خلفای عباسی هم عصر با علی بن موسی الرضا
على بن موسى الرضا عال در طول امامت خود با چند تن از خلفای عباسی هم عصر بود پانزده سال در زمان هارون الرشید سه سال و بیست و پنج روز در عهد محمد امین و ابراهیم بن مهدی معروف به این شکله عموی محمد امین که پس از چهار روز خلافت بر اثر خوشگذارانی و عیاشی و بی کفایتی از خلافت خلع شد؛ سپس دوباره با او بیعت کردند و یک سال و هفت ماه دیگر خلافت کرد. پس از ابراهیم مأمون مستقلاً عهده دار خلافت شد و بیست سال بر سراسر ممالک اسلامی حکمرانی کرد و علی بن موسی الرضا در زمان حکمرانی او به شهادت رسید.
على بن موسى الرضاء الا در زمان خلافت هارون الرشيد آزادانه و بدون بیم و هراس عهده دار راهنمایی شیعیان بود و علاقه مندان از ساحت مقدس و مجالس درسش بهره مند میشدند و با وجود اینکه جاسوسان مأمون و فرماندار مدینه پیوسته اخبار را گزارش میدادند آن حضرت با کمال آرامش به حل مشکلات و رفع نیازهای دوستان می پرداخت.
جاسوس هارون پس از شهادت موسی بن جعفر الا به هارون نوشت که حضرت رضا از بازار یک خروس و یک سگ و گوسفندی خریده است.
او از این خبر خوشحال شده گفت دیگر از طرف او راحت شدم. پس از چندی زبیری نماینده هارون نوشت حضرت رضا ء الا درب خانه خود را به روی مردم گشوده و همه را به پذیرش امامت خود دعوت می نماید.
هارون بسیار تعجب کرد و گفت: قبلاً نوشته بود خروس و گوسفند و سگ خریده است؛ اما امروز نوشته مردم را به قبول امامت خود دعوت کرده است. (۱ - ص ۲۰۵، ج ۲، عیون اخبار الرضا ممکن است خرید این حیوانات برای اغفال هارون و عمالش بوده است.)
على بن موسى الرضا الا به گونه ای مورد توجه و ملجاء دوستان قرار گرفته بود که بعضی از دوستان ایشان را از سطوت (۲- قهر و غلبه، وقار، ابهت) هارون برحذر می داشتند و از او درخواست تقیه (۳- خودداری از اظهار عقیده و مذهب خود را هم مذهب دیگران نشان دادن برای حفظ جان.) می کردند.
محمد بن سنان گفت: به حضرت رضاء الا عرض کردم خود را مشهور نموده و مقام پدرت موسی بن جعفر الله را آشکارا احراز کرده ای با اینکه از شمشیر هارون خون می چکد.
در جواب من فرمود: «فرمایش جدم - پیامبر الله - که در مقابل تهدید ابوجهل فرمود: اگر ابوجهل مویی از سرم کم کند پیامبر نیستم.» مرا بی باک نموده است و من هم میگویم اگر هارون مویی از سرم کم کند امام نیستم.(۴- ص ۲۵۷، روضه کافی)
هر کس از آن جناب میپرسید جانشین موسی بن جعفر علی کیست؟ او خود را معرفی میکرد.
روزی چند تن از واقفی مذهبان (۵- واقفيها کسانی بودند که امامت حضرت رضا را نپذیرفتند و در امامت موسی بن جعفر التوقف نمودند یا به عبارت دیگر جمعی از اصحاب امام هفتم بودند که امامت را بر امام هفتم ختم دانستند.) از قبیل علی بن ابی حمزه بطائنی و محمد بن اسحاق و حسین بن عمران و حسین بن سعید مکاری خدمت حضرت رضا رسیدند.
علی بن ابی حمزه گفت: فدایت شوم پدرت در چه حال است؟
فرمود از دنیا رفت گفت چه کسی را جانشین خود قرار داد؟
جواب داد: مرا
عرض کرد: شما به گونه ای آشکارا سخن میگویی که هیچ یک از اجدادت چنین آشکارا و بدون ترس بیان نکرده اند از علی الا تا پدرت موسی بن صلى جعفر ال فرمود: نه چنین است بهترین اجدادم پیامبر اکرم علی اله ، نیز همین طور آشکارا بیان فرموده است.
علی بن حمزه عرض کرد از هارون و عمالش نمی ترسی؟
در جواب فرمود: اگر میترسیدم قطعاً با این عمل به نابودی خود کمک کرده بودم.
روزی ابولهب حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم را به مرگ تهدید کرد. ایشان فرمودند:
اگر از جانب تو خدشه ای به من وارد شود، پیامبر نیستم.»
این اولین نشانه ای بود که جدم حضرت رسول الله، به وسیله آن، مدعای خود را اثبات نمود؛ من هم به همین وسیله گفتار خود را ثابت میکنم و میگویم اگر از طرفداران هارون خدشه ای به من وارد شود، امام نیستم.
حسین بن مهران گفت: مستمسک خوبی به دست ما آمد؛ اگر ادعای شما صحیح است و امام هستی؛ سخنت را آشکارا بیان کن.
امام در جواب فرمود: «دیگر چگونه میخواستی سخنم را آشکارا بیان کنم؟»
از این هم بیشتر؟ میخواهی پیش هارون روم و بگویم که من امام هستم و توهیچکاره ای؟!
پیامبر صلی الله علیه واله هم در ابتدای رسالت چنین نکرد؛ او دعوت خویش را ابتدا برای خانواده و بستگان خود و کسانی که به آنها اعتماد داشت ابراز نمود (۱ - آشکارا بیان کرد.) شما به امامت پدرانم اعتقاد دارید؛ خیال میکنید من از روی تقیه برای حفظ جان موسی بن جعفر میگویم پدرم مرده است - آنچه گمان میکنید اشتباه است (۲ - ص ۱۱۵، ج ۴۹ بحار الانوار.) من از شما نمیترسم و تقیه هم نمیکنم و آشکارا میگویم، امام هستم؛ در صورتی که پدرم زنده بود تقیه میکردم برای حفظ جانش.
هارون را چندین مرتبه برای کشتن حضرت رضا تحریک نمودند؛ اما او چنین عملی را مرتکب نشد.
چنانکه علامه مجلسی رضوان الله علیه نقل میکند؛ جعفر بن یحیی برمکی گفت: در آن موقع که هارون به مگه میرفت روزی حسین بن جعفر به او گوشزد کرد سوگندی که یاد کرده بودی فراموش کرده ای؟ گفته بودی که هر کس پس از موسی بن جعفر الله ادعای امامت کند، خونش را خواهم ریخت.
اکنون فرزندش علی بن موسى الرضاء الله ادعای امامت میکند و مردم همان اعتقادی که به پدرش داشتند به او نیز دارند.
هارون نگاهی خشم آلود به او نموده گفت همه شان را میخواهی بکشم؟
موسی بن مهران، راوی خبر میگوید خدمت حضرت رضاء رسیدم و جریان را عرض کردم فرمود چه کار به من دارند؟ به خدا قسم هرگز نمی توانند به من ذره ای آسیب برسانند.
این سعایتها (۳- سخن چینها) آن قدر اثر بخشید که هارون بالأخره روزی به فکر افتاد تا حضرت رضا ع را از بین ببرد؛ ولی خداوند، آن جناب را حفظ کرد.
اباصلت نقل میکند؛ روزی حضرت رضا در خانه نشسته بود، ناگهان پیک هارون وارد شد و گفت: امیر المؤمنین تو را نزد خود خوانده است.
حضرت رضا به من نگاهی کرد و فرمود مرا برای نابود کردنم می برند؛ ولی به خدا قسم کوچکترین آسیبی به من نمیتوانند برسانند؛ چون در این مورد کلماتی از جدم دارم.
اباصلت گفت: با حضرت رضا بیرون رفتم وقتی چشم هارون به ایشان افتاد، امام الحرز مخصوص خود را خواند. (۱- این حرز در مهج الدعوات هست و به نام رفعة الحبيب آن حضرت نام می برند. حرز دعایی است که بر کاغذ نوشته همرا خود نگه دارند.)
هارون با دیدن حضرت رضا منقلب شده گفت: ما دستور دادیم صد هزار در هم به شما بدهند؛ حوایج خویشاوندان خود را هم یاد داشت کن تا تمام خواسته هایت را برآوریم.
پس از برگشتن حضرت رضاء الله هارون به قد و بالای حضرت نگریست و با خود گفت ما تصمیمی در باره اش گرفته بودیم ولی خداوند جز این خواست؛ آنچه خداوند اراده کرده بهتر است.
برامکه با سادات علوی دشمنی داشتند چون آنها در رگ و ریشه هارون نفوذ کرده بودند و میخواستند حکومت خود را - که منوط به استقلال هارون بود - تحکیم نمایند؛ بدین جهت به زندانی نمودن حضرت موسی بن جعفر الا اقدام کردند و سادات را از هر گوشه و کنار گرفته میکشتند؛ چنانکه صفوان بن یحیی نقل میکند روزی یحیی بن خالد برمکی به هارون گفت علی، پسر موسی بن جعفر، ادعای امامت میکند برای او فکری نمیکنی؟ هارون در جواب او گفت: آنچه درباره پدرش انجام دادیم بس نیست؟! (۱ - ص ۱۱۳، جزء ۴۹ بحار.....)
گرچه در تاریخ برای انقراض برامکه علل مختلفی نقل نموده اند؛ از قبیل: جریان عباسه خواهر هارون الرشید یا مداخله صریح در امور مملکت بدون استصواب (۲ - صوابدید راست و درست پنداشتن) و نظر خواهی از هارون که عمده آن شرکت در قتل موسی بن جعفر بود. حضرت رضا ء الله هم به خاطر همین ستمکاری که از برامکه سر زد، آنان را نفرین کرد.
محمد بن فضیل گوید پیش از آنکه هارون برامکه را براندازد، در همان سال حضرت رضا در عرفات راز و نیاز و مناجات می کرد؛ سپس سر به زیر انداخت؛ پرسیدند چه دعایی میکردید؟
فرمود: من پیوسته برامکه را به خاطر جنایتی که مرتکب شدند، نفرین می کردم خداوند امروز مستجاب کرد؛ پس از این دیری نپایید که هارون بر برامکه خشم گرفت و جعفر و یحیی را کشت و اوضاع آنها را از هم باشید. (۳- ص ۵۸، جزء ۴۹ بحار.....)