آفتاب طوس  ( صص 290-284 ) شماره‌ی 3073

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > سفر امام رضا (عليه السلام) از مدينه تا مرو > امام رضا (عليه السلام) در مرو

خلاصه

سال ۲۰۰ هجری سپری شد و سال ۲۰۱ آغاز گردید .در شهر «مرو» خبری پیچید خبر یکه هر کس شنید غرق در مسرت شد . .سپیده دم روز بعد، سر از افق «مرو» بیرون کرد و هوا روشن شد ..هودج شکوهمند و زیبا در میان غریو شادی و استقبال گرم هزاران مردم «مرو» راه قصر را پیمود.پرده هودج بیکسو رفت و از پشت آن ابتداء چهره ای تابان و سپس قامتی متین نمایان گردید. این چهره درخشان و مهر فروزان اشک مسرت میریخت و دلها هشتمین امام و پیشوای شیعیان حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام بالا بود .

متن

آفتابی پرشکوه در میان هودج

سال ۲۰۰ هجری سپری شد و سال ۲۰۱ آغاز گردید ....

در شهر «مرو» خبری پیچید خبر یکه هر کس شنید غرق در مسرت شد . عموم طبقات دست بکار شدند و هر روز بر تزئینات آن افزودند. راهی را که از میدان قصر تا دروازه سرخس امتداد داشت ، و سپس بجاده آن میرسید از همه جا پرشکوه تر و سراسر عمارات و ساختمانهایش با پارچه های رنگارنگ وزیبا آراسته گردید .

نیمه ماه محرم این خبر در شهر منتشر شد: فردا میهمانی عالیقدر وارد میشود. همان میهمانیکه روزهاست دیده ها براه و مردم «مرو» شب

و روز در انتظار ورودش میباشند

این خبر آنچنان مردم را بجنب و جوش انداخت که سر از پای نمی شناختند و چون بهم میرسیدند ضمن ابراز خرسندی ، ورود میهمان را مایه برکت و نشانه سعادت دانسته بیکدیگر تبريك ميگفتند .

سپیده دم روز بعد، سر از افق «مرو» بیرون کرد و هوا روشن شد .

مردمیکه انتظار چنین روزی را داشتند و دقیقه شماری میکردند با دلی مالامال نشاط ، زن و مرد پیروجوان ، خرد و کلان از خانه ها بیرون آمده بسوی راهی که از میدان قصر تا جاده سرخس کشیده شده بود روان شدندو در دو طرف راه هر کجا محل خالی دیدند ایستادند .

شهر مرو در شور و شعف غرق شد. قلبهای مردم آن از فرط شوق بطيش افتاد . شعف و شوقی که نظیرش را هیچکس ندیده و بیاد ندارد . همه جا سخن از ورود شخصیتی است بزرگ و مردی است بی نظیر مردیکه کعبه ستایش اهل دل و چراغ پر فروغ عالم اسلام است . مردیکه گذشتگانش همه برگزیدگان خداور سول و دودمانش مایه افتخار جهان ، وجودش شاخص اسلام و مورد علاقه عموم شیعیان است ... هردم موجی از هلهله و شادی بآسمان میرود و هر لحظه غریوی از شور و نشاط فضا را فرامیگیرد .

نیمرخ خورشید از پشت کوه های مشرق نمایان شد و بر فراز بلندیها تا بید . در این موقع اگر بهمه خانه ها سر بزنیم هیچکس را نمی بینیم بلکه همه مردم شهر در خط السير جا گرفته اند. تمام راه و جلوی پیاده روها سربازان گارد مخصوص که روی سینه آنان علامت « مأمون الرشيد امام المهدی گلابتون دوزی شده بود بفواصل معین ایستادند و اندکی پس از پخش شدن تمام آفتاب، افسری سوار چهار نعل از خط السیر گذشت و در حین حرکت مرتب با صدای بلند اعلام کرد :

امير المؤمنين با ملتزمین برای پیشواز میهمان عالیقدر خود تشریف می برند. ...

ساعتی بعد از دهانه میدان قصر، ابتدا عده ای غلام سیاه با لباسهای یکرنگ در دوصف و سپس عده ای کماندار با لباسهای سیاه که یغه و سر آستینهایشان گلابتون دوزی شده بود در چهار صف و آنگاه چهار افسر جوان سوار شمشیر کشیده نمودار شدند پس از افسران، مأمون الرشید و فضل بن سهل دیده شد. هر کدام بر اسبی از بهترین نژاد اصیل عرب بازین و برگهای زرین و پشت سر آنان گروهی از سادات بنی هاشم و بنی عباس و علماء ورجال برجسته و سرانجام عده ای سرباز ......

اینان بترتیب آمدند و یکسر بسوی دروازه سرخس رفته و از آنجا جاده مارپیچی که جانب شهر سرخس امتداد داشت در پیش گرفتند .

ظهر فرارسید و بانگ مؤذن بندای الله اکبر ... از بالای گلدسته بلند مسجد جامع ، ظهر را اعلام نمود. عده ای از مردم بسوی مسجد برای اداء نماز رفتند و عده ای همانجا که بودند کنار راه بنماز ایستادند و سپس مجدداً جا گرفتند .

چشم های مشتاقان بسوی راه و دلهای شیفتگان از فرط شوق می طپید . با آنکه ساعتها روی پا و در زیر آفتاب ایستاده بودند چنان از خود بیخود بودند که گویا کوچکترین احساس ناراحتی در خود نمی دیدند .

ساعتی از ظهر گذشت و باز همان افسر سواریکه صبح خبر حرکت مأمون را با مستقبلین داد در مسیر پیدا شد که با شتاب گذشت و با بانگ

بلند خبر بازگشت مأمون و همراهانرا با تفاق میهمانان ، داد .

گردوخاک از دامنه بیابان بیکسو رفت و از میان آن مأمون و همراهانش با همان تشریفاتی که رفتند وارد شهر شده بسوی میدان قصر روان گردیدند با این تفاوت که بین مأمون و فضل بن سهل هودجی» دیده میشد و بر جمع سادات و رجال هم عده ای اضافه شده بودند .

هودجی بسیار مجلل و زیبا ، از چوب صندل که بر طاق آن قبه ای از زر برق میزد. سه طرف بدنه اش مزین بنقشهای زیبا از عاج و در جلو آن پرده ای زربفت با شرابه هائی از زرخام که در برابر اشعه آفتاب برق آن چشم را خیره مینمود آویخته بودند . هودج برگرده ی قاطری شهباء (1) ۱ - شهباء ( يفتح (شین) آنچه رنگش سیاه و سفید باشد . ) قرار داشت و مهارش را مردی بلند قامت و بسیار موثر در دست داشت .

هر چه بود درون هودج بود زیرا همه چشمها بسوی آن و گردنها را از هر سو میکشیدند و منتظر بودند پرده آن بیکسو رود و بزرگواریرا که بخاطر دیدارش ساعتها در زیر آفتاب روی پا انتظار کشیده اند به بینند. به بینند و دارا صفا و جلای معنوی و آسمانی بخشند . مردم در عین تماشا. در عین جستجو بهم تبريك ميگفتند و یکدیگر را از فرط شوق می بوسیدند و مرتب فریاد میزدند: ای پسر موسی الکاظم خوش آمدی . ای فرزند زهراء قلب ما را روشن کردی قدم بردیده ما گذاردی يا اهل النبي اهلا و مرحبا. اهلك الله في الجنه اهلك الله للخير .... اینها را با بانگ بلند میگفتند و سپس درود بر روان پاک سید انبیاء محمد مصطفی و میفرستادند .

هودج شکوهمند و زیبا در میان غریو شادی و استقبال گرم هزاران مردم «مرو» راه قصر را پیمود و پای پله های فرمانداری ایستاد. همه آنانکه سواره بودند پیاده شدند و بیکسو رفتند جز مأمون و فضل که پای هودج ایستادند . پرده هودج بیکسو رفت و از پشت آن ابتداء چهره ای تابان و سپس قامتی متین نمایان گردید. چهره آفتاب فروزان عالم اسلام و قامت رسای پرچمدار امامت شیعیان . وقتی امام قدم بر روی کرسی پای هودج نهاد صدای صلوات از همه برخاست و اشکهای شوق بر چهره ها غلطید . این چهره درخشان و مهر فروزان که چشمها از دیدار جمالش اشک مسرت میریخت و دلها از فرط فرح میپید هفتمین پشت على مرتضى وفاطمه زهراء یعنی هشتمین امام و پیشوای شیعیان حضرت علی بن موسی الرضا بالا بود .

دو گیسوی همچون گیسوان جدش رسول خدا چهره جذابش را در میان داشت و در چشمهای سیاه و درشتش که از زیر ابروان پرپشت نمایان بود ، يك جهان جذبه و نفوذ معنوی موج میزد. صورت مبارکش گندم گون باریشی انبوه و قامتی معتدل بسیار باوقار و پر سطوت . بسیار برازنده و پر صلابت . آنسان که بیننده را در همان نگاه اول شیفته وقار و فریفته عظمت روح خود مینمود. جامه اش بسیار ساده و برانگشتش انگشتری

داشت که بر روی نگین آن نقش حسبی الله» خوانده میشد .

مأمون وفضل در حالیکه طرفین امام را داشتند از پله های قصر فرمانداری بالا رفته یکسر بتالار آن قدم گذاردند. همان تالاریکه روزگاری در آن شاهد محاکمه علی بن عیسی بن ماهان بودیم .

در تالار سه تخت بالای آن گذارده بودند که کرسیهائی هم اطرافشان دیده میشد . امام و مأمون وفضل هر کدام روی یکی از سه تخت مزبور

نشستند و همراهان روی کرسیهای دیگر (1) ۱ - مینویسند در ماه شوال سنه ۲۰۰ هجری حضرت رضا (ع) از طرف مأمون الرشيد بمرو دعوت شد و امام در ذی حجه همانسال بزیارت خانه خدا رفت و سپس بمدینه برگشت و از آنجا راه خراسان را پیش گرفت و در آغاز سال ۲۰۱ هجری وارد مرو شدند . )

مأمون وفضل ومستقبلين يك يك بحضرت رضا (ع) تحیت و خوش آمد گفتند و از ورودشان اظهار خوشوقتی و شعف کردند . پس از آنکه هر کدام پیاله ای شربت نوشیدند مأمون بحضرت گفت: در این ساختمان، شما سکونت خواهید کرد و هر وقت قصد نمودیدم را دیدن نمائید میتوانید از در و دهلیز بین دو ساختمان که نزدیکترین راه است تشریف فرما شوید و برای شما هیچوقت مانع و رادعی نخواهد بود .... این بگفت و از جا برخاسته بسوی قصر خود از همان راه که میگفت روان گردید

وقتی مأمون وارد اطاق مخصوص شد رجاء بن ابی ضحاک را همانکه بدستورش از امام تقاضای آمدن بمرو را نمود و ملتزم رکاب هم بود احضار

کرد و چون آمد او را گفت میخواهم برایم شرح دهی که چگونه علی الرضا را راضی بآمدن مرو کردی و هم چنین بین راه چگونه گذشت ؟

- حسب الامر در مدینه خدمت علی بن موسی رسیدم و از طرف امیر المؤمنين تقاضا کردم بمر و آید که نپذیرفت و جواب رد داد . بار دیگر رفتم و تقاضای خود را تکرار کردم و باز قبول ننمود . چون مأمور در پافشاری و اصرار بودم باز خدمتش رسیدم و اصرار کردم تا بالاخره پذیرفتند اما چون ایام زیارت خانه خدا نزديك بود ، راه مکه را پیش گرفت . آنانکه هنگام انجام مراسم حج با علی الرضا بودند گفتند او و داعش باخانه خدا همچون وداع کسی بود که دیگر پا بمکه نخواهد گذارد . «موفق» خدمتگزار گفت : با حضرت رضا و فرزند پنجساله اش ابو جعفر محمد الجواد گرد خانه خدا طواف میکردیم و چون پایان یافت ابوجعفر از دوشم پائین آمد و بر روی سنگی نشست . حالتی داشت اندوهبار و چهره معصومانه اش را سایه غم گرفته بود ناگهان شروع بگریستن کرد هر چه خواستم آرامش کنم و علت گریه و اندوهش را بدانم میسر نشد . ناچار بمقام ابراهیم که پدر بزرگوارش مشغول نماز و دعا بود شتافتم و آنچه را که از ناز دانه اش دیده بودم بحضورش عرض کردم. از مصلی جانب پسر رفت و پس از آنکه رخسارش را بوسید از علت گریه اش جویا شد. ابو جعفر با صدای لرزان گفت : پدر جان چرا نگریم در حالیکه میبینم تو با خانه خدا آنطور وداع میکنی که وداع آخرت میباشد

در هر حال على الرضا وقتی از زیارت خانه خدا بمدینه برگشت حاضر برای حرکت بمرو شد و ما هم هودجی را که امیرالمؤمنین فرستاده بودند برایش آماده کردیم . جان نثار با گروهی از سادات و شخصیتهای برجسته که ملاحظه فرمودید ملتزم رکاب شدیم و از مدینه بسوی عراق و سپس بصره روان شدیم تا با کشتی بمحمره (خرمشهر ) رسیدیم . در آنجا مجدد علی بن موسی را بر هودج نشاندیم و راه اهواز پیش گرفتیم. در اهواز شربتی از نیشکر خواست و چون میل کرد باز حرکت نمود . از اراک و ری گذشتیم و راه خاک خراسانرا پیش گرفتیم (1) ۱ - آقای عماد الدین حسین اصفهانی در کتاب زندگانی علی بن موسی (ع) خط السير امام را چنین مینویسد: از مدینه ببصره و فارس و اصفهان و سپس از دشت آهوان و کوه میامی بطرف نیشابور رفتند ) بطور کلی از هر شهری گذشتیم با استقبال گرم و پر شور عموم طبقات روبرو شدیم که بیش از همه جا بایستی نیشابور را نام برد. البته خاطر امیرالمؤمنین آگاه است که شهر نیشابور از نظر اجتماع علماء و محدثین و کثرت دانشمندان همچون دانشکده علمی است . شرح استقبال و تظاهرات مردم آنجا چه از حیث شور و شعف مردم و چه شکوه و جلال آن قابل وصف نیست. در آنجا على الرضا بمحله بلاش آباد» رفت و در خانه جد خدیجه دختر « حمدان » وارد شد (2) ۲ - مرحوم جواد فاضل در کتاب معصوم دهم مینویسد امام در نیشابور بخانه خدیجه جده ابو وامع بن محمد بن احمد بن محمد بن اسحاق نیشابوری نزول اجلال فرمود و خدیجه را « پسنده» نامید )

و دانه بادامی برسم یادگار در گوشه باغچه آنخانه کاشت.

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی