زندگی به سبک خورشید  ( صص 88-84 ) شماره‌ی 3241

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تلاش مأمون برای ترور شخصيت حضرت > نماز باران

خلاصه

امام علیه الاسلامرو به جمعیت با حالت دعا این گونه سخن گفت:ای پروردگار من تویی که حق ما اهل بیت را بزرگ و عظیم قرار دادی تا مردم به امر تو دست به دامن ما شوند و از ما یاری طلبند و امیدوار کرم تو باشند و رحمتت را بجویند و به احسان تو چشم دوزند و بخششت را طلبند پس سیراب کن ایشان را به بارانی پُر سود، فراگیر بی وقفه و بی درنگ و بی ضرر و زیان بارانی که ابتدایش پس از بازگشتن ایشان از این صحرا به منازل و قرارگاه هایشان نباشد .مرتبه یازدهم، قطعه ابری آمد. همه نگاه ها به امام علیه السلام بود. این بار حضرت علیه الاسلام فرمود:این ابر را خداوند عزوجل برای شما فرستاده است.

متن

بازتاب اعمال حاکمان

امام می فرمود: «هرگاه حکمرانان دروغ بگویند باران نمی بارد، هرگاه سلطان ستم کند، دولت سست و بی اعتبار شود هرگاه زکات داده نشود، چارپایان می میرند.(امالی مفید، ص ۳۱۰، ح ۲)

دعای باران مبارزه با شایعه

از زمانی که خبر ولایتعهدی امام منتشر شد بزرگان حکومت خیلی ناراحت بودند. آنان حکومت عباسی را بر باد رفته میپنداشتند و پیوسته از اینکه حاکمان بعدی بنی فاطمه هستند اظهار ناخرسندی میکردند. آنها پیش از این به احترام ورود امام به کاخ همیشه بر می خاستند؛ اما پس از ولایتعهدی برخی از ایشان قرار گذاشتند که دیگر احترام امام را رعایت نکنند؛ هر چند موفق نشدند؛ زیرا هیبت امام و اعجاز الهی - سبب شده بود که به محض و رود، باز هم همگی بر میخاستند و معمولاً هم بعدش همدیگر را ملامت می کردند.

یک روز مثل همیشه کارهای کاخ را انجام میدادم که شنیدم برخی می گویند: از وقتی که علی بن موسی ولیعهد شده آسمان بخل کرده و با رانش را از ما دریغ داشته است. این از قدم بد او به این سرزمین است.»

هنوز یک روز نگذشته بود که این شایعه در همه مرو پخش شد. عباسیان که خود شایعه را ساخته بودند از انتشار زودهنگام آن خرسند بودند. خبر به مأمون رسید. خیلی ناراحت شد برایش بد میشد. بی درنگ خود را به امام رساند و ماجرا را به ایشان گفت و خواست تا حضرت نماز باران بخواند یا دعا کند تا خداوند باران بفرستد. امام پذیرفت تا به صحرا برود و دعا کند. مأمون خیلی خوشحال شد. آن روز جمعه بود و امام روز دوشنبه را برای این کار مناسب دید.

خلیفه دوست داشت این شایعات زودتر پایان یابد و دوشنبه را دیر می دانست؛ ولی امام به او فرمود:

من جدم رسول خدا را در خواب دیدم که جدم امیر مؤمنان علیه نیز با او بود پیامبر به من فرمود: پسر جانم تا روز دوشنبه صبر کن، آنگاه به صحرا برو و از خداوند باران بطلب خداوند متعال برای مردم باران خواهد فرستاد آنان را خبرده از آنچه که خداوند عزیز به تو نشان خواهد داد تا مردم از جایگاه تو با خبر شوند ......

مردم خود را برای روز دوشنبه آماده کردند بیرون شهر محلی برای سخنرانی امام تدارک دیدند و منبری را در آنجا قرار دادند.

روز دوشنبه شد. امام به سوی صحرا حرکت کرد. مردم نیز از هر سو به جمع امام می پیوستند جمعیت بسیاری جمع شده بود.

بارش باران برای همه ضروری بود؛ زیرا بیشتر مردم کشاورزی و دامپروری میکردند زن و مرد و کودک بود که در کوچه های مرو موج می زدند و خود را به شاهراهی میرساندند که به صحرا تمام می شد. گویا همه آمده بودند.

امام بالای منبر رفت نخست مثل همیشه خدا را سپاس گفت و از نعمت های الهی شکر کرد. آنگاه رو به جمعیت با حالت دعا این گونه سخن گفت:

ای پروردگار من تویی که حق ما اهل بیت را بزرگ و عظیم قرار دادی تا مردم به امر تو دست به دامن ما شوند و از ما یاری طلبند و امیدوار کرم تو باشند و رحمتت را بجویند و به احسان تو چشم دوزند و بخششت را طلبند پس سیراب کن ایشان را به بارانی پُر سود، فراگیر بی وقفه و بی درنگ و بی ضرر و زیان بارانی که ابتدایش پس از بازگشتن ایشان از این صحرا به منازل و قرارگاه هایشان نباشد

به خدایی خدا و پیامبری رسول خدا همین که امام این دعاهای کوتاه و پر معنا را خواند بادها از هر سو و زیدن گرفت مردم به آسمان ها نگاه می کردند. دقایقی نگذشته بود که حضور ابرهای باران را آسمان مرو را تیره و تار کرد.

رعد و برق سبب شد که همه برخیزند و آماده حرکت شوند؛ ولی امام بی حرکت و با آرامش کامل ایستاده بود ،امام مردم را آرام کرد و فرمود: «ای مردم آرام باشید. صفها را به هم نزنید. این ابرها برای اینجا نیست. آنها به سوی فلان شهر میروند و قرار است در آنجا ببارند.

همه ابرها رفتند و بارشی رخ نداد. دقایقی گذاشت. ابر دیگری آمد. رعد و برق هم شد. همه گفتند این بار دیگر باران خواهد آمد. امام دوباره فرمود: سر جای خود آرام بگیرید این ابر نیز برای شما نیست. به فلان منطقه می رود و برای مردم آنجا می بارد.»

تا ده مرتبه ابرها آمدند و رفتند مرتبه یازدهم، قطعه ابری آمد. همه نگاه ها به امام بود. این بار حضرت فرمود:

این ابر را خداوند عزوجل برای شما فرستاده است. پس خدا را برای تفضلی که بر شما کرده است سپاس گویید. اکنون برخیزید و به منزلهای خود بروید این ابر بالای سر شماست و نمی بارد تا وقتی که به خانه خود برسید. آنگاه خواهد بارید و آن مقدار بر شما به خوبی خواهد بارید که شایسته کرم خداوندی است و سزاوار شأن و جلال اوست.

امام این را گفت و از منبر پایین آمد و به شهر بازگشت. مردم هم به دنبال امام به شهر بر میگشتند و همواره به آسمان نگاه می کردند.

مردم به خانه هایشان رسیدند. از پشت پنجره ها ابرها را می دیدند و منتظر بارش باران بودند رعد و برقهای شدیدی هر لحظه آرامش مرو را به هم می زد، مردان حکومت هم در قصر و خانه هایشان به آسمان می نگریستند.

رگبار باران اعجاب همه را برانگیخت باران شدید به باریدن گرفت. چیزی نگذشت که همه شهر از آب باران شاداب شد. رودها، آبگیرها گودال ها و حتی صحرا را آب فرا گرفت.

همه جا سخن از دعای امام رضا بود. مردم به یکدیگر تبریک می گفتند. جمع زیادی به منزل امام آمده بودند و به فرزند رسول خداﷺ تبریک و تهنیت می گفتند. مردم گفتند که خدا عجب جایگاهی به علی بن موسی ها داده است. این کرامت گوارای او باد

خوشحالی در نگاه های مردم موج میزد بیش از همه، اصحاب راستین امام از این کرامت شادمان بودند امام در میان جمعیت حاضر شد. آنگاه فرمود:

ای مردم از خدا بترسید و نعمتهای او را قدر بدانید و با نافرمانی کردن نعمت ها را از خود فراری ندهید بلکه نعمتهای الهی را با طاعت و بندگی و شکرگزاری بر آنها و بر عطایای پی در پی خداوندی دائم و همیشگی کنید.

سخنان امام، بسیار مفصل بود مردم هم خوب گوش می دادند. امام به خوبی شایعات شکل گرفته را خنثی کرد عباسیان از این پیشامد سخت ناراحت و در هم شدند امام جواد از این ماجرا یاد می کرد و می فرمود: به سبب دعای پدرم، برکت همه را فرا گرفت.(عيون أخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۸۰، ح ۱.)

مخاطب

جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی