نشستیم مقابل امام.
- یا ابا الحسن ما دو تا هم شهری هستیم میخواستیم بدانیم نمازمان شکسته است یا تمام.
امام نگاهی به ما کرد نماز تو تمام است و نماز تو شکسته."
هاج و واج شدیم مگر میشد حکم ما فرق کند هم شهری بودیم. امام رو کردند به من تو برای دیدار سلطان آمده ای پس سفرت گناه است. سفر گناه باعث شکسته شدن نماز نمیشود اما دوستت قصد حلالی دارد و نمازش شکسته است."
سرم را انداخته بودم پایین به خودم لعنت میفرستادم.
65
حسن! میدانی علی بن حمزه را همین الان وارد قبر کردند. دو ملک هم آوردند سراغش و پرسیدند: خدایت کیست؟ گفت: " الله " گفتند: پیامبرت؟" گفت " محمد " گفتند: " ولی ات؟" گفت: " علی بن ابی طالب " گفتند: " بعدش؟" گفت " حسن، حسین.... شمرد تا رسید به پدرم موسی گفتند بعدش؟" جواب نداد.
زجرش دادند گفتند موسی بن جعفر به تو گفته بعد از خودش امامی نیست؟ چیزی نداشت بگوید با عمود آتشین زدند توی سرش تا قیامت هم قبرش پر از آتش است. نمی دانست هر کس ولایت مرا انکار کند ولایت پدرانم را انکار کرده.
تاریخ آن روز را یادداشت کردم روزها گذشت. نامه هایی برایم رسید که علی بن حمزه مرده تاریخهایشان را نگاه کردم همان روز بود. بیچاره امامش را نشناخته بود.
73