کاروان حضرت رضا در ادامه به شهر سرخس رسید
از برخی گزارشها استنباط میشود که در این شهر حضرت رضا السلام را به شدت تحت نظر گرفته بودند و اجازه ملاقات با وی را به هر کسی نمی دادند در گزارش زیر از منزل حضرت به زندان تعبیر شده است.
عبدالسلام بن صالح گوید به در خانهای که حضرت رضا در سرخس در آن جا حبس زندانی بود ،آمدم از نگهبان اجازه خواستم وی گفت نمی شود گفتم چرا؟ گفت چون ایشان در شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند و سپس اندکی از کیفیت عبادت حضرت گفت به او گفتم از حضرت بخواه وقتی برای ملاقات به من بدهد رفت و از حضرت اجازه گرفت وارد شدم دیدم حضرت در جای نماز نشسته و متفکر بود؛ عرض کردم ای پسر پیامبر ر این چیست که مردم از شما نقل می کنند؟ فرمود: چه چیزی؟ عرض کردم از شما نقل میکنند که فرموده اید مردم بندگان ما هستند.
حضرت فرمود: اللهم فاطر السماوات والارض عالم الغيب. ای اباصلت تو شاهدی که من هرگز چنین نگفته ام و از هیچ یک از پدران خود (نیز) نشنیده ام و تو میدانی آن ستمها که از این امت بر ما وارد شده است، این سخن ها نیز از همان ستم هاست. سپس فرمود ای عبدالسلام، اگر آن طور که میگویند مردم مخلوق ما باشند ما آنها را به طرف چه کسی دعوت می کنیم؟
عرض کردم: ای پسر رسول الله الله راست می گویی. حضرت فرمود: ای عبدالسلام آیا تو آن چه را که خداوند متعال برای ما از ولایت و امامت واجب کرده است منکری آن گونه که دیگران انکار می کنند؟ عرض کردم معاذ الله بلكه من به ولایت و امامت شما اعتراف میکنم
به هر حال زندانی شدن حضرت رضا در سفر به مرو با توجه به نقشه مأمون برای ولایت عهدی و تجلیلهای ظاهری وی و سفارشات او در احترام حضرت بعید مینماید و این امکان وجود دارد که راوی از برخی محدودیتهایی که برای حضرت در نظر گرفته شده بود، به زندان تعبیر کرده باشد یا آن گونه که برخی احتمال داده اند این حادثه در سفر بعدی یعنی هنگام بازگشت حضرت از مرو که سیاستهای مأمون تغییر کرده بود، رخ داده باشد.
به هنگام خروج حضرت رضا از سرخس احمد بن عبید گوید: جدم می گفت، من مأمور خدمتگزاری به حضرت در نیشابور بودم تا یک منزل بعد از سرخس حضرت را مشایعت کردم و در نظر داشتم تا مرو حضرت را همراهی کنم یک منزل پس از سرخس حضرت سر از کجاوه بیرون آورد و فرمود: ای بنده خدا برگرد تو وظایف خود را درباره ما انجام دادی و با ما به خوبی معاشرت کردی و مشایعت اندازه معینی ندارد. یعنی به ثواب رسیدی)
عرض کردم به حق جدت مصطفی و مرتضی و مادرت فاطمه زهرا لا برایم حدیثی بگو تا دلم آرام گیرد و برگردم حضرت فرمود: تو از من حدیث میخواهی در حالی که مرا از کنار قبر جدم رسول خدا بیرون آورده اند و نمیدانم عاقبت کار من چه خواهد شد و اینها با من چگونه رفتار خواهند کرد؟