بخشش جوانمردانه
مردی از پیش امام میگذشت و در حالی که چشم به چشم امام دوخته بود گفت: «آقا میشود به اندازه جوانمردی خودتان به من بخشش کنید!
امام فرمود: «آن مقدار برایم مقدور نیست!»
مرد زیرک بود درخواستش را تغییر داد و گفت: «پس به اندازه جوانمردی من بخشش کنید. امام فرمود: «اشکالی ندارد. آنگاه حضرت غلامش را صدا زد و فرمود: به این مرد دویست دینار بده!(مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۳۶۰)
نیت پاک
امام رضا میفرمود: به کودک دستور بده که با دست خودش صدقه بدهد، اگرچه تکه نانی یا یک مشت چیز اندک باشد؛ زیرا هر چیزی که در راه خدا داده می شود، هر چند کم اگر با نیت پاک باشد، بسیار است.»(الکافی، ج ۴، ص ۴، ج ۱۰)
شرم نیاز
مراسم روح بخش حج پایان یافته بود و مردم گروه گروه حجاز را ترک می کردند. شیعیان، معمولاً پس از حج برای دیدن امام به مدینه می آمدند. آن روزها خانه امام در مدینه محل گردهمایی جمعی از شیعیان بود. روزی در منزل امام نشسته بودیم جمعیت فراوانی در منزل ایشان آمده بودند و از حضرت درباره حلال و حرام میپرسیدند مردی بلند قامت و گندمگون وارد منزل شد. از سخنانش فهمیده میشد که از اهالی خراسان است. به ظاهر وضع خوبی داشت نزدیک رفت و به امام سلام کرد و مشکلش را با امام در میان گذاشت. صدایش بلند بود. او مشکلش را این گونه بیان کرد:
ای فرزند رسول خدا من مردی از دوستدارانم و پدران و نیاکان شما هستم از حج باز میگردم خرجی خود را گم کرده ام و چیزی ندارم تا با آن خود را به جایی برسانم اگر میتوانی مرا به شهرم برسان به فضل خدا ثروتمندم و هرگاه به شهر خود رسیدم آن مقدار که به من دادی به جای شما صدقه میدهم؛ زیرا خودم شایسته صدقه نیستم و صدقه بر من روا نیست.
امام فرمود: «بنشین رحمت خدا بر تو باد. او فهمید که باید بماند تا امام پاسخ مردم را بدهد. امام به همه پرسشها پاسخ داد مردم هم پراکنده شدند.
آن مرد و سلیمان جعفری و خیثمه و من ماندیم. امام رو به ما سه نفر کرد و فرمود: آیا به من اجازه می دهید چند لحظه به اندرونی بروم؟
سلیمان که از یاران خوب امام بود عرض کرد: خواهش میکنم. خداوند همیشه شما را مقدم داشته است.»
امام برخاست وارد اتاق دیگری شد و در را بست. پس از اندکی آن حضرت دستش را از بالای در بیرون آورد و فرمود: «آن خراسانی کجاست؟»
مرد خراسانی برخاست و گفت: «من اینجا هستم.»
امام همان طور که از بالای در کیسه ای را به خراسانی می داد، فرمود: «این دویست دینار را بگیر و آن را کمک خرج خود کن و با آن برکت بجوی و نیازی نیست که از سوی من صدقه بدهی بردار و برو تا نه من تو را ببینم و نه تو مرا ببینی.
مرد بسیار تشکر کرد و در حالی که بسیار خوشحال بود، منزل امام را ترک کرد دقایقی بعد امام دوباره نزد ما بازگشت سلیمان به امام عرض کرد: قربانت شوم با نظر بلندی بخشیدی و رحم کردی؛ اما چرا چهره ات را از او پوشاندی؟»
امام فرمود: نگران این بودم که خواری خواهش را به سبب برآوردن حاجتش، در چهره اش ببینم.» آنگاه حضرت فرمود:
آیا این سخن پیامبر را نشنیده ای که نیکویی کردن پنهانی برابر هفتاد حج است و آن که پرده از بدی بردارد بی یار وانهاده میشود و آنکه بدی را
بپوشاند خدا او را می آمرزد؟ و آیا این ضرب المثل پیشینیان را نشنیده ای که میگویند هرگاه من برای طلب و نیازی نزد کسی بروم در حالی
به سوی خانواده ام باز میگردم که آبرویم را جا گذاشته ام؟(همان، ص ۲۳، ج ۳)
صص56-58
پرداخت سریع مزد کارگر
چند کارگر را برای یکی از باغهای امام رضا استخدام کردیم. کارگران قرار بود تا عصر کار کنند کارشان را که تمام کردند، امام به معتب پیشکار مالی خود - فرمود: پیش از آنکه عرقشان خشک شود، مزدشان را بپرداز.»(همان، ص ۲۸۹، ج ۳)
هم نشینی با زیردستان
امام هرگاه تنها می شد اطرافیان و خدمتکاران خرد و کلان خود را گرد می آورد و با آنها سخن میگفت و از حال و احوال آنان پرس وجو می کرد هرگاه حضرت بر سر سفره می نشست هیچ کوچک و بزرگی، حتی نگاه دارنده اسبان و رگزن [ حجامت کننده را فراموش نمی کرد و او را بر سر سفره می نشاند. این منش امام برای ما خدمتکاران که پیشتر در کاخ مأمون بودیم، بسیار شگفت آور و البته لذت بخش بود. صفا و صمیمیت خوبی در منزل به سبب شیوه زندگی امام به وجود آمده بود و با رفتارهای خشک و سیاسی دربار خلیفه خیلی فاصله داشت یقین دارم که خلیفه این گونه رفتارهای امام را بر نمی تافت.
به یاد دارم که در ماه های آخر عمر امام خبر فتح اطراف کابل به خلیفه رسیده بود و او نیز میخواست این خبر را به آن حضرت بدهد. خانه امام که کنار کاخ بود درهای بسیاری داشت یکی از این درها داخل راهرویی بود که مستقیم به کاخ مأمون وصل میشد. قفل در هم از داخل کاخ باز می شد. روزی همه حاضران در خانه دور تا دور امام نشسته بودیم و غذا می خوردیم که ناگاه صدای قفل دری را که از قصر مأمون به منزل حضرت باز می شد شنیدیم.
امام فرمود: «برخیزید و پراکنده شوید. ما هم سریع برخاستیم و مأمون با نامه ای بلند که در دست داشت وارد شد حضرت خواست برخیزد و احترام کند اما مأمون قسم داد که تو را به حق پیغمبر بر نخیز و امام نیز برنخاست. آنگاه مأمون خبر پیشرفتهای نظامی را به امام ارائه کرد.(عيون أخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۷۰، ح ۲۴)
رعایت حال زیردستان
من در اصل قمی و از خاندان اشعریهای قم بودم؛ بنابراین مانند بسیاری از قمی ها از کودکی با خاندان پیامبر خدا آشنا بودم. در روزگاری که امام در خراسان بودند، در مقام خدمتکار در منزل ایشان خدمت می کردم. معمولاً در کارهای خانه با دیگر خدمتکاران امام همراه بودم.
امام به ما میفرمود: «هرگاه» من وارد شدم و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذا خوردن تان تمام شود. چه بسیار اتفاق می افتاد که امام جمعی از ما را حاضر میکرد؛ ولی به ایشان گفته میشد که خادمان مشغول خوردن غذا هستند، پس بلافاصله امام می فرمود: «رهایشان کنید تا از خوردن آسوده شوند.»(الکافی، ج ۶، ص ۲۹۸ ، ح ۱۰ ؛ رجال طوسی، ص ۳۶۹، ش ۱۵)
صص66-68