حکایت آفتاب (نگاهی کوتاه به زندگی امام رضا)  ( صص 105-106 ) شماره‌ی 3226

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > شهادت امام رضا (عليه السلام) > غسل و کفن > غسل و کفن توسط امام جواد (عليه السلام)
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > پيشگويی‌های امام رضا (عليه السلام) > حضور امام جواد در کنار بستر خود
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > شهادت امام رضا (عليه السلام) > حضور امام جواد (عليه السلام) در احتضار امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

حضرت جواد علیه السلام مشغول غسل پدر شد خواستم کمک کنم فرمود با من هستند کسانی که کمک دهند سپس فرمود برو اندرون کفن و حنوط را بیاور پدر را کفن کرد و بر او نماز خواند سپس فرمود تابوت را بیاور عرض کردم بروم نزد نجار تا تابوت درست کند؟ فرمود: به اندرون برو آن جا تابوتی هست به اندرون رفتم تابوتی دیدم که قبل از این ندیده بودم پدر را در تابوت نهاد و دو رکعت نماز خواند که ناگاه سقف شکافت و تابوت از سقف خارج شد!

متن

...

مأمون گفت به کجا می روی؟ فرمود: آن جا که مرا فرستادی آن گاه در حالی که سر حضرت پوشیده بود بیرون آمد و من با حضرت سخن نگفتم. حضرت وارد خانه شد و در بستر خویش خوابید و دستور داد تا در خانه بسته شود. در را بستم و در حیاط خانه غمگین مانده بودم، ناگاه نوجوانی زیبا و مشکین موی دیدم که از همه به حضرت رضا شبیه تر بود به طرف او رفتم و گفتم از در بسته چگونه وارد شدی؟ فرمود: آن که مرا از مدینه در این هنگام اینجا آورد همو مرا از در بسته وارد خانه کرد.

عرض کردم شما کیستید؟ فرمود منم حجت خدا بر تو ای اباصلت منم محمد بن علی (امام جواد) سپس به طرف پدر بزرگوارش رفت همین که حضرت رضا فرزندش را دید از جا برخاست و او را در آغوش گرفت و میان دو چشمش را بوسید و غرق در بوسه کرد با او سخنانی مخفیانه گفت از اسرار (امامت که نفهمیدم.... آن گاه روح مطهرش به رضوان پرواز کرد.

حضرت جواد مشغول غسل پدر شد خواستم کمک کنم فرمود با من هستند کسانی که کمک دهند سپس فرمود برو اندرون کفن و حنوط را بیاور پدر را کفن کرد و بر او نماز خواند سپس فرمود تابوت را بیاور عرض کردم بروم نزد نجار تا تابوت درست کند؟ فرمود: به اندرون برو آن جا تابوتی هست به اندرون رفتم تابوتی دیدم که قبل از این ندیده بودم پدر را در تابوت نهاد و دو رکعت نماز خواند که ناگاه سقف شکافت و تابوت از سقف خارج شد!

گفتم: ای پسر رسول الله، اکنون مأمون میآید و رضا را از من می خواهد چه کنم؟ فرمود: ساکت باش بر می گردد ای اباصلت هیچ پیامبری نیست که در مشرق بمیرد و وصی او در مغرب باشد مگر این که خداوند میان آمد، حضرت جواد پدر را از تابوت در آورد و در بستر قرار داد گویا که روح و جسم آنها جمع میکند یعنی حضرت را نزد پیامبر برده اند) هنوز سخن حضرت تمام نشده بود که سقف دوباره شکافت و تابوت فرود هنوز غسل و کفن نشده است.

سپس فرمود: ای اباصلت برخیز و درب را برای مأمون باز کن در را باز کردم دیدم مأمون است با غلامان آن ملعون که شهادت حضرت برایش قطعی شده بود با گریه در حالی که گریبان چاک داده بود و بر سر می زد، وارد شد و میگفت ای سرور من دل مرا با مصیبت خود به درد آوردی؛ و همان گونه شد که حضرت رضا سلام خبر داده بود. تاریخ شهادت آن حضرت طبق روایات مشهورتر در ماه صفر سال ۲۰۳ هجری در سن ۵۵ سالگی بوده است.

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی