حضرت از بصره وارد اهواز شد
طبق روایات حضرت در اهواز بیمار شد ابوهاشم جعفری با حضرت ملاقات کرد فصل تابستان و هوا بسیار گرم بود پزشکی آوردند، حضرت گیاهی را به عنوان دارو به طبیب معرفی کرد و خواص آن را بیان داشت ولى طبيب اظهار داشت این گیاه در چنین وقتی یافت نمی شود حضرت فرمود: مقداری نیشکر بیاورید طبیب گفت این از اولی مشکل تر است زیرا حالا وقت نیشکر نیست. حضرت فرمود نیشکر و آن داروی گیاهی هر دو در همین سرزمین وجود دارد از آب شادروان بگذرید، کنار آسیاب، مردی سیاه چهره است از او بپرسید شخصی را فرستادند و به همان آدرس رفت و آن دو را تهیه کرد. وقتی رجاء بن ابی ضحاک مأمور حرکت (حضرت) جریان را شنید به همراهانش گفت اگر بیشتر اینجا اقامت کنیم، مردم فریفته او می شوند و از آن جا کوچ کرد.
به هنگام خروج حضرت از اهواز کنار پل اربک جعفر بن محمد نوفلی به حضرت عرض کرد فدایت شوم عده ای می پندارند پدرت زنده است. فرمود: دروغ میگویند لعنت خدا بر ایشان اگر پدرم زنده بود میراثش قسمت نمیشد و زنانش ازدواج نمیکردند به خدا سوگند پدرم مرگ را چشید چنان که علی بن ابی طالب چشید عرض کردم تکلیف من بعد از شما چیست؟ فرمود بر تو باد بعد از من به پیروی از فرزندم محمد...... و در ادامه فرمود: قبر من و هارون چنین است و دو انگشت خود را به هم چسباند.