حکایت آفتاب (نگاهی کوتاه به زندگی امام رضا)  ( صص 125-127 ) شماره‌ی 3189

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره اجتماعی > تعامل با مردم > نيکی به ديگران
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره اجتماعی > تعامل با مردم > نيکی به ديگران
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > دوران مأمون > احسان و نيکی و صدقه به ديگران

خلاصه

حضرت موسی علیه السلام به برخی از یارانش فرمود جوانی از بنی اسرائیل نسبت به پدرش مهربان بود، گاوی قبیح خرید و نزد پدر آمد دید که کلیدها زیر سر پدر است دوست نداشت پدر را بیدار کند لذا از آن معامله صرفنظر کرد، وقتی پدر از خواب برخاست و خبردار شد به او گفت ،احسنت گاو ماده ای را به او داد و گفت: این به جای آن که از دست تو رفت. حضرت موسی سلام فرمود: ببینید که نیکی اهل خود را به کجا میرساند

متن

ببینید که نیکی چه میکند؟

١٥. حضرت رضا الله فرمود:

مردی از بنی اسرائیل یکی از اقوام خود را کشت و جسد او را در راه برترین نواده بنی اسرائیل انداخت و سپس خودش خونخواهی نمود. 

مردم به موسی اسلام گفتند فلان ،خانواده فلانی را کشته اند، بگو قاتل کیست؟

موسی السلام فرمود: یک گاو بیاورید آنها - همچنان که قرآن حکایت می کند - گفتند آیا ما را مسخره میکنی؟ فرمود: به خدا پناه میبرم از نادانان باشم اگر آن یک گاو - هرگونه که بود - میآوردند کافی بود ولی سخت گرفتند و خداوند نیز کار را بر آنها سخت کرد گفتند: از خدایت بخواه که این گاو چه باشد؟ فرمود خداوند میفرماید گاوی باشد نه کوچک و نه بزرگ بلکه متوسط اگر آنها هر گاوی را میآوردند - متوسط - کافی بود ولی سخت گرفتند و خداوند بر آنها سخت کرد، گفتند: از خدایت بخواه که رنگ آن را معین کند فرمود خداوند می فرماید گاوی است زرد که رنگ آن بیننده را شاد میکند اگر اینها هر گاو - زرد متوسطی - می آوردند کافی بود ولی سخت گرفتند و خداوند بر آن ها سخت کرد و گفتند: از خدایت بخواه توضیح دهد که این گاو چگونه باشد، زیرا برای ما مشتبه است فرمود خداوند میفرماید گاوی که نه رام است که زمین را شخم زند و نه آبیاری زراعت کند مسلمه لاشيه فيما 

گفتند الان حق را آوردی دنبال آن رفتند و نزد جوانی از بنی اسرائیل یافتند و او گفت من آن را نمی فروشم جز به آن که پوست آن را پر از طلا کنید آنها در این مورد از موسی پرسیدند، فرمود: او حق دارد و میتوانید بخرید از او خریدند و گاو را آوردند و به دستور موسی ذبح کردند. سپس دستور داد دم آن را به آن مرده زدند و او زنده شد و گفت: ای پیامبر خدا پسر عمویم مرا کشته نه آن که متهم است.

حضرت موسی به برخی از یارانش فرمود آن گاو جریانی دارد. پرسیدند چیست؟ فرمود جوانی از بنی اسرائیل نسبت به پدرش مهربان بود، گاوی قبیح خرید و نزد پدر آمد دید که کلیدها زیر سر پدر است دوست نداشت پدر را بیدار کند لذا از آن معامله صرفنظر کرد، وقتی پدر از خواب برخاست و خبردار شد به او گفت ،احسنت گاو ماده ای را به او داد و گفت: این به جای آن که از دست تو رفت. حضرت موسی سلام فرمود: ببینید که نیکی اهل خود را به کجا میرساند زیرا همین گاو بود که با قیمت گزاف فروخته شد و در حقیقت خیر دنیا و آخرت را با نیکی به پدر به دست آورد و تو گویی قضای الهی نیز با بهانه گیری مردم بر این شد که این جوان نیکوکار به جزای خود در دنیا برسد

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی