آفتاب هشتمین  ( ، صص 29-26 ) شماره‌ی 3092

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > سفر امام رضا (عليه السلام) از مدينه تا مرو > هنگامه خروج از مدينه

خلاصه

امام میخواست همه بفهمند مجبور شده برود جمعیت مقابل خانه اش جمع شده بودند غم مدینه را گرفت کوچک و بزرگ گریه می کردند. پسرش را برد مسجد النبی جمعیت هم راهش .

متن

نامه ی اول محترمانه با بزرگان آل علی به مرکز خلافت بیایید.

امام نپذیرفت.

نامه ی دوم اصرار و تأکید نپذیرفت.

نامه های مکرر رجاء بن ضحاک را فرستادند دنبال امام با خدم و حشم. وقتی امام از مدینه می رفت به همه گفت که مجبورش کرده اند. هیچ یک از افراد خانواده اش را هم با خودش نبرد.

 

آخرین حج محمد هفت ساله اش را هم با خود آورد. طواف وداع. محمد سوار شده بود بر دوش غلام به حجر اسماعیل که رسید: " بگذارم زمین گذاشتش نشست بغض کرده بود نگاه میکرد به پدر و زیر لب چیزهایی میگفت با خدا طول کشید غلام گفت: " فدای تو شوم. برخیز دیگر. " کودکانه گفت: تا وقتی خدا نخواهد از این جا تکان نمی خورم. " غلام رفت پیش امام رضا جریان را گفت امام زانو زد کنارش :

" محمدم! عزیزم! بلند شو.

"نگاه کرد به چشم های پدر از کعبه خداحافظی کردید، مگر دیگر بر نمی گردید..... بغضش شکست آرام نمیشد امام محکم گرفتش توی بغل دوتایی گریه کردند این آخرین حج پدر و پسر بود با هم.

 

گفت: " اهل و عیالتان را جمع کنید برای وداع. گریه کنید برایم. دیگر برنمی گردم. "

میخواست همه بفهمند مجبور شده برود جمعیت مقابل خانه اش جمع شده بودند غم مدینه را گرفت کوچک و بزرگ گریه می کردند. پسرش را برد مسجد النبی جمعیت هم راهش .

دستان کوچکش را گذاشت روی قبر گفت به فرمانش گوش دهید. با او مخالفت نکنید که جانشین بعد از من است."

نگاه کرد به قبر جدشان: "یا رسول الله محمدم را حفظ کن."

 

میخواست همه بفهمند مجبور شده برود جمعیت مقابل خانه اش جمع شده بودند غم مدینه را گرفت کوچک و بزرگ گریه می کردند. پسرش را برد مسجد النبی جمعیت هم راهش .

 رفتم جلو سلام کردم جواب دادند تنهایم بگذار آخرین باری ست که کنار قبر جدم هستم در غربت میمیرم و کنار قبر هارون دفن میشوم.

مخاطب

میانسال

قالب

کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان