هم نشینی با زیردستان
امام هرگاه تنها می شد اطرافیان و خدمتکاران خرد و کلان خود را گرد می آورد و با آنها سخن میگفت و از حال و احوال آنان پرس وجو می کرد هرگاه حضرت بر سر سفره می نشست هیچ کوچک و بزرگی، حتی نگاه دارنده اسبان و رگزن [ حجامت کننده را فراموش نمی کرد و او را بر سر سفره می نشاند. این منش امام برای ما خدمتکاران که پیشتر در کاخ مأمون بودیم، بسیار شگفت آور و البته لذت بخش بود. صفا و صمیمیت خوبی در منزل به سبب شیوه زندگی امام به وجود آمده بود و با رفتارهای خشک و سیاسی دربار خلیفه خیلی فاصله داشت یقین دارم که خلیفه این گونه رفتارهای امام را بر نمی تافت.
به یاد دارم که در ماه های آخر عمر امام خبر فتح اطراف کابل به خلیفه رسیده بود و او نیز میخواست این خبر را به آن حضرت بدهد. خانه امام که کنار کاخ بود درهای بسیاری داشت یکی از این درها داخل راهرویی بود که مستقیم به کاخ مأمون وصل میشد. قفل در هم از داخل کاخ باز می شد. روزی همه حاضران در خانه دور تا دور امام نشسته بودیم و غذا می خوردیم که ناگاه صدای قفل دری را که از قصر مأمون به منزل حضرت باز می شد شنیدیم.
امام فرمود: «برخیزید و پراکنده شوید. ما هم سریع برخاستیم و مأمون با نامه ای بلند که در دست داشت وارد شد حضرت خواست برخیزد و احترام کند اما مأمون قسم داد که تو را به حق پیغمبر بر نخیز و امام نیز برنخاست. آنگاه مأمون خبر پیشرفتهای نظامی را به امام ارائه کرد.(عيون أخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۷۰، ح ۲۴)
رعایت حال زیردستان
من در اصل قمی و از خاندان اشعریهای قم بودم؛ بنابراین مانند بسیاری از قمی ها از کودکی با خاندان پیامبر خدا آشنا بودم. در روزگاری که امام در خراسان بودند، در مقام خدمتکار در منزل ایشان خدمت می کردم. معمولاً در کارهای خانه با دیگر خدمتکاران امام همراه بودم.
امام به ما میفرمود: «هرگاه» من وارد شدم و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذا خوردن تان تمام شود. چه بسیار اتفاق می افتاد که امام جمعی از ما را حاضر میکرد؛ ولی به ایشان گفته میشد که خادمان مشغول خوردن غذا هستند، پس بلافاصله امام می فرمود: «رهایشان کنید تا از خوردن آسوده شوند.»(الکافی، ج ۶، ص ۲۹۸ ، ح ۱۰ ؛ رجال طوسی، ص ۳۶۹، ش ۱۵)
تواضع در برابر غلامان
مرد بلخی توانست خود را به کاروان امام برساند کاروان خراسانیان برای استراحت توقف کرد. وقت خوردن غذا بود و خادمان وسایل آن را آماده می کردند. خادمان سفره را انداختند آنگاه امام همه غلامان خود، از غلامان سیاه گرفته تا دیگر همراهان را بر سر سفره فراخواند.
مرد بلخی که از کار امام تعجب کرد جلو رفت و مؤدبانه به ایشان گفت: قربانت شوم، ای کاش سفره غلامان و چاکران را جدا می کردید! امام که گویی خوش نداشت چنین سخنی بشنود فرمود: «دست بردار این چه حرفی است. سزاوار نیست خدای ما یکی و مادر و پدرمان نیز یکی است و جزا و پاداش بستگی به عمل افراد دارد.(المحاسن، ج ۲، ص ۱۹۹، ج ۱۵۸۳ ؛ الکافی، ج ۸، ص ۲۳۰ ، ح ۲۹۶)