سیری به دوران ولایتعهدی
تاریخ اسلام در میان خلفای بنی عباس و بنی امیه از کسی مانند مأمون دارای نبوغ ذاتی و صاحب هوش و کیاست یاد ننموده است. زیرا مأمون در صحنه سیاست بازیگر ماهر و زبردستی بود که از هر حادثه تاریخی به نفع خود بهره برداری میکرد و با خواست و کفایت خویش در هر شرایطی اوضاع و احوال محیط را برای نیل به مقصود مساعد و آماده می ساخت. او هر مشکلی را به نیروی اندیشه و تدبیر بر طرف میکرد و برای رهایی از بن
بست ها از عقل و هوشمندی خویش کمک می گرفت.
او در این کار به قدری استادانه عمل مینمود که مقصود حقیقی خود را از همه مستور و مخفی داشته حتى اشخاص نکته سنج و اهل تحقیق را به
اشتباه می انداخت.
مأمون در اولین سخن خود به حضرت رضا سلام عرض کرد: من تو را به خلافت سزاوارتر از خود دیده ام و میخواهم آن را به تو واگذار کنم خود نیز با تو بیعت میکنم و چون حضرت نپذیرفت مأمون ولیعهدی را پیشنهاد کرد و باز امام امتناع فرمود تا اینکه مأمون آن حضرت را به قتل تهدید کرد و
ولیعهدی را اجباراً به امام تحمیل نمود.
96
در وهله اول به نظر هر کسی چنین میرسد که امام چرا خلافت را نپذیرفت و به قبول ولیعهدی حاضر شد و آیا قبول ولا يتعهدی تصدیق ضمنی
به خلافت مأمون نبود؟
به نظر می رسد امام السلام از دو جهت خلافت را نپذیرفت. اولاً خلافتی که پایه های آن را پیشینیان مأمون هارون و منصور پی ریزی کرده بودند و خود مأمون با کشتن برادر و خونریزیهای زیاد آن را به دست آورده بود. خلافتی نبود که حضرت عهده دار آن گردد و امکانات و شرایطی هم که چنین
خلافتی را به خلافت حقیقی اسلام تبدیل کند وجود نداشت. ثانیاً پیشنهاد مأمون درباره واگذاری خلافت حتی در مورد تفویض ولیعهدی از روی خلوص نیت و صادقانه نبود و در باطن نظرش چیز دیگری بود. او میخواست از امام برای پذیرفتن خلافت اقرار زبانی بگیرد و بعد بدون اینکه سند خلافت را واقعاً به ایشان تسلیم نماید حضرت را به حب جاه و مقام و طمع به دنیا در انظار مردم متهم سازد.
اما علت قبول کردن ولایتعهدی این بود که مأمون امام را در این مورد تهدید به قتل کرد و از مضمون فرمایش امام به نفع خود بهره برداری کرد. چون حضرت فرمودند پدرم از پدرانش از امیرالمؤمنین از رسول خدا مرا حديث فرمود که من پیش از تو از دنیا میروم و مأمون چون به راستگویی امام مطمئن بود و میدانست که خلافت به خاندان علوی منتقل نمی شود آن حضرت را به قبول ولایتعهدی ناچار نمود و هدف او این بود که امام را در نزد مردم متهم به حب به دنیا و حب جاه متهم سازد و شأن و مقام خود را در افکار عمومی بالا برده و شأن شامخ امام را پایین آورد.
ولی مأمون با همه کیاست و زبردستی نمی دانست که امام السلام از مكنونات خاطر و اندیشه های او باخبر است و در جای خود همه نقشه های وی را نقش بر آب میکند بدین جهت حضرت برای خنثی کردن افکار
97
مأمون فرمود: «من ولیعهدی را قبول میکنم به شرط اینکه کسی را به کاری نگمارم هیچ کس را از شغلی که دارد معزول نکنم رسم و سنتی را نشکنم و کارها را از دور نظارت کنم به این ترتیب بر همه ثابت نمود که بر خلاف نظر مأمون طالب جاه و مقام و ریاست و غیره نمی باشد. اما دلیل اینکه مأمون در پیشنهاد خود خلوص نیت نداشت این است که اگر او حضرت را واقعاً شایسته خلافت دانسته و خود را غاصب و ناحق می دید و یا به قول آنهایی که او را شیعه قلمداد کرده اند طرفدار و علاقمند خاندان ولایت بود چرا امام را تهدید به قتل میکرد؟ چگونه ممکن است کسی شیعه باشد ولی به امام خود دستور دهد و برای پذیرفتن وی را به کشتن تهدید کند از نظر شیعه امام مفترض الطاعه بوده و به حکم آیه أطيعوا الله و اطيعو الرسول و اولی الامر مِنْكُم اطاعت، عین اطاعت خدا و رسول است و در این صورت آیا یک نفر شیعه میتواند برای امام خود تعیین تکلیف کند و وی را مجبور به انجام کاری کند؟ دلیل دیگر بر عدم راستگویی مأمون این است که چرا این تهدید را برای پذیرفتن اصل خلافت به کار نبرد و فقط برای قبول ولیعهدی اصرار کرد. اگر مأمون بنا به گفته خود نذر شرعی کرده بود که خلافت را به صاحب آن برگرداند راه این کار چنین نبود که امام را تحت نظر مأمورین خود از مدینه به مرو کشانیده و نظر خود را بر ایشان تحمیل کند بلکه باید خود به مدینه رفته و حضور امام میرسید و از امام کسب تکلیف مینمود و یا لااقل بعد از تشریف فرمایی حضرت به مرو عرض میکرد که خلافت حق شماست و پدران من مانند بنی امیه آن را با ظلم و ستم به دست آورده اند و من حالا از شما کسب تکلیف میکنم که به عقیده شما چه کنم؟!
ولی مأمون هیچیک از این اقدامات را به عمل نیاورد بلکه بنا بر مصلحت کار خویش و با توجه به اوضاع و احوال آن روز امام را به خراسان آورد به
چند دلیل:
98
اولاً از نهضتها و قیام علویان که در گوشه و کنار کشورهای اسلامی به وجود آمده بود جلوگیری کند. ثانیاً خود امام را که مورد توجه مردم قرار گرفته و ممکن بود در صورت آماده بودن شرایط لازمه احقاق حق نماید و دست مأمون را از خلافت کوتاه سازد را تحت نظر داشته باشد، به مانند پدرش و ثالثاً از وجود آن حضرت در حل مسائل فقهی و معضلات علمی که دستگاه خلافت از آن بی بهره بود استفاده نماید.
دلیل آخر برای در هم شکستن نفوذ معنوی آن بزرگوار ایشان را ولیعهد نمود تا مردم را درباره زهد و بی میلی ایشان نسبت به دنیا به شک و شبهه انداخته و از طرفی خلافت خود را شرعی و حقیقی جلوه دهد و تمام احترامات و تشریفات او در جشن ولیعهدی برای تظاهر و عوام فریبی بود. ( ر. ک فضل الله کمپانی کتاب حضرت رضا ، انتشارات مفید، ص ۲۰۷-۲۰۳)
مأمون هنگامی که پیشنهاد کرد از خلافت به نفع امام کناره گیری کند حساب می کرد که نتیجه از دو حال بیرون نیست یا امام می پذیرد و یا نمی پذیرد. در هر حال برای خود او و خلافت عباسیان پیروزی است زیرا اگر بپذیرد ناگزیر بنا به شروطی که مأمون قرار می دهد، ولایتعهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمام گروهها و فرقه های مسلمان تضمین میکرد و گرنه مأمون تا این اندازه ساده اندیش و کوته فکر نبود که از قدرت کنار رود و آن را به صورت لقمه ای گوارا درآورد و به علویان تقدیم دارد و خود را رعیت آنان کند بدیهی است که برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی، بدون اینکه کسی آگاه نشود امام را از میان بردارد.
بالاخره مأمون می اندیشد که چنانچه امام خلافت را نپذیرد، شیعیان و طرفداران ایشان آن بزرگوار را در معرض سؤال و انتقاد قرار خواهند داد.
99
زیرا آنها خلافت را حق ایشان میدانند و بر ایشان واجب است که آن را بپذیرد. اما اصحاب و یاران امام هشیارتر از این بودند که این نیرنگ سیاسی در آنها کارگر افتد و در دام فریب مأمون گرفتار شود. همچنین مأمون حساب میکرد که در چنین صورتی در قبضه داشتن خلافت و خودداری از تسلیم آن به صاحبان حق نزد همه گروههای اسلامی و فرقه های مذهبی معذور خواهد بود زیرا او کوشش خود را به کار برده و در تسلیم آن کوتاهی نکرده اما آنها نپذیرفته اند در نتیجه زبان طعن مخالفان قطع و از ناحیه شیعیان که حزب مخالف او هستند، آسوده خواهد شد. ( ر. ک محمد جواد فضل الله ترجمه سید محمد صادق عارف تحلیلی از زندگانی امام رضا، ص ۱۱۱)
دلیل دیگر که برای عدم خلوص نیت و صداقت مأمون در طرح ولیعهدی میتوان ذکر کرد این است که چرا در نخستین دور مذاکرات که پیشنهاد خلافت را به امام میداد خود را ولیعهد قرار داد در صورتی که می بایست وليعهد بعد از امام را به امام جواد الام واگذارد و یا لااقل به اختیار امام بگذارد و چرا وقتی حضرت امام رضا السلام به هر سبب به شهادت رسید مأمون که همان ارادت را به امام جواد داشت مقام ولایتعهدی را به آن حضرت تفویض نکرد و چرا وقتی مأمون از مرو به طرف بغداد حرکت کرد نگذاشت که امام در مرو بماند؟ اگر حضرت ولیعهد بود چه مانعی داشت در مرو بماند؟
اینها سؤالات و تحلیلهایی است که شاید ابتدا سهل و ساده به نظر برسد ولی دقت در آنها می تواند به خوبی روشن سازد که مأمون در این اقدام مخلص و راستگو نبود بلکه موجبات دیگری در میان بود که او را به این کار وا می داشت. ( ر. ک استاد جعفر سبحانی اصول و عقاید اسلامی و نگاهی به زندگانی پیشوایان معصوم، ص ۱۸۰)
امام پس از ورود به مرو به ظاهر مورد احترام مأمون قرار گرفت و در جلسه اول مأمون دو پیشنهاد به وی داد نخست پافشاری نمود که خلافت را
100
بپذیرد و مأمون به نفع وی کنار برود آنگاه که از پذیرش امام مأیوس شد مسأله ولایتعهدی را مطرح و امام نیز تحت شرایطی آن را پذیرفت. اکنون سؤال میشود که چرا امام پیشنهاد اول را نپذیرفت و چرا پیشنهاد دوم راپذیرفت؟
علت نپذیرفتن پیشنهاد نخست بسیار روشن است زیرا بر فرض اینکه پیشنهاد مأمون یک پیشنهاد جدی بود و جنبه امتحانی و آزمونی نداشت اگر امام با پیشنهاد او موافقت میکرد مأمون زندگی ایشان را زیر نظر می گرفت و جاسوسانی برای ایشان میگمارد و اجازه نمیداد یک قدم اصلاحی بردارد به گواه اینکه او در دوره ولایتعهدی الزامی اجازه نداد که امام نماز عید را که خود مأمون برگزاری آن را به امام پیشنهاد کرده بود با مردم بخواند. در این صورت امام چگونه میتوانست پس از پذیرش خلافت گامی اصلاحی و تربیتی و علمی بیدارگونه بردارد؟ اگر امام خلافت را می پذیرفت با ایشان همان معامله ای انجام میدادند که با حضرت علی السلام انجام دادند و خلافت ظاهری او را در جنگها و کشمکشها خلاصه میکردند. سرانجام مأمون حیله گر و سیاست باز با زمینه های مختلف امام را مجبور میکرد تا خلافت را بار دیگر به مأمون واگذار کند و آنگاه به مردم چنین وانمود می کرد که او یعنی (مأمون) خليفه برحق است زیرا شخصیت بزرگی مانند امام رضا السلام خلافت را به او واگذار کرده است. پس خلافت او مشروع است. (۱ ر. ک استاد جعفر سبحانی اصول و عقاید اسلامی و نگاهی به زندگی پیشوایان معصوم، ص ۱۸۷ - ۱۸۵)
اما این مسئله که به ذهن هر شیعه خطور میکند این است که چرا امام ولا يتعهدی را پذیرفت ؟
این مطلب را میتوان از دو راه تحلیل کرد:
الف - امام ولایتعهدی را با همان شروطی پذیرفت که امام حسن مجتبی اسلام صلح با معاویه را پذیرفت لذا میبینیم که یکی از شروط را این قرار میدهد که مسئولیت هیچ امری را نخواهد پذیرفت و هیچ عزل
101
و نصبی برعهده او نیست و از این طریق پذیرفتن مقام را پذیرشی صوری به اصطلاح بی بو و خاصیت قلمداد میکند که آثار ساختگی آن بر همگان آشکار شود.
ب اگر پیشنهاد دوم را امام نمی پذیرفت تهدید به قتل و مرگ میشد و قتل امام آن هم بدون اینکه موجی در جامعه بر ضد حاکم وقت پدید آورد قطعی میشد به گواه اینکه وقتی امام از پذیرفتن مقام ولیعهدی پوزش طلبید مأمون به امام گفت: عمر بن خطاب شورا را در بین شش نفر قرار داد و یکی از اعضای شورا جد تو علی بود و ضمناً دستور داد هر کس از قبول آن خودداری کند کشته شود شما هم ناچارید که آنچه را من میخواهم بپذیری و از آن گریزی نداری.
اتفاقاً در زمان خود امام این سؤال مطرح بود و کراراً به ایشان مراجعه می کردند و سؤال میکردند وقتی محمد بن عرفه از امام انگیزه پذیرش ولا يتعهدی را پرسید امام فرمود: جدم امیرالمؤمنان عضویت شورا را پذیرفت. همچنین وقتی ربان ابن الصلت از امام پرسید که چرا ولایتعهدی را پذیرفتی؟ امام در پاسخ او گفت خدا میداند که من راضی به آن کار نبودم وقتی بر سر دو راهی قبول ولایتعهدی و یا کشته شدن قرار گرفتم آن را
پذیرفتم.» (ر. ک شیخ صدوق قمی ، عيون في الاخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۴۲ و ۲۴۰)
سیاست های پنهانی مأمون
زندگی امام هشتم که قریب بیست سال از این دوره تعیین کننده و مهم را فرا گرفته از جمله برجسته ترین دوره هاست اگر درباره آن تأمل و تحقیق لازم به کار رود. مهمترین چیزی که در زندگی ائمه به طور شایسته مورد توجه قرار نگرفته، عنصر مبارزه حاد سیاسی است از آغاز نیمه دوم قرن
102
اول هجری که خلافت اسلامی بطور آشکار با پیرایه های سلطنت آمیخته شد و امامت اسلامی به حکومت جابرانه پادشاهی بدل گشت ائمه اهل بیت مبارزه سیاسی خود را به شیوه ای متناسب با اوضاع و شرایط شدت بخشیدند. این مبارزه بزرگترین هدفش تشکیل نظام اسلامی و تأسیس حکومتی
برپایه امامت بود. اما طبق قرائن حتمی جهاد اهل بیت به این هدف محدود نمی شد و بزرگترین هدف آن چیزی جز تشکیل حکومت علوی تأسیس نظام عادلانه اسلامی نبود بیشترین دشواریهای زندگی مرارت بار و پر از ایثار ائمه و یاران آنان به خاطر داشتن این هدف بود و ائمه از دوران امام سجاد و بعد از حادثه عاشورا به زمینه سازی دراز مدت برای این مقصود پرداختند.
در حادثه ولایتعهدی امام هشتم اسلام در برابر یک تجربه تاریخی عظیم قرار گرفت و در معرض یک نبرد پنهان سیاسی که پیروزی یا ناکامی آن می توانست سرنوشت تشیع را رقم بزند واقع شد در این نبرد رقیب که ابتکار عمل را به دست گرفته بود و با همه امکانات به میدان آمده بود مأمون بود. مأمون با هوشی سرشار و تدبیری قوی و فهم و درایتی بی سابقه قدم در میدانی گذاشت که اگر پیروز میشد و اگر میتوانست آنچنان که برنامه ریزی کرده بود کار را به انجام برساند یقیناً به هدفی دست می یافت که از سال چهل هـق یعنی از شهادت علی بن ابیطالب السلام هیچ یک از خلفای اموی و عباسی با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دست یابند.
یعنی میتوانست درخت تشیع را ریشه کن کند و جریان معارضی را که همواره همچون خاری در چشم سردمداران خلافتهای طاغوتی فرو رفته بود
بیرون کشد، بلکه نابود سازد.
اما امام هشتم با تدبیری الهی به مأمون فائق آمده و او را در میدان نبرد سیاسی که خود فراهم آورده بود به طور کامل شکست داد و نه فقط تشیع ضعیف و ریشه کن نشد بلکه حتی سال ۲۰۱ هـ ق یعنی سال ولا يتعهدى آن حضرت یکی از پربرکت ترین سالهای تشیع شده و نفس تازه ای در
103
مبارزات علویان دمیده شد و اینها همه به برکت تدبیر الهی امام هشتم السلام و شیوه حکیمانه ای بود که آن امام معصوم در این آزمایش بزرگ از خویشتن نشان داد.
مأمون از دعوت امام هشتم به خراسان و ولیعهد کردن ایشان چند مقصود عمده را تعقیب میکرد اولین و مهمترین آنها تبدیل صحنه مبارزات حاد انقلابی شیعیان به عرصه فعالیت سیاسی آرام و بی خطر و پایان بخشیدن به انقلابات علویان و آرام ساختن خراسان مرکزتشيع.
شیعیان در پوشش تقیه مبارزاتی خستگی ناپذیر و تمام نشدنی داشتند. این مبارزات که با دو ویژگی همراه بود تأثیر توصیف ناپذیری در برهم زدن بساط خلافت داشت آن دو ویژگی یک مظلومیت بود و دیگری قداست شیعیان با اتکاء به این دو عامل نفوذ اندیشه شیعی را که همان تفسیر و تبیین اسلام از دیدگاه ائمه اهل بیت است به زوایای دل و ذهن مخاطبین خود می رسانند و همان مظلومیت و قداست بود که با پشتوانه تفکر شیعی اینجا و آنجا در همه دوران قیامهای مسلحانه و حرکات شورشگرانه را بر ضد دستگاههای خلافت سازماندهی می کرد.
مأمون میخواست یک باره آن خفا و استتار را از این جمع بگیرد و شورشهای آنها را خوابانده و امام را از میدان مبارزه انقلابی به میدان سیاست بکشد و این وسیله کارآیی نهضت تشیع را که بر اثر همان استتار و اختفا روز به روز افزایش یافته بود به صفر برساند.
با این کار مأمون آن دو ویژگی مؤثر و نافذ را از گروه علویان و انقلابیان می گرفت زیرا جمعی که رهبرشان فرد ممتاز دستگاه خلافت و ولیعهد پادشاه وقت باشد نه مظلومند و نه آنچنان مقدس همچنین خراسان را که بزرگترین و آبادترین مناطق ایران و یکی از مراکز مهم در دستگاه خلافت بود و مردم
104
آن را از قدیم الایام مذهب تشیع یا تمایلات شیعی داشتند و مخالف با مأمون و دستگاه خلافت عباسی بودند را آرام میساخت. (ر. ک ایراندخت فرخپور ،لنگرودی ولایتعهدی امام رضا انتشارات دانشگاه گیلان، ص ۳۳ )
وجود حضرت ثامن الائمه على بن موسى الرضاء السلام خود بزرگترین مشکل برای حکومت مأمون به شمار میآمد زیرا امام رضا ع السلام امام هشتم شیعیان و خواه و ناخواه مورد توجه و عنایت خاص سراسر دنیای اسلام بود و مأمون با آگاهی و اطلاعی که از نفوذ سیاسی امام اعلام داشت دریافت که بهترین راه برای کنترل امام اسلام و ایمنی از خطر وجودی این است که ایشان را در کنار خویش داشته باشد. به این وسیله نه تنها میتوانست امام را زیر نظر و مراقبت خود قرار دهد بلکه شیعیان و طرفداران ایشان را نیز شناسایی کرده و مجبور به قطع ارتباط با امام سازد.( همان، ص ۳۴)
همچنین مأمون با این کار امام را که همواره یک کانون معارضه و مبارزه بود در کنترل دستگاههای خود قرار میداد و به جز خود آن حضرت همه سران و گردنکشان و سلحشوران علوی را نیز در سیطره خود در می آورد و این موفقیتی بود که هرگز هیچ یک از گذشتگان مأمون چه بنی امیه و چه
بنی عباس بر آن دست نیافته بودند.
بالاخره امام را که یک عنصر مردمی و قبله امیدها و مرجع سؤالها و شکوه ها بود در محاصره مأموران حکومت قرار میداد و رفته رفته رنگ مردمی بودن را از امام میزدود و میان امام و مردم و سپس میان ایشان و عواطف و محبتهای مردم فاصله می افکند. (ر ک شخصیت و سیره معصومین در نگاه رهبر معظم انقلاب انتشارات مؤسسه فرهنگی قدر ولایت ص ۱۵۹-۱۵۸ )
105
مدعای تشیع مبنی بر غاصبانه بودن خلافتهای اموی و عباسی بود و هدف مأمون مشروعیت دادن به این خلافتها بود مأمون با این کار به همه شیعیان مزورانه ثابت کرد که ادعای غاصبانه و نامشروع بودن خلافتهای مسلط که همواره جز اصول اعتقادی شیعه به حساب میرفته یک حرف بی پایه و ناشی از ضعف و عقده های حقارت بوده است زیرا اگر خلافتهای دیگران نامشروع و جابرانه بود خلافت مأمون هم که جانشین آنهاست می باید نامشروع و غاصبانه باشد و چون امام رضاء السلام با ورود در آن دستگاه و قبول جانشینی مأمون، او را مشروع و قانونی دانسته پس باید بقیه خلفا هم از مشروعیت برخوردار بوده باشد و این نقص همه ادعاهای شیعیان است.
با این کار نه فقط مأمون از امام رضا السلام بر مشروعیت حکومت خود و گذشتگان اعتراف میگرفت بلکه یکی از ارکانهای اعتقادی تشیع را که همان ظالمانه بودن پایه حکومتهای قبلی است نیز در هم میکوبید. (ر. ک یوسفعلی یوسفی سفرنامه عشق، ص ۸۲)
مأمون میخواست از امام السلام برای پذیرفتن ولیعهدی اقرار زبانی بگیرد و بعد بدون اینکه واقعاً مسند خلافت را به ایشان تسلیم نماید حضرت را به حب جاه و مقام و طمع بر دنیا در انظار مردم متهم سازد و فکر میکرد با این کار امام در نظر مردم به فردی که به دنیا دوستی و حب جاه و مقام علاقه بسیار دارد شناخته میشود و فرمایش امام این نظر را تأیید میکند که به مأمون فرمود: مقصود تو از این پیشنهاد این است که مردم بگویند علی بن موسى الرضا به دنیا زاهد و بی اعتنا نیست بلکه دنیا به وی بی میل شده است. آیا نمی بینید چگونه به طمع خلافت ولایتعهدی را پذیرفت. همان طور که قبلاً ذکر شد زمانی که امام به ناچار و با اعمال تهدید ولایتعهدی را پذیرفت شرایطی را اعلام کرد که این شرایط همه نقشه ها و اهداف مأمون را نقش بر آب کرد به این ترتیب ثابت نمود که برخلاف مأمون طالب جاه و مقام و ریاست و غیره نیست و مخصوصاً رفتارش با
106
خادمین و کارکنان منزل که در یک سفره با آنان غذا میل می فرمود، علیرغم فكر مأمون حکایت از تواضع و فروتنی آن حضرت می کرد.
علاوه بر این مأمون فکر میکرد ادعای دیگر شیعیان مبنی بر زهد و پارسایی و بی اعتنایی ائمه به دنیا با این کار نقض میشود و چنین وانمود می شد که آن حضرت فقط در شرایطی که به دنیا دسترسی نداشته اند به آن زهد می ورزیدند و اکنون که درهای بهشت دنیا به روی آنان باز شد به سوی
آن شتافتند و مثل دیگران خود را از آن مغتنم کردند. (ر. ک. فضل الله کمپانی، کتاب حضرت رضا ، ص 205.)