زندگی به سبک خورشید  ( صص 83-81 ) شماره‌ی 3240

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تعامل امام رضا (عليه السلام) با مامون

خلاصه

امام علیه السلام پیوسته او را پند میداد و او را از غفلتش درباره مسلمانان و ظلم های کارگزارانش، به ویژه در حجاز آگاه میکرد خلیفه هیچ نمی گفت و فقط گوش می کرد.آخرین جمله حضرت علیه السلام چنین بود: ای امیر از خدا بترس و به امور مسلمانان رسیدگی کن ای امیر آیا نمی دانی که ولی و سرپرست مسلمین حکمش حکم عمود خیمه است هر کس آهنگ آن خیمه میکند عمود را می گیرد؟!

متن

تذکر به خلیفه

مثل همیشه کنار بقیه خادمان امام سر سفره حضرت نشسته بودیم. ناگاه خبردار شدیم که مأمون به سمت منزل امام می آید. امام فرمود: «سریع پراکنده شوید. قرار بود هرگاه خلیفه می آید سفره جمع شود و هرکس سر کار خود برود؛ زیرا خلیفه هیچ گاه حاضر نبود با زیر دستانش هم سفره شود، چه برسد با غلامان و کنیزان و خوش هم نداشت که ولیعهدش چنین کند. درست بر عکس منش متواضعانه امام مأمون وارد شد. طوماری باز شده و بلند در دست داشت. امام خواست برای احترام از جا برخیزد. حضرت نیم خیز شده بود که مأمون قسم داد که تو را به حق پیامبر از جا بر نخیز نزدیک شد و خود را به حضرت رساند و روی ایشان را بوسید و مقابل حضرت روی تشک و متکایی که آنجا بود، نشست. آنگاه در حالی که خوشحال بود مغرورانه با صدایی بلند نامه را خواند. در نامه خبر فتح تعداد قابل توجهی از شهرها و روستاهای نواحی کابل بود. نویسنده نامه نوشته بود که ما قلعه فلان را فتح و چنان و چنین کردیم و ...... 

مأمون که از خواندن نامه فارغ شد نگاهی به امام کرد و انتظار داشت آثار شادمانی را در سیمای ایشان ببیند ولی امام بسیار عادی او را نگاه می کرد. خلیفه پرسید: «آیا فتح قریه ای از قریه های اهل شرک تو را خشنود نمی کند؟ آیا این پیروزی سرور و خوشحالی ندارد؟

امام با لحنی سرزنش آمیز خلیفه را نصیحت کرد و فرمود:

 ای امیر از خدا پروا و تقوا پیشه کن به ویژه در مراعات امت محمد ﷺ و مأموریتی که خدا به تو داده سرزمینهایی را که بر آنها حکومت میکنی رها کرده ای تا از بین بروند و به امورشان رسیدگی نمیکنی این ممالک را به عهده کارگزارانی گذاشته ای که آنان برخلاف آنچه خدا فرموده است بر این امت حکومت کنند؟ تو کاملاً از مدینه شهر پیامبر خدا غافل شده ای شهری که محل ریزش رحمت و نزول وحی است. فرزندان مهاجر و انصار در مدینه مظلوم واقع شده اند و در دوره خلافت تو به آنان پی درپی ظلم و ستم میشود و دادرسی ندارند و کسانی که بر آنان مسلط اند ملاحظه و رعایت هیچگونه پیمان و عهدی نه با خدا و نه با خلق خدا نمی کنند ....

امام پیوسته او را پند میداد و او را از غفلتش درباره مسلمانان و ظلم های کارگزارانش، به ویژه در حجاز آگاه میکرد خلیفه هیچ نمی گفت و فقط گوش می کرد.

آخرین جمله حضرت چنین بود:

 ای امیر از خدا بترس و به امور مسلمانان رسیدگی کن ای امیر آیا نمی دانی که ولی و سرپرست مسلمین حکمش حکم عمود خیمه است هر کس آهنگ آن خیمه میکند عمود را می گیرد؟!

مأمون با صدایی آهسته که نشان از ناراحتی و سرخوردگی اش داشت پرسید: «ای سید من اکنون چه کنم نظر شما چیست؟

امام فرمود:

نظر من این است که از این سرزمینها بیرون روی و به پایتخت و مرکز خلافت که پدرانت در آنجا بودند رحل اقامت افکنی و در آنجا به امور مسلمانان رسیدگی کنی و مدیریت آنجا را به دیگران و انگذاری؛ زیرا خداوند تعالی از کارهای تو خواهد پرسید.

مأمون برخاست و عرض کرد: نظر شما درست و پسندیده و صحیح است، و بیرون رفت و فرمان داد که همگی برای رفتن به عراق حاضر شوند.(همان، ص ۱۷۱، ح ۲۴.)

 

مخاطب

جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

کتاب معارفی