فرش و لباس
امام رضا در تابستان روی حصیر و بوریا و در زمستان، روی گلیم و نمد می نشست. لباس ایشان زبر و خشن بود؛ اما هنگامی که بین مردم حاضر می شد خود را برای آنان می آراست و لباسی سنگین می پوشید.(عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۹۲، ح ۱)
ص15
ساده زیستی و اخلاق در منزل
من و چند زن دیگر را برای کنیزی به بازار برده فروشان کوفه عرضه کردند. من به کوفه بسیار علاقه داشتم؛ زیرا در اصل متولد همان جا بودم. فردی از مردان حکومت به بازار برده فروشان آمد و ما چند زن را خرید. ابتدا نمی دانستیم کجا می رویم ما را سواره به خراسان آوردند و به کاخ مأمون بردند. دانستیم که باید در کاخ خلیفه خدمت کنیم کاخ برای ما مثل بهشت بود. ما از هر خوردنی و آشامیدنی و بوی خوش و پول فراوان کاملاً بهره مند بودیم. چندی بعد، علی بن موسی الله به خراسان آمد و مأمون مرا برای خدمتگزاری به ایشان بخشید.
خانه امام بسیار ساده . بود. در این خانه خبری از نعمت های رنگارنگ کاخ نبود من که به دنیا خو گرفته بودم تحمل ساده زیستی امام برایم دشوار آمد؛ اما معنویت بسیاری در این خانه نصیبم شد. زنی را برای تربیت ما کنیزان گماشته بودند. او شبها ما را از خواب بیدار میکرد و به نماز وامی داشت. این برای ما که از این امور فاصله داشتیم بسیار سخت و ناگوار بود. بعدها امام مرا به عبدالله بن عباس صولی بخشید عبدالله نیز برای اینکه خادمه امام بودم، به من احترام می گذاشت و همان روز اولی که به منزل او آمدم، گفت: «تو پس از وفات من آزادی از این کلام او بسیار خوشحال شدم.
پس از شهادت امام رضا مردم هر از چند گاهی به منزل ما می آمدند و از ویژگی های آن حضرت میپرسیدند من نیز چیزهای کمی در خاطرم مانده بود و همانها را می گفتم.
مثلاً خوب به یاد دارم که امام خود را به عود هندی خام بخور می داد و معطر می ساخت، سپس با گلاب و مشک خود را خوشبو می کرد و نماز صبح را اول وقت میخواند و بعد به سجده می رفت و سر بر نمی داشت تا آفتاب بالا می آمد. آنگاه بر می خاست و به نیاز مردم رسیدگی می کرد و به پرسشهای آنها پاسخ می داد.
هیچ کس حتی مهتران و بزرگان اجازه نداشتند که در خانه امام داد بزنند یا صدایشان را بلند کنند. خود امام نیز همواره با مردم به نرمی و آهستگی و شمرده سخن می گفت.
صص15-16