آگاهی حضرت رضا از کیفیت شهادت و محل دفن خویش
حضرت مکرر در مورد شهادت خویش به وسیله مأمون و چگونگی آن خبر داده بود که مشروح آن در فصل شهادت حضرت خواهد آمد؛ اینک به پاره ای از آن اشاره میکنیم.
گاهی می فرمود: من به سفری میروم - خراسان - که از آن برنمی گردد عیون اخبار الرضا و چون مأمون حضرت را برای ولایت عهدی از مدینه به خراسان احضار کرد راوی گوید حضرت برای وداع با رسول الله ﷺ به حرم آمد و با صدای بلند میگریست به حضرت سلام کردم و ولایت عهدی را تبریک گفتم. فرمود مرا از کنار جدم رسول الله بیرون می برند و من در غربت خواهم مرد و کنار هارون دفن خواهم شد و به همین جهت بود که هنگام خروج از مدینه دستور داد تا بر او بگریند.
و چون مأمون در ظاهر به حضرت رضا ایلام اظهار علاقه می نمود و از امامت علی ایلام در محافل دفاع میکرد حضرت رضا ایلام به دوستان خود می فرمود: مأمون با سخنان خود شما را فریب ندهد، به خدا سوگند مرا جز او کسی نمیکشد و من چاره ای ندارم جز آن که آن چه مقرر شده است، انجام شود.
در جریان دیگری راوی گوید دیدم هارون - خلیفه عباسی - از یک درب مسجد الحرام بیرون آمد و حضرت رضا سلام از درب دیگر و حضرت فرمود: یا بُعْدَ الدّار وَ قُرْبَ الْمُلْتَقَى إِنَّ طُوسَ سَتَجْمَعْنی وَ آيَاهُ، چه دور است خانه و نزدیک است ملاقات شهر طوس میان من و او جمع خواهد کرد. و می دانیم که قبر هارون کنار قبر حضرت رضا است.
و گاهی در مسجد مدینه در حالی که هارون مشغول سخنرانی بود می فرمود: ترونی وَ إِيَّاهُ نُدْفَنُ في بَيْتٍ واحد یعنی مرا با او در یک اتاق مدفون خواهید دید و گاهی میفرمود من و هارون مثل این دو خواهیم بود و دو انگشت سبابه و وسطی را به یکدیگر می چسباند. راوی گوید: معنی سخن حضرت را نفهمیدم تا آن که حضرت کنار هارون به خاک سپرده شد.
47
کیفیت شهادت حضرت رضا علیه السلام
حضرت چنان در سختی و فشار قرار داشت که روز جمعه چون از نماز بر می گشت در حالی که عرق کرده و غبار آلود بود دست به دعا برمیداشت و میگفت خدایا اگر گشایش من از آن چه در آن هستم به مرگ است همین ساعت در مرگ من شتاب کن و همواره غمگین و ناراحت بود تا از دنیا رحلت نمود و در شب قبل از شهادت به دنبال هرثمه فرستاد و به او فرمود: آن چه میگویم بشنو و حفظ کن؛ هنگام بازگشت من به سوی خداوند فرا رسید و زمان آن است که به جد و پدرانم ملحق شوم این طغیانگر (مأمون) تصمیم گرفته است تا با انگور و انار مرا مسموم سازد انگور را با نخ و سوزن مسموم کرده و انار را توسط غلامی که دستش مسموم است برایم دانه میکند فردا مرا میخواند تا از آن بخورم و حکم و قضا انجام می پذیرد.
و در ادامه روایت آمده است که چون هرثمه بعد از شهادت حضرت سخن حضرت رضا در مورد انگور و انار را به مأمون گفت رنگ مأمون گاهی زرد و گاهی قرمز و گاهی سیاه میشد تا این که بیهوش گردید و در حال بیهوشی با صدای بلند میگفت وای بر مأمون از جانب خدا؛ وای بر او از پیامبر وای بر او از علی بن ابی طالب وای بر او از جانب فاطمه زهرا .... و چون به هوش آمد به هرثمه گفت: به خدا سوگند که نه تو و نه هیچ کس در زمین و آسمان نزد من از رضا عزیزتر نیست، به خدا اگر به من خبر رسد که از آن چه دیدی و شنیدی بازگو کرده ای همان مرگ تو خواهد بود و هرثمه قول داد که اگر چیزی را بازگو کند، خون او برای مأمون حلال باشد و مأمون از او عهد و پیمان گرفت در کتمان آن.