ناله جانسوز طوس  ( 33-35 ) شماره‌ی 3257

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > شهادت امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

اباصلت هروی نقل میکند که روزی در خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم ( پس از دستوراتی ) فرمودند : من فردا به نزد مأمون میروم چون بیرون آیم اگر سر را پوشیده باشم با من سخن نگو و اگر سر برهنه از منزل وی خارج شدم هرچه خواهی بپرس و بگو : چون فردای آنروز شد.آنگاه امام غریب سرمبارک خود را پوشید و از منزل مأمون خارج شد.

متن

شهادت حضرت رضا (ع)

ا با صلت هروی نقل میکند که روزی در خدمت حضرت رضا بودم ( پس از دستوراتی ) فرمودند : من فردا به نزد مأمون میروم چون بیرون آیم اگر سر راه پوشیده باشم با من سخن نگو و اگر سر برهنه از منزل وی خارج شدم هرچه خواهی بپرس و بگو : چون فردای آنروز شد آنحضرت لباس خود را پوشیده در محراب عبادت در پیشگاه خداوند به راز و نیاز پرداختند و در انتظار نشستند تا غلامان مأمون بدنبال آنحضرت آمدند آن بزرگوار کفش خود را پوشید وردای خویش را بدوش افکند و عازم مجلس مأمون گردید من نیز در حضور حضرت بودم چون خلیفه از دور حضرت را دید برخاسته تعظیم نمود و آنچه لزوم احترام ظاهری بود بجای آورد و میان دو چشم مبارکش را بوسید و از آنحضرت دعوت نمود تا در کنارش بنشیند و از انواع میوه جات فصل در آن مجلس دیده میشد و از ظرف انگور خوشه ای که قبلا بعضی از دانه های آن بزهر آلوده شده بود در دست داشت: بعضی از دانه های آن بزهر آلوده نبود بجهت دفع تهمت خودش خورد و گفت یا بن رسول الله من تا بحال انگوری بدین لطافت و شیرینی تا امروز ندیده و نچشیده بودم حضرت رضا عليه السلام فرمود :

انگور بهشت شاید از این انگور بهتر باشد مأمون گفت از این انگور تناول بنما حضرت فرمود : مرا از خوردن این انگور معاف دار مأمون گفت : حتما باید از این انگور میل فرمائی مگر مرا متهم میداری با اینکه اینهمه از من اخلا ص مشاهده مینمائی ایــن چه گمانها است که بمن میبری ، مأمون پس از این گفتگوها چند دانه از آن انگور را بدست حضرت رضا علیه السلام داد و آن جناب را تکلیف به خوردن نمود وقتی حضرت ۳ دانه از آن انگور مسموم تناول کرد حالش دگرگون شد و بقیه را بزمین افکند و از آن مجلس برخاست مأمون گفت يا بن عم إلى اين ، یعنی کجا میروی؟

امام فرمود ، إلى اين وجهتنی ، یعنی آنجا میروم که مــرا فرستادی . آنگاه امام غریب سرمبارک خود را پوشید و از منزل مأمون خارج شد اباصلت میگوید : من طبق دستور آنحضرت باوی سخن نگفتم تا امام علیه السلام وارد منزل خود شد و بمن فرمود در برا ببند آنگاه با حالت رنجور و نالان بر تکیه گاه خویش تکیه کرد همینکه آن امام مظلوم در بستر خود جای گرفت من درب را بستم و در میان خانه همچنان محزون و غمگین ایستاده بودم ناگاه جوانی خوشروی و خوش بوی را میان خانه دیدم سیمای ولایت و امامت از جبین مبارکش پیدا بود شبیه ترین مردم بود بحضرت رضا عليه السلام ، من بسوی وی شتافتم و گفتم از کدام درب داخل شدی در صورتیکه من دربها را بسته بودم فرمود: آن خدائی که مرا از مدینه بيك لحضه به طوس آورد میتواند از دربهای بسته بدینجا داخل نماید، از آن بزگوار پرسیدم شما کیستی ؟ فرمود : من حجت خدا هستم بر تو و تمام شیعیان ، منم محمد بن علی (ع) هستم آمده ام . ه ام پدر معصوم و غریب و مسموم خود را وداع نمایم پس بجانب پدر متوجه شد و امر فرمود : مراکه با او حجره شوم و چون پدر را چشم بفرزند خود افتاد از جای برخاست و او را در آغوش کشید دست در گردن وی در آورد و او را بسینه مبارک خود چسباند و میان چشمان او را بوسید و با آن بزرگوار بنحوی مشغول را ز شد که من نمی فهمیدم ابواب علوم اولین و آخرین وامانت های حضرت ختم المرسلین را به وی تسلیم نمود و بعد از ساعتی روح مقدسش به جانب ریاض رضوان پرواز کرد. (تحفته المجالس - ص ۲۵۱ ۲ - منتهى الاقال جلد د )

مصیبت سلطان خراسان

فلك دانی که ایندم من غریب اندر خراسانم

بده مهلت که تا بینم دمی روی عزیزانم مرا این آرزو باشد تا در دم مردن

سرم از خاک بر دارد تقی نورد و چشمان صبا برگو تقی را زهر مأمون کرده بی تابم

ببین همچون گزیده مار روی خاك غلطانم رمق نبود که بر خیزم نه آن طاقت که بنشینم

زتاب درد بنگر دمبدم افتان و خیزان

 

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی