آفتاب هشتمین  ( صص 74 ) شماره‌ی 3109

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره فردی ‌ عبادی > بزرگواری

خلاصه

پسرش محمد هشت ساله بود از خراسان به او نامه نوشت: " شنیده ام خدمت کاران تو را از در کوچک پشت خانه بیرون می برند. می ترسند خیری از تو به کسی برسد. قسمت میدهم به حقی که بر گردنت دارم از در بزرگ رفت و آمد کن و همیشه مقداری پول هم راهت ببر به هر یک از عموهایت که نیازمند بود کمتر از پنجاه دینار و به هر عمه ات که نیازمند بود کمتر از بیست و پنج دینار نده خواستی بیشتر هم بده میخواهم خداوند جای گاهت را بالا ببرد.

متن

پسرش محمد هشت ساله بود از خراسان به او نامه نوشت: " شنیده ام خدمت کاران تو را از در کوچک پشت خانه بیرون می برند. می ترسند خیری از تو به کسی برسد. قسمت میدهم به حقی که بر گردنت دارم از در بزرگ رفت و آمد کن و همیشه مقداری پول هم راهت ببر به هر یک از عموهایت که نیازمند بود کمتر از پنجاه دینار و به هر عمه ات که نیازمند بود کمتر از بیست و پنج دینار نده خواستی بیشتر هم بده میخواهم خداوند جای گاهت را بالا ببرد.

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کتاب داستان بلند و رمان