شرکت آن حضرت در محافل علمی و جلسات مناظره وبحث های دینی ، و ایده ئولوژی، علاوه بر نشانگان میزان دانش مذاهب منسوخ آن عصر را از هم بگسلد و حقیقت اسلام راستین را به اتکای دلایل قاطع و محکمی آشکار نماید تا آنجا که گروهی از دانشمندان و صاحب نظران آن عصر که مدتها در بی خبری از اسلام به سر میبردند با بصیرت و بینائی کامل به سوی این آئین گرویدند و در صف یاران و پیروان امام (ع) قرار گرفتند به علاوه یکی از ثمرات بسیار مهم اقامت در خراسان آن بود که شیعه در طول دوران حکومت بنی امیه و حتی در زمان بنی عباس غالبا در انزوا بود و به علت آن که در اقلیت بسر میبرد از فعالیتهای آشکار و تبلیغات علنی محروم بود حتی سختگیریها به حدی بود که به هیچ وجه اظهار تشیع در محافل رسمی امکان نداشت و سران - و رهبران شیعه تحت نظر یا در زندانها و تبعیدگاهها بودند . و بجز در مدت کوتاهی از دوران امام صادق بیان ایدئولوژی شیعه
و شناخت تشیع ، امکان پذیر نبود ولی در زمان امام رضا شیعــــــه نه تنها از انزوا درآمد بلکه بعنوان يك مذهب زنده و مکتب رسمی عرضه شد و توانست اصالت خویش راه جلوه گر سازد .و این خدمت بزرگی بود که امام برای اثبات حق و بیان معارف اسلامی انجام داد) مکتب اسلام شماره ۱۲ سال (۱۶)
شرفیایی دعبل خزاعی شاعر آل محمد بخدمت حضرت علی ابن موسی الرضا عليه السلام دعبل شاعری بود دلیر و مبارز بطوری که يك تنه با دستگاه ظلم و بیدادگری حکومت بنی العباس در نبرد بود خودش میگفت : چهل سال است که چوبدارم را بر دوش دارم ولی هنوز کسی را نیافته ام که بر آن دارم زند او در عصر خود مرد ناشناسی بنود ، اشعارش زبان بزبان و شهر بشهر میگشت هنگامیکه چکامه دویست و چهل بیتی خود را بزبان عربی درباره آل محمد سرود با خود عهد کرد که نثار مقدم مقدس امام هشتم کند . برای کسی نخواند تا در مرو بخدمتش شرفیاب شد وپس از کسب اجازه خواندن قصیده را آغاز کرد دعبل آن اشعار را پشت سر هم میخواند و امام رضا علیه السلام گوش میداد تا بدین بیت رسید می بینیم که دگران حقوق دودمان رسالت را غصب کرده و در میان خود تقسیم کرده اند ولی خود آن بزرگواران دست است امام (ع) بگریست و فرمود : راست گفتی ای خزاعی دعبل ادامه داد تا بدین بیت رسید آنها آنقدر مظلومند که دستهای آنان برای خوانخواهی شهید انشان بسته است امام رضا علیه السلام دست مبارک را تکانی داده فرمود : آری بخدا بسته است دعبل ادامه داد تا بدین بیت رسید : من در این د نیاوروزهای آن در ناراحتی و هرا من بوده ام کــــــه پس از مرگ در امان باشم امام هشتم ( ع ) فرمود . خدای روز قیامت ترا در امان خود قراردهد دعبل ادامه داد هنگامی که بدین بیت رسید : وقبری است در بغداد که روح مقدسی در آن جای دارد و رحمت آن را در برگرفته است ۰۰۰۰ حضرت امام رضا ( ع ) فرمود : من هم دوبیت میافزایـم تا قصیده ات تکمیل شود . آنگاه فرمود: وقبری است در طوس که چه مصیبتها کشیده و چه سوزشها در دل چیشیده تا برسد زمانی که خدای تعالی قائمی را برانگیزاند و هم و غم را بر طرف گردانـــــــد ...
د عبل عرض کرد یا بن رسول الله (ص) این قبر کیست که در طوس میباشد امام رضا عليه السلام فرمود : قبر من چیزی نخواهد گذشت که زیارتگاه شیعیان وزوار من خواهد بود هر کس در غربت در طوس مرا زیارت کند . آمرزیده شده و درقیامت با من ودردرجه من خواهد بود ... وقتیکه قصیده دعبل تمام شد امام (ع) برخاست و بدرون خانه رفت و بدعبل فرمود که از جای خود تکان مخور دیری نگذشت که خادم بیامد وصد دینارزر که نام مقدس امام هشتم بر آن نقش شده بود بیاورد و گفت : آقا میفرمایند: این را در هزینه خود قرار بده دعبل گفت : خدمتشان عرض کن من برای این بدینجا نیامده ام و ازروی طمع شعر نسروده ام ، وکیسه زر را رد کرد و گفت تقاضای من اینستکه جامه ای از جامه های حضرت بمن عنایت شود تا سعادت یا بم وبدان تبرك جویم خادم برفت و بزودی بازگشت و کیسه زر را با جبه ای از خز بیاورد و گفت آقا میفرمایند زر را بردارو برنگردان زیرا بآن محتاج خواهی شد دعبل اطاعت کرد . هنگامیکه قصد دیار خود کرد ، با کاروانی از مرو خارج شد وقتی که بمیان کوهان رسید دزدان برسر کاروان ریختند وکت کا روا نیا نرا بستند وکت دعبل را نیز بستند و اموال کاروانرا بيغما بردند و سپس به تقسیم پرداختند در موقع قسمت کردن یکی از آنها شعر دعبل را بخواند : میبینم دگران حقوق آنها را میان خود تقسیم کرده اند ولی دست خودشان از آن خالی است ...
دعبل ، پرسید این شعر از کیست؟ گفت از دعبل خزاعی دعبل گفت من دعبل خزاعی گوینده این قصیده هستم . دزد تا این سخن بشنید یکسره بسوی رئیسشان دوید و گزارش داد رئیس شیعه بود بر سر تپه نماز میخواند . بزودی از سر کوه بزیر آمد و بدعبل گفت : تو دعبل هستی؟ دعمل گفت آری رئیس دزدان گفت قصیده ات را بخوان دعبل قصیدهاش را خواند . بازوهای دعبل و کاروانیان کشوده شد و هر چه از کاروان بیغما رفته بود با احترام دعبل پس داده شد و کاروان براه افتاد
شفای نابینا )
هنگامیکه دعبل به قم رسید، مردم قم خواهش کردند که برای آنها قصیده اشرا بخواند همگی در مسجد جامع جمع شدند و دعبل بر منبر شد و چکامه عالی را برای مردم قم بخواند . آنان مال و خلعت بسیار بوی ارزانی داشتند و خواهش کردند که جبه امام هشتم ( ع ) را به هزار دینار بآنها بفروشد دعبل نپذیرفت و اصرار هم سودی نکرد وقتی که دعبل بقصد سفر از قم خارج شد هنوز از - روستاهای قم بیرون نشده بود که جوانان عرب رسیدند وجبه را از وی ستانیدند بناچار دعبل دگر باره بقم بازگشت و خواهش کرد که جبه را بوی پس دهند جوانان نیذ پرفتند و سخن پیرانرا اطاعت نکردند. و گفتند میتوانی هزار دینار قیمت حبه را بگیری و بروی دعبل راضی نشد ولی هنگامیکه از پس گرفتن جبه نومید شد خواهش كرد كه يك تكه از آن را بوی دهند: این خواهش مورد قبول واقع گردید و هزار دینار هم بابت قیمت جبه بوی پرداخته شد دعبل بسفر ادامه داد . هنگامیکه بوطن رسید دزدان در نبودن او هرچه داشت برده بودند دعبل صد دینار از عطيه را بده هزار درهم بشیعیان بفروخت واثاث البيت نوینی فراهم ساخت . در این وقت فرمایش امام هشتم بود باینها محتاج خواهی شد . دعبل کنیزکی داشت بسیار زیبا و مورد علاقه اش بود كنيزك دچار درد چشمی سخت شد پزشکان گفتند یکی از دو چشم باطل شده و قابل درمان نیست و چشم دیگررا وعده دادند که در معالجه آن بکوشند شاید خوب شود ... دعبل بسیار نگران و غمگین گردید ولی یکباریادش آمد که قطعه ای از آن جبه مقدس نزد او میباشد آنرا برداشته بردیدگان كنيزك بمالید و سپس با دستمالی از سرشب بر چشمهای او بست هنگامیکه صبح شــــــــــد دیده های كنيزك شفا یافته بود و از گذشته سالمتر و بهتر شده بود( عيون باب ۶۵ )
شهادت حضرت رضا (ع)
فلك ویران نمودی هشتمین ارکان ایمان را
زدی بر قلب انس و جان زکینه تیر پیکانرا ز تو هرگز توقع کس ندارد لطف و احسانرا
ولی رود و خراسان و نگر حال غریبانرا که در گنج قفس چون بلبل بشکسته پر باشد *
گهی از زهر کین مدهوش و گه از سوزدل نالد گهی بر گلهزار چهره در از دیدگان بارد
نظر بر گوشه ای در آن امام انس و جان دارد که حق شاید ببالینش دم مردن پسر آرد
پدر آسان دهد جان گرببا لینش پسر باشد *** صبا بر گوتقی را گر که داری میل دیدارش
بکن تعجیل در رفتن که شاید بنگری حا بگیری از ره مهر و وفابر طرف دامانش
بوقت مرگ از رأفت ببندی هرد و چشمانش که بر حال غریبان ما سوى الله نوحه گر باشد *
حضرت رضا عليه السلام و (مأمون)
گویند در زمان مأمون یکی از فرزندان اما جعفر صادق بنام محمد بعنوان امامت قیام کرد حضرت رضا (ع) او را ملاقات کرد و فرمود: تو به مقصود نخواهی رسید و بیجهت رنج و هلاکت استقبال مكن . ولی او قبول نکرد، تا سپاهیان مأمون با او زد و خورد کردند و بناچار تسلیم و به خراسان تبعید شد و به گفتــــــه بعضی در بین راه در گذشت
پس از آنکه مأمون برادر خود امین را از پای در آورد جمعی از بنی هاشم را با مهربانی و علاقه به خراسان دعوت کرد و از حضرت رضا خواهش کرد که به خراسان عزیمت کند کند امام هشتم ، ناچار پذیرفت و در مسیر خود همه جا با احترام و استقبال ایرانیان مواجه میشد و به ارشاد و بیان حقایق میپرداخت . مأمون به هر نحوی بود www حضرت را به قبول ولا یتعهدی راضی کرد و به دستور او جشنهای مفصل در همه قلمرو ممالک اسلام بر پا کردند و سکه بنام آن حضرت زدند سخنوران نامی در هــــــر دهکده و شهر زبان به مدح آن بزرگوار گشودند و مردم شادیها کردند که خلافت ظاهری به امام پرهیزکار و دانشمند ایرانی نسب زیرا که ما در حضرت سجاد دختر یزدگرد بوده است ) انتقال خواهد یافت و حق به حقدار خواهد رسید .
از مأمون پرسیدند که : سبب محبت شما به خانواده علی چیست؟ در جواب گفت: سالی من و پدر و برادرانم به مدینه رفتیم و پدرم به موسی بن جعفر احترام بسیار کرد و هنگام رفتن او ما را به
بدرقه او فرستاد و دستور داد رکاب مرکب او را گرفتیم تا سوار شد و رفت من به پدرم گفتم : که پیش از حد او را بزرگ شمردی؟ گفت : اینان میوه درخت رسالت و خورشید زهد و تقوای و فصیلت اند .
مأمون گفت: من از آنروز محبت این خانواده را به دل گرفتم و تصمیم دارم خلافت را بایشان واگذارم و از این جهت علی ابن موسی الرضا را به ولا يتعهدی انتخاب کردم اخلاق و رفتار حضرت رضا علیه السلام بعد از رسیدن به ولایتعهدی ماقبل از آن هیچ تفاوت نکرد . آری شخصیت علمی و اجتماعی وصفات پسندیده و برجسته آن بزرگوار بود که آوازه تقوی و فضیلتش اورا جهانگیر کرد و مأمون را بوحشت انداخت و مصمم گردید که آنحضرت را با دادن انگور یا انار زهر آلود مسموم سازد . ( ۲۸ صفر ۲۰۳ هجری )
شهر غربت
در شهر عربتم ترسد كسیداد من يا رب رسان کنار من اکنون جواد من
باشد مراد من پسرم را ببینمش یا رب بده در این دم آخر مراد من جانم
به لب رسید و نیامد عزیز من هنگام مرد نم برسد تا بداد من
بابا ببین جگرم پاره پاره شد آتش فکنده زهر جفا در نهاد من
مأمون بی حیا زده آتش به پیکرم در دل نهفته بود همیشه عباد من
شهادت حضرت رضا (ع)
ا با صلت هروی نقل میکند که روزی در خدمت حضرت رضا بودم ( پس از دستوراتی ) فرمودند : من فردا به نزد مأمون میروم چون بیرون آیم اگر سر راه پوشیده باشم با من سخن نگو و اگر سر برهنه از منزل وی خارج شدم هرچه خواهی بپرس و بگو : چون فردای آنروز شد آنحضرت لباس خود را پوشیده در محراب عبادت در پیشگاه خداوند به راز و نیاز پرداختند و در انتظار نشستند تا غلامان مأمون بدنبال آنحضرت آمدند آن بزرگوار کفش خود را پوشید وردای خویش را بدوش افکند و عازم مجلس مأمون گردید من نیز در حضور حضرت بودم چون خلیفه از دور حضرت را دید برخاسته تعظیم نمود و آنچه لزوم احترام ظاهری بود بجای آورد و میان دو چشم مبارکش را بوسید و از آنحضرت دعوت نمود تا در کنارش بنشیند و از انواع میوه جات فصل در آن مجلس دیده میشد و از ظرف انگور خوشه ای که قبلا بعضی از دانه های آن بزهر آلوده شده بود در دست داشت: بعضی از دانه های آن بزهر آلوده نبود بجهت دفع تهمت خودش خورد و گفت یا بن رسول الله من تا بحال انگوری بدین لطافت و شیرینی تا امروز ندیده و نچشیده بودم حضرت رضا عليه السلام فرمود : انگور بهشت شاید از این انگور بهتر باشد مأمون گفت از این انگور تناول بنما حضرت فرمود : مرا از خوردن این انگور معاف دار مأمون گفت : حتما باید از این انگور میل فرمائی مگر مرا متهم میداری با اینکه اینهمه از من اخلا ص مشاهده مینمائی ایــن چه گمانها است که بمن میبری ، مأمون پس از این گفتگوها چند دانه از آن انگور را بدست حضرت رضا علیه السلام داد و آن جناب را تکلیف به خوردن نمود وقتی حضرت ۳ دانه از آن انگور مسموم تناول کرد حالش دگرگون شد و بقیه را بزمین افکند و از آن مجلس برخاست مأمون گفت يا بن عم إلى اين ، یعنی کجا میروی؟
امام فرمود ، إلى اين وجهتنی ، یعنی آنجا میروم که مــرا فرستادی . آنگاه امام غریب سرمبارک خود را پوشید و از منزل مأمون خارج شد اباصلت میگوید : من طبق دستور آنحضرت باوی سخن نگفتم تا امام علیه السلام وارد منزل خود شد و بمن فرمود در برا ببند آنگاه با حالت رنجور و نالان بر تکیه گاه خویش تکیه کرد همینکه آن امام مظلوم در بستر خود جای گرفت من درب را بستم و در میان خانه همچنان محزون و غمگین ایستاده بودم ناگاه جوانی خوشروی و خوش بوی را میان خانه دیدم سیمای ولایت و امامت از جبین مبارکش پیدا بود شبیه ترین مردم بود بحضرت رضا عليه السلام ، من بسوی وی شتافتم و گفتم از کدام درب داخل شدی در صورتیکه من دربها را بسته بودم فرمود: آن خدائی که مرا از مدینه بيك لحضه به طوس آورد میتواند از دربهای بسته بدینجا داخل نماید، از آن بزگوار پرسیدم شما کیستی ؟ فرمود : من حجت خدا هستم بر تو و تمام شیعیان ، منم محمد بن علی (ع) هستم آمده ام . ه ام پدر معصوم و غریب و مسموم خود را وداع نمایم پس بجانب پدر متوجه شد و امر فرمود : مراکه با او حجره شوم و چون پدر را چشم بفرزند خود افتاد از جای برخاست و او را در آغوش کشید دست در گردن وی در آورد و او را بسینه مبارک خود چسباند و میان چشمان او را بوسید و با آن بزرگوار بنحوی مشغول را ز شد که من نمی فهمیدم ابواب علوم اولین و آخرین وامانت های حضرت ختم المرسلین را به وی تسلیم نمود و بعد از ساعتی روح مقدسش به جانب ریاض رضوان پرواز کرد (تحفته المجالس - ص ۲۵۱ ۲ - منتهى الاقال جلد د)
مصیبت سلطان خراسان
فلك دانی که ایندم من غریب اندر خراسانم بده مهلت که تا بینم دمی روی عزیزانم
مرا این آرزو باشد تا در دم مردن سرم از خاک بر دارد تقی نورد و چشمان
صبا برگو تقی را زهر مأمون کرده بی تابم ببین همچون گزیده مار روی خاك غلطانم
رمق نبود که بر خیزم نه آن طاقت که بنشینم زتاب درد بنگر دمبدم افتان و خیزان
بلبهایم رسان یک جرعه آبی وقت جاندادن بسوی قبله بنما راست یکدم دست و پایم
به بند اندر دم آخر پدر جان چشم گریانم ای یوسف مصر بقا یکدم ببالينــــــــــــــم
که چون یعقوب از هجر رخت رنجورو نالانم تو خورشید حجازی یکزمانی عزم خاورکن
بیا ای پدر فیروزی سحر کن شام هجرانم (هاشمی )