زندان سرخس( بحار الانوار: ج ۴۹ ص ۹۱، ۱۷۰، ج ۷۹ ص ۳۰۹)
کاروان از طوس به سوی سرخس حرکت کرد. آنچه مأموران در نیشابور دیده بودند باعث شد تا امام رضا را در سرخس رسماً زندانی کنند و به هیچکس اجازه ملاقات ندهند.
جالب اینکه از یک سو بین مردم شایعاتی درباره حضرت پراکنده بودند و از سوی دیگر عبادات آن حضرت را بهانه وقت نداشتن ایشان قرار داده بودند. حتی اباصلت که از مکه همراه و خدمتکار امام رضا بود به سختی توانست با حضرت تماس بگیرد.
او میگوید در سرخس به خانه ای که امام رضا در آنجا محبوس بود رفتم و از زندانبان اجازه ورود خواستم وی گفت نمی توانی نزد او بروی پرسیدم برای چه؟ پاسخ داد زیرا او در شبانه روز هزار رکعت نماز میگذارد و فقط در اوایل صبح و قبل از ظهر و هنگام غروب لختی از نماز خواندن باز می ایستد، و در آن مواقع نیز در محراب خود مشغول مناجات با خداست!
من گفتم: در همان مواقع که مشغول مناجات است برای من اجازه بگیر! زندانبان برایم اجازه گرفت و داخل شدم حضرت را دیدم که بر سجاده نشسته و در فکر فرو رفته است. عرض کردم یابن رسول الله، مردم از شما سخنانی حکایت میکنند!
فرمود: چه می گویند؟ پاسخ دادم میگویند شما فرموده اید: «مردم بندگان ما هستند! امام رضا فرمود:
ای خداوند شکافنده آسمان و و و زمین و عالم به غیب و حاضر تو شاهدی که من هرگز چنین نگفته ام و نشنیده ام که هیچیک از اجداد من چنین سخنی بر زبان جاری کرده باشند. تو دانایی به ظلم هایی که این مردم به ما کرده اند و این سخن نیز یکی از آنهاست.
سپس حضرت رو به من کرد و فرمود اگر مردم بر اساس آنچه می گویند بندگان مایند، پس آنان را به چه کسی خواهیم فروخت؟!! گفتم: راست می گویید یا بن رسول الله.
سپس امام رضا به من فرمود: ای اباصلت آیا تو نیز انکار میکنی آنچه خداوند از ولایت ما بر شما واجب کرده همانطور که غیر تو انکار میکند؟ عرض کردم پناه بر خدا، بلکه من به ولایت شما اقرار میکنم.
یادگاری از مشایعت در سرخس( بحار الانوار: ج ۴۹ ص ۱۳۶، ج ۹۰ ص ۱۹۸)
شخصی به نام «ابو عبد الله» میگوید هنگامی که امام رضا به نیشابور آمد من در پی دستورات و خواسته های حضرت بودم و تا سرخس آن حضرت را مشایعت کردم.
وقتی کاروان از سرخس به سوی مرو حرکت کرد من خواستم تا مرو نیز همراه حضرت باشم اما با عبور از سرخس امام به سر از محمل بیرون آورد و به من فرمود: ای ابو عبد الله بازگرد که موفق باشی به اندازه ای که بر تو واجب بود خدمت کردی و مشایعت انتهایی ندارد.
عرض کردم به حق مصطفی و مرتضی و زهرا حدیثی برایم بگویید که قلبم را تازه کند تا بازگردم. حضرت فرمود: از من حدیث می خواهی؛ حال آنکه از کنار قبر پیامبر بیرون آمده ام و نمیدانم سر انجام من چه خواهد شد دوباره درخواست کردم و گفتم به حق مصطفی و مرتضی و زهرا حدیثی برایم بگویید که شفای قلبم باشد تا بازگردم حضرت همان حدیثی را که در نیشابور برای مردم فرموده بود بار دیگر برای من فرمود:
پدرم از جدش از پدرش از پدرش نقل کرد: شنیدم از پدرم علی بن ابی طالبه که می فرمود شنیدم از پیامبر که می فرمود: خداوند عزوجل می فرماید: «لا اله الا الله اسم من است. هر کس مخلصانه و از عمق جان این کلام را بگوید در قلعه من خواهد بود و هر کس وارد قلعه من شود از عذابم در امان است.