حکایت آفتاب (نگاهی کوتاه به زندگی امام رضا)  ( صص 42-46، 75-76 ) شماره‌ی 3210

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > نبوت > پيامبران و انبيای قبل از رسول خدا صلی الله > پيامبر گرامی اسلام (صلی الله عليه و آله) > پيشگوييها
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > سيره علمی > علم غيب امام رضا (عليه السلام) = (علم نسبت به نيت بندگان)
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > معارف مربوط به امامت > علم امام > علم امام به نيت بندگان (علم غيب)

خلاصه

حضرت علیه السلام فرمود :از هارون به من صدمه ای نخواهد رسید. و چون به آن حضرت گفته شد شما به عنوان امام شناخته شده و خود را مشهور کرده اید از شمشیر هارون خون می چکد؟ فرمود: جواب من همان است که رسول الله ﷺ فرمود پیامبر فرمود اگر ابوجهل یک مو از سر من کم کند گواه باشید که من پیامبر نیستم؛ من نیز میگویم: اگر هارون یک مو از سر من کم کند شاهد باشید که من امام نیستم.

متن

دانش گسترده حضرت در علوم غیبی

گوشه ای از دریای علوم حضرت رضا الم در خبرهای غیبی که حضرت داده و بسیار فراوان است جلوه گر میباشد که به بخشی از آن اشاره می شود

پیشگویی های حضرت در مورد برامکه

حضرت مکرر به نابودی برامکه که نزدیکترین افراد به هارون و همه کاره دستگاه او بودند اشاره نمود. هنگامی که نگاه حضرت در سفر حج به صورت غبار آلود يحيى بن خالد برمکی در سرزمین منی افتاد، فرمود: این بیچاره ها خبر ندارند که امسال چه بلایی بر سرشان می آید. 

محمد بن فضل گوید همان سال که هارون دودمان بر امکه را برانداخت در سرزمین عرفات حضرت رضا را دیدم که ایستاده بود و دعا می کرد ناگاه سر خود را به زیر انداخت پرسیدند چرا چنین کردید؟ فرمود: در حق برامکه از خداوند کیفر میخواستم امروز دعایم مستجاب شد! 

چون داوود بن کثیر از حضرت رضا هم شنید که یحیی بن خالد سبب شهادت حضرت موسی بن جعفر با خرمای زهرآلود شده است، به حضرت گفت: فدایت شوم اگر یحیی بن خالد قاتل پدر شماست، من جانم را به خدا می فروشم و او را میکشم. حضرت فرمود با او کاری نداشته باش بلایی که امسال بر سر او و فرزندان او می رسد از آن چه تو قصد کرده ای سخت تر است.

از هارون به من صدمه ای نمی رسد

حضرت مکرر اشاره میکرد که از هارون به من صدمه ای نمی رسد. هنگامی که به حضرت خبر دادند عیسی بن جعفر به هارون تذکر داده که سوگند خورده است مدعی امامت را بعد از موسی بن جعفر به قتل برساند و علی بن موسی به جای پدر نشسته و مدعی امامت است و هارون پاسخ منفی داده است حضرت فرمود از هارون به من صدمه ای نخواهد رسید. و چون به آن حضرت گفته شد شما به عنوان امام شناخته شده و خود را مشهور کرده اید از شمشیر هارون خون می چکد؟ فرمود: جواب من همان است که رسول الله ﷺ فرمود پیامبر فرمود اگر ابوجهل یک مو از سر من کم کند گواه باشید که من پیامبر نیستم؛ من نیز میگویم: اگر هارون یک مو از سر من کم کند شاهد باشید که من امام نیستم. و در حدیث دیگر وقتی به حضرت در مورد هارون هشدار دادند فرمود: هر چه می خواهد تلاش کند او راهی بر من ندارد

پیشگویی های گوناگون

حضرت خبر داد به این که عبدالله (یعنی مأمون) محمد را (یعنی امین) خواهد کشت و چون راوی با تعجب پرسید عبدالله پسر هارون، محمد پسر هارون را میکشد فرمود: آری عبدالله که در خراسان است محمد بن زبیده را که در بغداد است خواهد کشت و همین گونه نیز شد... و چون فرزند حضرت صادق امام علیه مأمون در مکه قیام کرد، حضرت به او فرمود: ای عمو پدر و برادرت را تکذیب نکن این کار سرانجام ندارد و پایان نمی پذیرد و همین گونه شد و اندکی بعد وی از سپاه مأمون شکست خورد و خود را خلع کرد. 

روزی جعفر بن علی علوی با وضع نامناسب از کنار عده ای از جوانان بنی هاشم گذشت آنها او را به جهت ظاهر نامناسب او تحقیر کردند. حضرت رضا له فرمود به زودی او را با مال زیاد و پیروان فراوان خواهید دید، حدود یک ماه نگذشت که والی مدینه شد و وضع او نیکو گشت.

آگاهی حضرت رضا از فرزندان در رحم مادران

شخصی به امام رضا السلام گفت: وقتی - از کوفه - می آمدم همسرم باردار بود از خداوند بخواهید فرزندش پسر باشد؛ حضرت فرمود: پسر است نامش را عمر بگذار

وقتی به کوفه آمد دید پسری برایش متولد شده است و نامش را علی گذارده اند. وی گوید من به جهت سخن امام رضا نامش را عمر گذاردم همسایه من که از مخالفان بود گفت من دیگر سخن کسی را در مورد رافضی بودن تو نمی پذیرم

وقتی خواستم بروم، حضرت فرمود یکی را علی و دیگری را ام عمر - يا ام عمرو - نام بگذار یعنی هر دو پسر نیست وقتی به کوفه برگشتم دیدم پسری و دختری برایم متولد شده است. 

روزی حضرت رضا ایلام به عیادت عموی خویش محمد بن جعفر که در حال احتضار و جان دادن بود رفت مشاهده نمود که عموی دیگر حضرت به نام اسحاق بن جعفر و عده ای کنار وی می گریند. حضرت با تبسمی معنی دار از مجلس خارج شد به گونه ای که حاضران تعجب کردند.

حضرت فرمود تبسم من از این جهت بود که محمد بن جعفر بهبودی می یابد و اسحاق بن جعفر که اکنون بر او میگرید خواهد مرد و محمد بن جعفر بر او می گرید و همان گونه شد که حضرت فرموده بود.

شخصی به نام حسن بن موسی که دو نفر از کنیزانش باردار بودند. از حضرت در نامه ای تقاضا کرد دعا کند پسر بزایند حضرت در نامه ای فرمود: کارها به دست خداست برای تو یک پسر و یک دختر متولد می شود ان شاء الله؛ نام پسر را محمد و نام دختر را فاطمه بگذار، و همان گونه شد که فرموده بود.

و آن دیگری که یازده فرزندش از دنیا رفته بود، به حضرت رضا هم از باقی نماندن فرزندان گلایه کرد؛ حضرت سر به زیر انداخت و دعا نمود و طول داد، سپس فرمود: امید است دو پسر برایت متولد شود یکی پس از دیگری راوی گوید چنین شد که حضرت فرمود اولی را ابراهیم و دومی را محمد نامیدم و هر دو باقی ماندند.

و مأمون آن دشمن حیله گر حضرت رضا ، بعد از شهادت حضرت ضمن بیان جریانی گفت از حضرت چیزی (دعایی) خواستم تا کنیز زاهریه من که از همه کنیزان نزدم محبوب تر است فرزندش که به آن باردار است سالم بماند چرا که چند بار بچه اش را سقط کرده است.

حضرت فرمود نگران مباش پسری میزاید شبیه ترین مردم به مادرش در دست راست و پای چپش انگشتی زیادی دارد و همان گونه شد که حضرت فرموده بود

46

توطئه ترور حضرت رضا هم به جهت قبول ولایت عهدی 

محمد بن زید گوید چون مأمون حضرت رضا السلام را ولیعهد خود نمود یکی از خوارج چاقویی مسموم را آماده کرد و به یاران خود گفت: به خدا سوگند نزد این مرد که میپندارد پسر رسول الله است ولی وارد دربار این طاغوت شده است میروم و از علت این کارش می پرسم اگر دلیل قانع کننده ای نداشت مردم را از او راحت میکنم با این تصمیم وارد خانه حضرت شد. 

حضرت رضا السلام فرمود به یک شرط به سؤال تو پاسخ میدهم، قبول داری؟ گفت: چه شرطی؟ فرمود: اگر پاسخ من قانع کننده بود، آن چاقویی که در آستین داری بشکنی و کنار بگذاری 

مرد خارجی که حیران شده بود همان جا چاقو را در آورد و شکست سپس گفت: چرا به دربار این طاغوت آمدی؟ با آن که اینان نزد شما کافرند و شما فرزند رسول الله هستی؟

حضرت فرمود به نظر تو اینها کافرترند یا عزیز مصر و مردم آن کشور؟ آیا نه این است که اینها میپندارند اهل توحید هستند ولی آنها خدا پرست نبودند و خدا را نمی شناختند؟

آیا یوسف بن یعقوب پیامبر و پسر پیامبر نبود که به عزیز مصر که کافر بود آن گونه که در قرآن آمده است گفت مرا بر گنجینه های زمین دارایی مصر قرار ده که من نگهبان دانایم او با فرعونها همنشین بود و من مردی از فرزندان رسول الله هستم مرا به این کار مجبور کرده اند و با کراهت پذیرفته ام چه اعتراضی و چه اشکالی تو بر من داری؟ مرد خارجی با شنیدن این پاسخ کوبنده گفت اعتراض بر شما نیست، و شهادت میدهم که شما پسر پیامبر خدا و راستگو هستی

76

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی