبندم و او را بولیعهدی خود منصوب مینمایم ...
٣٠٢
پس بایستی(1) ا - ... فبايعوا معشر اهل بيت امير المؤمنين و من بالمدينة المحروسه من قواده و جند و عامة المسلمين ...) بیعت کنند تمام فرزندان و خاندان امیر المؤمنين و مخصوصین و سران سپاه و تمام مسلمانان و بدانند این حسن انتخاب برای سر بلندی اهل دین و سلامت حال مسلمین و بمنظور اطاعت امر خدا بوده و چون نام رضا نزد امیرالمؤمنین بسیار پسندیده است لذا او را «الرضا من آل محمد ملقب ساخت اینک شما در انجام امر الهی و اطاعت از فرمان امیرالمؤمنین ، در بیعت از یکدیگر پیشدستی کنید و خدا را بر آن سپاسگذار باشید .. و السلام
عهد نامه تمام شد و مأمون، بهزاد را پیش خوانده طومار را گرفت و قلم و دوات خواست و ذیل آن چنین اضافه کرد :
كتب بيده في يوم الاثنين تسع حلول من شهر رمضان سنة احدى و مأتين .... و سپس امضاء کرد و بدست امام داد . امام هم در پشت عهد نامه چنین مرقوم داشت :
۲ سپاس و ستایش پروردگار متعال را (2) ٢ - بسم الله الرحمن الرحيم . الحمد لله الفعال لما يشاء لا معقب لحكمه ولا راد لقضائه) سزاوار است که هر چه را مشیت فرماید بجای آورد و هر چه را خواهد چیزی جلوی حکمش نگیرد و قضای او را بر نگرداند که او میداند نگاه های نهفته و رازهای نهان در سینه ها را و بر محمد و آل و فرزندان طاهرینش درود باد ... سپس مطالبی مرقوم داشت باین خلاصه :
من که علی فرزند موسی بن جعفرم میگویم امیر المؤمنین که خدا او را براه خیر و رشاد موفق بدارد بر خلاف آنانکه حق ما را پایمال نمودند
٣٠٣
رشته خویشاوندی را در میان ما تحکیم کرد و در این کار رضا و خوشنودی پروردگار را اراده نمود و بر همین قرار ولیعهدی خود را بمن واگذاشت و من نیز اگر بعد از او زنده بمانم بعهده میگیرم که جز رضای خدا و اطاعت رسولش و اصلاح مسلمانان نکنم و بر اینها پیمان می بندم . پیمانی مؤكد بطوریکه مسئولیت آن در پیشگاه الهی با من باشد که خدا فرموده اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولا و بخدا پناه می برم از خشم و غضب او و من نمیدانم بسر من و شما چه خواهد آمد و پایان کار من و شما چه خواهد شد که حکم و فرمان بدست خدا است و اوست بهترین حکم کنندگان و كفى بالله شهيداً، و این تعهد را بخط خود در حضور امیر المؤمنين وفضل ابن سهل ويحيى بن اكثم و عبدالله بن طاهر و بشر بن معتمرو ثمامة بن اشرس در ماه رمضان سنه ۲۰۱ هجری نوشتم ...
پس از امام ، فضل بن سهل و یحیی بن اکثم و دیگر بزرگان نیز شهادت داده امضاء کردند آنوقت امام در میان سکوت پرابهت بسخن پرداخت پس از سپاس و ستایش پروردگار و درود بر روان پاك سيدا نبياء والمطالبي بدین خلاصه و مضمون بیان فرمود :
ايها الناس حفظ دین اسلام ایجاب میکرد که من این امر را بپذیرم. ما را بر شما حقی است بواسطه پیغمبر خدا و شما را نیز بر ما حقی است . وقتی شما حق خود را نسبت بما اداء نمودید برما واجب است حق خود را اداء کنیم. اراده ای نیست جز اراده و فرمان خدا و اوست بهترین جدا کننده حق و باطل ...
خطبه امام تمام شد و بدستور مأمون اجراء مراسم بیعت شروع شد. اول کسیکه بسوی امام پیش آمد و دست بیعت داد عباس فرزند مأمون بود. سپس فضل بن سهل و اشراف و رجال و دیگران هنگام بیعت امام دست
۳۰۴
خود را بالا نگاه میداشت بطوریکه پشت دست مواجه با صورت خود و کف دست مقابل صورت بیعت کننده قرار میگرفت. وقتی همه ی حاضران بیعت کردند ، مأمون چنین گفت :
ای مردم(1) ١ - ايها الناس جئتكم ببيعة على بن موسى بن جعفر بن محمد بن علی۔ ابن الحسین بن علی بن ابي طالب و الله قرأت هذا الاسماء على الصم اليكم لبرءباذن الله عز وجل . ) من شما را ببیعت علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی۔ ابن حسین بن علی بن ابی طالب در آوردم و سوگند بذات پروردگار اگر این نامها بر کران خوانده شود بفرمان خدای بزرگ خوب خواهند شد .
مأمون این بگفت و اشاره بسمتی کرد بلافاصله پرده های تالار بیکسو رفت و از هر دری چند خدمتگزار با ظرفهای پر از مسکوکات طلا و نقره وارد شدند و مقابل يك يك مدعوین ایستاده بهر کدام مشتی زردادند . سپس نوبت خطباء و شعراء رسید .
ابن الحجاج با بیانی شمرده و محکم مطالبی مبنی بر عظمت مقام و دانش و فضیلت امام علی بن موسی الرضا لله گفت، سپس عباس خطیب بپا خاست و نطفی ایراد کرد و مطالب خود را باین شعر پایان داد :
لا بد للناس من شمس و من قمر فانت شمس وهذا ذلك القمر
ابو نواس (حسن بن هانی شاعر معروف نیز اشعاری در مدح امام خواند که چند بیت آن این است :
قيل لي انت اوحد الناس طراً في فنون من الكلام البينه (2) 2- بمن گویند ای یگانه در فنون کلام ممتاز که تر است جوهر و خلاصه كلام بدیع تو که گوهرها در دست شنونده میریزی پس چرا دوری میکنی از مدح و منقبت فرزند موسی و از خصالیکه در او جمع است گفتم چگونه مدح اما می کنم که جبرئیل خدمتگزار پدرش بوده است .... ( توضیح آنکه این اشعار را در محل دیگر هم ضبط کرده اند که ابونواس خوانده و امام هم با وصله داده است.)
۳۰۵
لك من جوهر الكلام بديع يثمر الدر في يدى مجتنيه
فعلی ما تركت مدح ابن موسی و الخصال التي تجمعن فيه
قلت لا اهتدى لمدح امام كان جبريل خادماً لابيه
وقتی سخنان سخنرانان و اشعار شعراء تمام شد « ثمامة بن اشرس برخاست و با بانك بلند پس از ذکر نام خدا گفت : بامر مأمون الرشيد خليفه بزرگ اسلام و امیر مؤمنان مأمورم اعلام کنم از امروز رنگ سیاه که شعار رسمی بنی العباس است برنگ سبز تبدیل میشود و حقوق يكماه كليه حقوق بگیران دولتی اعم از لشگری و کشوری بلاعوض یکجا پرداخت میگردد هم چنین ام حبیبه دختر گرامی امیرالمؤمنین بهمسری ولیعهد عالیمقام اسلام مفتخر خواهد شد .
بمحض آنکه سخن ثمامه تمام شد فریادها برخاست : مبارکست مبارك است ...
این مجلس تاریخی و پرشکوه با چنان طرز بی سابقه پایان یافت و بلا فاصله بدستور مأمون عنوان ولایتعهدی حضرت رضا الله بهمه جا بخشنامه و ابلاغ گردید ، هم چنین سکه های زر بنام دراهم رضویه» ضرب و رواج داده شد و همه جا بافتخار این اقدام همایون شادی کردند .
شب همین روز، فضل بن سهل با جمعی از رجال و بزرگان مملکت بیکی از خانه های زیبای شمال شهر که جشنی بر پا شده بود حاضر گردید.
جشنی پر شکوه و تماشایی در و دیوارهای خانه تا مسافتی اطراف آن بطرز بسیار زیبا تزئین و صدای ساز و آواز هنرمندان با هلهله و شادی دعوت شدگان بآسمان میرفت. خدمتگزاران و غلامان همه با
۳۰۶
لباسهای پر زرق و برق مرتب رفت و آمد میکردند و از مدعوین با گرمی و احترام هر چه تمامتر پذیرائی مینمودند .
جشن مزبور بمنظور عروسی دلدادگان و قهرمانان داستان ما، یعنی میمونه با بهزاد و فریده با بهروز و آذربون با آذر بر پا شده بود که خلیفه بنام شاد باش و بعنوان چشم روشنی ، برای هر کدام طبقی از زر با دو غلام و كنيز و قباله مالكيت یکی از دهات اطراف مرو توسط وزیر اعظم فرستاد که او هم ضمن اعلام خرسندی و ابلاغ مراحم امیر المؤمنین ، در برابر حاضران تسلیم آنان نمود... وقتی شب از نیمه گذشت، در میان غریو شادی دعوت شدگان و پایکوبی جوانان توام با نوای نوازندگان و آوای خوانندگان فضل بن سهل از طرف مقام خلافت دست عروسان زیبا را در دست همسرانشان گذارد و آنانرا اجازه رفتن بحجله داد .
در اینجا لازم است بمنظور روشن شدن اذهان بعضی که از علت رفتن امام بمرو و قبول ولایتعهدی و اینکه پس از قبول چرا گوشه گیری را اختیار نمود، بی اطلاعند و یا روی غرض ورزی سخنانی ناروا و دور از حقیقت میگویند ، تذکراتی داده شود:
بشهادت آثار مورخین و نویسندگان مأمون نامه ای بمدینه فرستاد و از امام تقاضا کرد برای حل مشکلات علمی و بیان حقایق مسائل دینی بمر و آیند تا مسلمانانرا بطريق حقه دینی هدایت و گرد خرافات و اوهام را از چهره اسلام بزداید که همین امر موجب شد امام رفتن بمرو را وظیفه خدائی و تکلیف دینی داند که چون رفت و با پیشنهاد مأمون برای
۳۰۷
خلافت رو برو شد آنرا رد کرد ولی عنوان ولایتعهدی را هر چه پافشاری نمود نتوانست رد نماید و بالاخره با جبار و اکراه بشرط دور بودن از کارهای مملکتی پذیرفت چنانچه پس از اعلام ولا یتعهدی دست بسوی آسمان بلند کرد و گفت(1) - 1اللهم انك تعلم انى مكره و مضطر فلاتواخذني كما لم تؤ اخذ عبدك و نبيك يوسف حين رفع الى ولاية مصر) . پروردگارا تو دانائی که من از روی اکراه و اضطرار اینکار را پذیرفتم مرا مؤاخذه مکن هم چنانکه مؤاخذه نکردی بنده و پیامبر خود یوسف را هنگامیکه فرمانروای کشور مصر شد ... و پیرو آن بمحمد بن حرفه فرمود: همان چیزیکه جدم علی مرتضی را وادار بورود در شوری کرد (2) ۲ - منظور شورائی بوده که بدستور عمر بن الخطاب پس از او تشکیل شد و عثمان بن عفان بخلافت منصوب گردید .) مرا نیز وادار بقبول ولا يتعهدى مأمون نمود .
در اینکه امامت و خلافت اسلامی که جانشینی رسول خداست عطیتی است الهی و موهبتی است آسمانی هیچ بحثی نیست و باز در اینکه دنیا پرستان و سیاستمداران نام خلیفه بر دیگران نهادند و بخاطر حفظ دنیای خود خلافت را از امامت مجزی دانسته خلافت را بصورت حکمرانی و ملك داری در آوردند آنهم مسلم ، اما این اندیشه هرگز روا نیست که امام نبایستی فرمانروائی و خلافت کند و حال آنکه اگر اجتماعی خلیفه و فرمانروایش امام باشد بطور مسلم آن حکومت ، حکومت راستی و درستی و عدل و انصاف است و مردمش سعادتمند .
وقتی امام میبیند گرد دستگاه خلافت را سود پرستان حصاری پر فساد کشیده اند و قادر هم نیست آن کانون نادرستی و ستمگری را در
۳۰۸
هم کوبد تکلیفش یا قیام است و یا گوشه نشینی ، که البته تعیین هر کدام بسته بزمان و تشخیص امام است ولی در هر حال آن حکومتها که بر مدار توطئه ها و ناروائیها میگردد. آن سازمانها که بر پایه خود خواهی ها و حق کشیها گذارده میشود ، آن دستگاه های امیرالمؤمنین سازی و خلیفه تراشی که خلافت مسلمانان را بصورت حکومت قلدری و آدم کشی و دور از راستی و درستی و عدالت و پاکی در آورده اند همچون آتشی است که بطور مسلم روزی شعله های سوزان و فروزان آن خرمن حیات گردانندگان و کانون سعادت اجتماع را میسوزاند. و بالاخره عفریتی است که هرگز بآستان مقدس و منزه امام که سلاحش پارسائی و حق خواهی و دادگستری است راه ندارد .