شرفیایی دعبل خزاعی شاعر آل محمد بخدمت حضرت علی ابن موسی الرضا عليه السلام
دعبل شاعری بود دلیر و مبارز بطوری که يك تنه با دستگاه ظلم و بیدادگری حکومت بنی العباس در نبرد بود خودش میگفت : چهل سال است که چوبدارم را بر دوش دارم ولی هنوز کسی را نیافته ام که بر آن دارم زند او در عصر خود مرد ناشناسی بنود ، اشعارش زبان بزبان و شهر بشهر میگشت هنگامیکه چکامه دویست و چهل بیتی خود را بزبان عربی درباره آل محمد سرود با خود عهد کرد که نثار مقدم مقدس امام هشتم کند . برای کسی نخواند تا در مرو بخدمتش شرفیاب شد وپس از کسب اجازه خواندن قصیده را آغاز کرد دعبل آن اشعار را پشت سر هم میخواند و امام رضا علیه السلام گوش میداد تا بدین بیت رسید: می بینیم که دگران حقوق دودمان رسالت را غصب کرده و در میان خود تقسیم کرده اند ولی خود آن بزرگواران دست است امام (ع) بگریست و فرمود : راست گفتی ای خزاعی دعبل ادامه داد تا بدین بیت رسید: آنها آنقدر مظلومند که دستهای آنان برای خوانخواهی شهید انشان بسته است امام رضا علیه السلام دست مبارک را تکانی داده فرمود : آری بخدا بسته است دعبل ادامه داد تا بدین بیت رسید : من در این دنیاوروزهای آن در ناراحتی و هرا من بوده ام کــــــه پس از مرگ در امان باشم امام هشتم ( ع ) فرمود . خدای روز قیامت ترا در امان خود قراردهد دعبل ادامه داد هنگامی که بدین بیت رسید : وقبری است در بغداد که روح مقدسی در آن جای دارد و رحمت آن را در برگرفته است ۰۰۰۰ حضرت امام رضا ( ع ) فرمود : من هم دوبیت میافزایـم تا قصیده ات تکمیل شود . آنگاه فرمود: وقبری است در طوس که چه مصیبتها کشیده و چه سوزشها در دل چیشیده تا برسد زمانی که خدای تعالی قائمی را برانگیزاند و هم و غم را بر طرف گردانـــــــد ... دعبل عرض کرد یا بن رسول الله (ص) این قبر کیست که در طوس میباشد؟ امام رضا عليه السلام فرمود : قبر من چیزی نخواهد گذشت که زیارتگاه شیعیان وزوار من خواهد بود هر کس در غربت در طوس مرا زیارت کند . آمرزیده شده و درقیامت با من ودردرجه من خواهد بود ... وقتیکه قصیده دعبل تمام شد امام (ع) برخاست و بدرون خانه رفت و بدعبل فرمود که از جای خود تکان مخور دیری نگذشت که خادم بیامد وصد دینارزر که نام مقدس امام هشتم بر آن نقش شده بود بیاورد و گفت : آقا میفرمایند: این را در هزینه خود قرار بده دعبل گفت : خدمتشان عرض کن من برای این بدینجا نیامده ام و ازروی طمع شعر نسروده ام ، وکیسه زر را رد کرد و گفت تقاضای من اینستکه جامه ای از جامه های حضرت بمن عنایت شود تا سعادت یا بم وبدان تبرك جویم خادم برفت و بزودی بازگشت و کیسه زر را با جبه ای از خز بیاورد و گفت آقا میفرمایند زر را بردارو برنگردان زیرا بآن محتاج خواهی شد دعبل اطاعت کرد . هنگامیکه قصد دیار خود کرد ، با کاروانی از مرو خارج شد وقتی که بمیان کوهان رسید دزدان برسر کاروان ریختند وکت کا روا نیا نرا بستند وکت دعبل را نیز بستند و اموال کاروانرا بيغما بردند و سپس به تقسیم پرداختند در موقع قسمت کردن یکی از آنها شعر دعبل را بخواند : میبینم دگران حقوق آنها را میان خود تقسیم کرده اند ولی دست خودشان از آن خالی است ... دعبل ، پرسید این شعر از کیست؟ گفت از دعبل خزاعی دعبل گفت من دعبل خزاعی گوینده این قصیده هستم . دزد تا این سخن بشنید یکسره بسوی رئیسشان دوید و گزارش داد رئیس شیعه بود بر سر تپه نماز میخواند . بزودی از سر کوه بزیر آمد و بدعبل گفت : تو دعبل هستی؟ دعمل گفت آری رئیس دزدان گفت قصیده ات را بخوان دعبل قصیدهاش را خواند . بازوهای دعبل و کاروانیان کشوده شد و هر چه از کاروان بیغما رفته بود با احترام دعبل پس داده شد و کاروان براه افتاد.