حکایت آفتاب (نگاهی کوتاه به زندگی امام رضا)  ( صص 88-90 ) شماره‌ی 3221

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > ولايتعهدی امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

ناظر

متن

جریان ولایت عهدی حضرت رضا سلام با اجبار مأمون

پس از آن که حضرت رضا با اصرار مأمون و نامه های مکرر او و نپذیرفتن عذرهایی که حضرت رضا سلام بیان می کرد، در سال ۲۰۱ وارد مرو شد، مأمون ابتدا به حضرت پیشنهاد خلافت داد و به حضرت گفت: ای پسر رسول خدا من فضل و علم و زهد و تقوا و عبادت شما را می دانم و شما را از خودم به خلافت شایسته تر میدانم

حضرت رضا الله فرمود: من به عبودیت خداوند عزوجل افتخار می کنم و با زهد در دنیا، امید نجات از شر آخرت را دارم و با دوری از حرام ها امید دستیابی به سودها را دارم و با تواضع در دنیا، امید بلندی نزد خداوند عزوجل را دارم. مأمون گفت نظر من این است که خودم را از خلافت عزل کنم و آن را برای شما قرار دهم و با شما بیعت کنم! 

حضرت رضا فرمود اگر این خلافت حق توست و خداوند برای تو قرار داده است جایز نیست لباسی را که خداوند به تو پوشانده است از تن خود بیرون کنی و برای دیگری قرار دهی و اگر خلافت حق تو نیست جایز نیست برای تو چیزی را که برای تو نیست به من دهی. 

مأمون گفت: ای پسر رسول خدا باید این امر را قبول کنی حضرت فرمود: من از روی اختیار هرگز این کار را نمیکنم مدتها مأمون اصرار میکرد تا این که از پذیرش حضرت مأیوس شد و به حضرت گفت اگر خلافت را نمی پذیری و نمیخواهی من با تو بیعت کنم، ولیعهد من باش تا بعد از من خلافت برای شما باشد. 

حضرت رضا علیه السلام فرمود: به خدا سوگند که پدرم از پدرانش از امیرالمؤمنین از رسول الله ﷺ به من خبر داد که من قبل از تو از دنیا می روم در حالی که با سم مظلومانه کشته میشدم و ملائکه آسمان و زمین بر من می گریند و در سرزمین غربت کنار هارون الرشید دفن خواهم شد. 

مأمون گریست و گفت ای پسر رسول خدا چه کسی تو را می کشد یا می تواند به شما گزندی برساند با این که من زنده ام؟

حضرت فرمود: اگر بخواهم میگویم که چه کسی مرا می کشد. 

مأمون گفت: ای پسر رسول خدا غرض شما از این سخن آن است که کار را بر خود سبک کنی و از گردن خود باز گردانی تا مردم بگویند شما در دنیا زاهد هستی حضرت رضا السلام فرمود: به خدا سوگند از آن وقتی که خداوند عزوجل مرا آفرید، دروغ نگفته ام و هرگز به خاطر دنیا از دنیا زهد نورزیده ام و من می دانم که منظور تو چیست 

مأمون گفت: منظور من چیست؟ حضرت فرمود: آیا به واقع در امان هستم؟ مأمون گفت تو در امانی حضرت فرمود: تو می خواهی مردم بگویند علی بن موسی نسبت به دنیا بی رغبت نبود بلکه این دنیا بود که به او رغبتی نداشت. نمیبینید که ولایت عهدی را قبول کرد تا به خلافت برسد. 

در این هنگام مأمون خشمگین شد و گفت تو همواره مرا با آن چه ناراحت میکند مواجه میکنی و از خشم من در امان گشته ای به خدا سوگند یاد میکنم که یا ولایت عهدی را میپذیری و گرنه تو را مجبور میکنم و اگر انجام ندهی گردنت را خواهم زد حضرت رضا فرمود: خداوند عزوجل مرا نهی کرده است از این که با دست خویش خودم را به هلاکت اندازم، اگر این چنین است هر چه میخواهی انجام ده من می پذیرم ...

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب معارفی