ناسخ التواریخ زندگانی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام (جلد پنجم)  ( ، صص 300-286، 342-336 ) شماره‌ی 3418

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > سيره علمی > احاطه حضرت به موضوعات گوناگون

خلاصه

امام رضا علیه السلام می فرماید: در زمان فقدان سوم از فرزندان من : میتوان گفت : مقصود سوم از فرزند آنحضرت امام محمد تقي است كه حجة الله تعالى حضرت قائم باشد یا امام حسن عسگری است ، چه گاهی که حضرت عسگری بدرود جهان می فرماید امام دوازدهم در زمان طفولیت غیبت می نماید و از انظار عموم مردمان مستور ، و جز معدودی از خواص از وجود مبارکش مستفیض نمیشوند ، چنانست که جهانیان او را مفقود بینند و بواسطه کوری دیده باطن از دیدار انوار امامت و آفتاب فروغ بخش ولایت که سحاب جهالت و ظلمت حجاب عيون غوایت و ضلالت گردیده بی نصیب ، و چشمهای ظاهر بین بی بهره ماند.

متن

دوران حضرت رضا الله

در اغلب نفوس نمایان است ، نعوذ بالله من تلك العواقب و الاقبال ! از خداوند قدیر عافیت عاقبت و سلامت دین ، و زیارت امام مبین را با اعتقاد استوار و ایمان کامل و معاونت آنحضرت را از صمیم قلب مسئلت میکنیم ، و جاه عالی و مقام رفیع همین امام منیع را در حضرت کبر پایش شفیع میگردانیم !

او اینکه امام رضا علیه السلام می فرماید: در زمان فقدان سوم از فرزندان من : میتوان گفت : مقصود سوم از فرزند آنحضرت امام محمد تقي است كه حجة الله تعالى حضرت قائم باشد یا امام حسن عسگری است ، چه گاهی که حضرت عسگری بدرود جهان می فرماید امام دوازدهم در زمان طفولیت غیبت می نماید و از انظار عموم مردمان مستور ، و جز معدودی از خواص از وجود مبارکش مستفیض نمیشوند ، چنانست که جهانیان او را مفقود بینند و بواسطه کوری دیده باطن از دیدار انوار امامت و آفتاب فروغ بخش ولایت که سحاب جهالت و ظلمت حجاب عيون غوایت و ضلالت گردیده بی نصیب ، و چشمهای ظاهر بین بی بهره ماند.

پس هر چه هست از نکبت ضعف دانش و بینش قلوب و عیون ما بی خبران بی بصران است ، وگرنه :

یار پیداست از در و دیوار                                                   بینی از باشی از اولی الابصار

ور نبینی از ضعف بینش تست                                                    او نه مستور باشد از انظار

آنکه از نور اوست کون و مکان                                                          کی بگنجد به حیز امکان

بود عالم از بود و تار وی است.                                                     خلد و دوزخ از نور و ناروی است.

آنکه از بود و تار اوست جهان                                                               پرده کی بداردش پنهان

در هر صورت بهر بیان و معنی مقصود از کلام امام حضرت قائم علی ام است .

و دیگر در عیون از صفوان بن یحیی مرویست که فرمود : نهی فرموده است رسول خداى ا « أن يجيب الرجل أحداً و هو على الغائط أو يكلمه حتى يفرغ » از اینکه مردی که در حال تهی کردن شکم است جواب کسی را بدهد یا با او متکلم شوند تا گاهی که از آن فعل فراغت یابد .

و دیگر در همان کتاب از علي بن أسباط مسطور است که گفت : وقتی اتفاق روی میدهد که امری حادث میشود که بناچار باید حکمش را بدانم و در آن شهری که هستم هيچيك از موالی و دوستان شما نیست که از وی پرسیدن گیرم .

 فرمود : انت فقيه البلد فاستفته في أمرك فاذا أفتاك بشيء فخذ بخلافه فان الحق فيه » فرمود: نزد فقیه آن شهر برو و در کار خودت استفتا کن ! چون بخبری فتوی داد بر خلاف آن عمل کن چه حق در خلاف آن است .

معلوم باد! در آن زمان اغلب مفتیان بلاد از علمای عامه بوده اند.

و دیگر در کتاب مسطور از سلیمان جعفری از حضرت امام رضا از پدران عالي تبارش از علی مرویست که رسول خداي فرمود « الشيب في مقدم الرأس يمن و في العارضين سخاء و في الذوائب شجاعة و في القفا شؤم » سفيدى موى در پیش روی سر علامت میمنت و در دو صفحه صورت نشان سخاوت و در دو گیسو آیت شجاعت و در پشت سر اثر شومی و نامبارکی است .

و هم در آن کتاب از محمد بن اسماعیل بن بزيع مرویست که گفت : از حضرت امام رضا الله شنیدم می فرمود « لا يجتمع المال إلا بخصال خمس : ببخل شدید و أهل طويل و حرص غالب و قطيعة الرحيم و إيثار الدنيا على الآخرة » خواسته جهان جز به پنج خصلت فراهم نشود: یکی بخل و رفت شدید ، دیگر آرزوی دور و دراز ، دیگر حرص و آزمندی که چیره شود ، دیگر بریدن رشته خویشاوندی ، دیگر برگزیدن دار فانی را بر سرای جاوید .

 و نیز در کتاب مزبور از سلیمان بن جعفر الجعفري مذکور است که امام رضا علیه السلام از پدران بزرگوارش از علی مرتضی صلوات الله علیهم روایت کند که فرمود: رسول خدای له از کشتن پنج حیوان نهی فرمود : یکی سرد صوام ، دیگر هدهد ، دیگر نحله ، دیگر نمله ، دیگر ضفدع ، و أمر فرمود بکشتن پنج حیوان : یکی غراب ، دیگر حداء ، دیگر حیه ، دیگر عقرب ، و دیگر کلب عقور است .

صرد ، بضم صاد و فتح راء و دال مهملات، مرغی است که بفارسي وركاك نام دارد، و این لفظ را علمای صرف در اوزان دهگانه اسم مذکور می دارند ، فیروز آبادی در قاموس میگوید : صرد أول مرغی است که برای خداوند تعالی روزه گرفت ، و ازین کلام معلوم میشود صوام بصیغه مبالغه صفت آن است ، یعنی مرغ بسیار روزه سپار .

و در فرهنگ جهانگیری میگوید : « وركاك » با واو مفتوحه و راء مهمله ، مردار خوار را گویند، و این بیت استاد فرخی را شاهد می آورد :

گر بگیرد بظلش اندر جای                                       کمتر آید همای از وركاك

 أما از تحریرات دیگر نویسندگان گمان نمیرود که مردارخوار باشد ، زیرا که مردار خوار نیز پرنده قوی چنگ و نیرومند است .

در تحفه حکیم مؤمن مسطور است که سودانیات مرغی است که بفارسی دارکو و دارکوب ، و در عربی صرد نامند

در مجمع البحرین مسطور است : صرد - بروزن رطب - پرنده ایست که شکمش سفید و پشتش سبز و منقارش ضخیم، بر گونه گنجشک صدا برآورد و آن حیوان را شکار کرده در همان ساعت با منقارش در هم شکسته بخورد ، و این حیوان را بواسطه اختلاف رنگش أخطب وأخیل نامند، جز در بلندیهای کوه یا درختهای بلند دیده نشود، کسی را قدرت گرفتن آن نیست ، شریر النفس است ، غذایش گوشت است ، صداهای گوناگون دارد و هر مرغی را بخواهد صید کند بر گونه آن صفیر برآورد تا مرغها بدو نزدیکی جویند، چون فراهم شدند بر یکی بتازد و بر باید ،

و عرب شومش میدانند و بآوازش تطیر نمایند. بعضی گفته اند : مرد دلیل آدم از بلاد سراندیب بسوی بلاد جده مسافت یکماه راه بود

از کعب الاحبار مرویست که گفت : مرد میگوید « سبحان ربي الأعلى ملء سمائه وأرضه » . جمع صرد مردان است ، و در حدیث وارد است که شخص محرم نباید مرد را بکشد.

و نیز می گوید : صوام - بضم و تشدید و او - پرنده ایست خاک رنگ ، دراز گردن ، بیشتر اوقات بالای درخت خرما و فراز جبل بیتوته نماید.

 و با این بیان که بضم اول و بر صیغه جمع باشد مرغی دیگر خواهد بود و در شماره اضافه بر پنج میشود ، و اگر بفتح أول و صیغه مبالغه باشد صفت مرد می شود و مطابق مسطورات فیروز آبادی است. و ممکنست صرد مطلق مرغ باشد ، چه در اخبار از قتل صوام نهی شده است ، پس مقصود نهی از کشتن مرغ صوام است .

و دیگر هدهد است - بضم هر دو هاء هوز - که شانه سر و مرغ سلیمانش گویند و در ترکی پوبو نامند و دیگر نحله است که زنبور عسل است ، و دیگر نمله است که مورچه باشد ، و دیگر ضفدع است که قورباغه است ، و دیگر غراب است یعنی کلاغ ، دیگر حداء است که قلیواج ، و بشيرازي كوركوره ، و بتركي چلاغان نامند ، و أخس و زبون ترین پرندگان با رنگی سیاه و خاکستری است .

در شمار مرغان شکاری نیست، اما بچه های مرغان را بر باید ، لکن مرغانی را که در همسایگی وی هستند نیازارد ، و بچه های آنها را نخورد و رعایت حق همسایگی را بجای آورد و اگر از گرسنگی بمیرد بچه های همسایه را نخورد !!

بعضی بر آن عقیدت هستند که قلیواج عقاب ، و عقاب قلیواج می شود ، البته از قدرت خدای بعید نیست ، اگر ممکن بودی با این حیوان صید نمایند در طیور شکننده تر از وی نیست هر چه رباید از طرف راست آدمی باشد، مشکل است از جانب چپ رباید ، یکسال نر و یکسال ماده است !

در خواص الحيوان مسطور است که قلیواج از فواسق پنجگانه است که بقتل آنها امر شده است که عبارت از قلیواج و کلاغ ابلق و کردم و موش و سگ گزنده است ، چه ضرر میرسانند .

ابن بابویه میفرماید: اين أمر بر طريق إطلاق رخصت است ، نه بر سبیل وجوب .

راقم حروف گوید: البته در قتل مار و عقرب و أمثال اين حيوانات موذي قتال با آنها که نه باین مثابه آزار میرسانند تفاوت است، چنانکه فرموده اند « إن الله يحب الرجل الشجاع و لو بقتل حية » و همچنین لعنت و نفرینی که درباره کردم فرموده اند ، معذلک در باب مار و قتل آن وجوباً و مصرحاً أمر نفرموده اند مگر اینکه بقصد آزار برآید .

و دیگر در همان کتاب عیون اخبار از محمد بن عيسى يقطيني مرويست كه حضرت امام رضا صلوات الله عليه فرمود: « في الديك الأبيض خمس خصال من خصال الأنبياء : معرفته بأوقات الصلاة و الغيرة و السخاء و الشجاعة و كثرة الطروقة » در خروس سفید پنج خصلت از خصال پیغمبران است: یکی شناسائي بأوقات نماز ، دیگر غیرت ، دیگر سخاوت ، دیگر شجاعت ، دیگر کثرت مجامعت .

و دیگر در آن کتاب از یعقوب جعفري مرویست که از حضرت أبي الحسن شنیدم می فرمود « لا بأس بالعزل في ستة وجوه : المرأة أيقنت أنها لا تلد، والمسنة و المرأة السليطة و البذيئة والمرأة التي لا ترضع ولدها ، و الأمة ، هیچ باكي نیست از بازداشتن مرد آب خود را در شش صورت از رحم زن : یکی اینکه یقین بداند آن زن آبستن نمیشود و نازاد است، دیگر اینکه زنی سالدار باشد و از زمان زائیدن افتاده باشد ، دیگر اینکه سلیطه و زباندار و بی شرم باشد ، دیگر اینکه بدگوی و زشت زبان باشد ، دیگر اینکه کودک خود را شیر ندهد ، دیگر اینکه کنیز باشد

ابن بابویه می فرماید: مقصود از ابوالحسن الله در این مقام حضرت موسی ابن جعفر باشد، و تواند بود که امام رضا الله باشد، زیرا که يعقوب جعفري خدمت این دو امام والامقام امام را ادراک نموده است - یعنی چون هر دو بزرگوار مکنی با بي الحسن و راوی از هر دو روایت نموده است، ممکنست حمل بر هر يك بشود .

راقم حروف گوید : اقدام بآمیزش با زنان بسه علت است : یا برای چاره شدت شهوت است که خود مرضی بزرگ است ، یا برای طلب فرزند ، یا برای دفع شهوت و کسب لذت ، یا بقصد هر سه مقصود است .

پس اگر برای دفع شهوت و چارۀ آن مرض فقط باشد همان قدر مقصود از اقدام باين أمر فروریختن آب مردی میباشد ، خواه در وعاء رحم يوائس یا غیر یوائس یا در غیر رحم باشد و چون انزال شود مقصود حاصل است ، چنانکه بعضی مردم عزب که باین امر دست نیابند بجلق زدن چاره کار خود را می نمایند !

و اگر برای کسب لذت فقط باشد البته جز در آمیزش با ماهرویان سیمین - غبغب و طنازان دلنواز انباز نمیشوند و بدون اجازتش آب خود را از آن گوهر ریان و گل سیراب بازداشتن نتوانند و اگر طلب فرزند هم در کار باشد البته آب خود را در منبت سوء و زمین نامطلوب بکار نبرند و باختیار خود باشند ، پس در آمیزش با زن نازاد یا زنی که از حالت زادن افتاده باشد مجبور بریختن آب خود را در رحم او نیستند

و اما با زن سلیطه بی حیای زباندار ! از آن روی در ریختن آب خود را در رحم او یا نریختن مختار است که همه کس را آن حوصله و تاب و استعداد دوام معاشرت با اینگونه زنان نیست و هر وقت بسیار منزجر گردد او را مطلقه میکند و آسوده میشود، لکن چون آبستن شود و از وی فرزند آورد پای بند و بلای جان و شريك عمر و أسباب سياهى روز و تباهی روزگارش گردد ، و اگر بخواهد با داشتن فرزند طلاقش دهد، از جهات دیگر دچار زحمت و فراق و شقاق و رنجش أولاد شود، زن بد زبان و ناساز نیز همین صورت دارد .

و زنی هم که شیر بكودك خود ندهد از دو حال بیرون نیست : یا این است که مرد را بضاعت نگاهداری دایه نیست، یا اینکه شیر دیگری را که نداند آن شیر و شیر دهنده در چه حال هستند؟ نمیخواهد بفرزندش بخوراند ، و از شیری ناپاك و غير نجيب و أصيل كودكش ببالد و بخوی و خصال شیر دهنده بیار آید ، ازین است که بیشتر مردم با بضاعت و متمول هم برای كودك خود با اینکه خدمه بسیار دارند دایه نگیرند و فرزند خود را از شیر مادرش که بنجابت و اصالت و عفت و أخلاق حمیده امتیاز دارد بالیدن دهند، چنانکه رسول خداى فرمايد " إياكم و خضراء الدمن و ازین پیش این خبر و شرحش مسطور شده است .

و اما کنیز نیز برای همین ملاحظه میباشد ، چه اغلب کنیز زادگان بلکه از شیر کنیزان بالیدگان نکوهیده خوی و زشت منش و ناستوده طبع و ناخجسته روش گردند و اسباب زحمت و محنت پدر خود شوند، مگر بعضی کنیزها که بس نیکو خوی و بكمال أصالت و نجابت و عفت با نصیب باشند ، آن مطلبی دیگر است ! و کنیزهای حبشینه و نوبیه و بمباسیه و زنگباریه در اوصاف و أخلاق تفاوت بسيار دارند ، و پارۀ بسیار با عفت و عصمت و مخائل حسنه و شمائل حمیده باشند چنانکه در احوال باره ائمه هدى و أركان دين و دنیا مشهود و معین است ، همچنانکه والده ماجده معظمه خود حضرت ولایت رتبت امام رضا که این مجلد بنام همایونش مرقوم میشود از همان مردم است، و در جلد اول این کتاب مشروحاً مذكور افتاد .

و دیگر در آن کتاب مسطور است که اسماعیل بن علی بن رزین برادر زاده دعيل بن علي خزاعي از پدرش علی بن رزین روایت کرد که گفت : حدیث فرمود ما را امام أبو الحسن علي بن موسی الرضا السلام که حدیث راند مرا پدرم موسی بن جعفر که با من حدیث نمود پدرم جعفر بن محمد که حدیث کرد برای من پدرم محمد بن علي که حدیث فرمود مرا پدرم علي بن الحسين وفرمود : حدیث کرد مرا پدرم حسین بن علي از پدرش علي بن أبي طالب - صلوات الله وسلامه علیهم - که آنحضرت گفت :

 بدرستی که رسول خدایا این آیه را تلاوت فرمود « لا يستوي أصحاب النار وأصحاب الجنة أصحاب الجنة هم الفائزون » یکسان نیستند أصحاب آتش و أصحاب بهشت ! آنانکه أصحاب بهشت هستند فائزان و کامکاران باشند ، و از آن پس فرمود « أصحاب الجنة من أطاعني وسلم لعلي بن أبي طالب بعدي و أقر بولايته ، وأصحاب النار من سخط الولاية و نقض العهد وقاتله بعدي » أهل - بهشت کسی است که مرا اطاعت کند و بعد از من سر تسليم بفرمان علي بن أبيطالب در آورد و بولایت و دوستی علی اقرار نماید ، و أهل آتش کسانی هستند که منکر ر دشمن ولایت علی باشند و عهد و پیمانش را بشکنند و بعد از من با علي قتال دهند

و دیگر در آن کتاب از أحمد بن محمد بن أبي نصر بزنطی مسطور است که از حضرت أبي الحسن رضا الا پرسیدم از چه حرم و کوههای آن بعضی بعضی نزديك و پاره از پاره دور است؟ فرمود: در آن هنگام که خداوند عز و جل آدم را از بهشت بزمین هبوط میداد ، او را بر کوه أبوقبیس فرود آورد ....

 فشكي إلى ربه عز وجل الوحشة و أنه ما يسمع ما كان يسمع في الجنة ، فأهبط الله عز وجل إليه ياقوتة حمراء فوضعها في موضع البيت فكان يطوف بها آدم انا و كان ضوءها يبلغ موضع الأعلام فعلمت الأعلام على ضوئها فجعلها الله حرماً » :

آدم ابلا از وحشت غربت بحضرت أحدثت شکایت برد و اینکه آدم نمیشنود آنچه را که در بهشت میشنید، پس خداوند عز و جل یاقوتی سرخ برای او هبوط داد و حضرت آدم آن یاقوت را در مکانی که خانه خدای است بر نهاد و برگرد آن طواف همی داد و فروز و روشنائی آن یاقوت بموضع أعلام وكوهها رسيد و بضوء آن ياقوت أعلام معلوم شد و خدای تعالی آن حدود را حرام گردانید ، یعنی همان نشانها که تابش یاقوت بآن رسیده بود.

و دیگر در آن کتاب از أحمد بن محمد بن أبي نصر بزنطی مأثور است که در حضرت امام رضا الا عرض کردم: ابتدای بوی خوش چگونه بود؟ فرمود « ما يقول من قبلكم فيه » كسانی که پیش از شما بودند در این امر چه می گفتند و برچه عقیدت بودند ؟ (1. بلکه : کسانی که نزد شما هستند و یا در شهر و قبیله شما ، از مخالفین شیعه چه می گویند؟)  عرض کردم: میگفتند : چون آدم الله بزمین هند فرود شد ، بر مفارقت بهشت بگریست اشکش جاری گشت و رکها چون جدولها در زمین جاری گردید و بوی خوش و طیب گشت . فرمود: نه چنین است که میگویند !

 و لكن حواء كانت تغلف قرونها من أطراف شجرة الجنة فلما هبطت إلى الأرض و بليت بالمعصية رأت الحيض فأمرت بالغسل فنفضت قرونها فبعث الله عزة و جل ريحاً طارت به و خفضته فذرت حيث شاء الله عز و جل من ذلك الطيب » لكن حوا سلام الله علیها چنان بود که شاخهای گیسوان خود را باطراف و برگهای درختهای بهشتی آلایش و آمیختگی میداد ، چون بواسطه ترك أولی از بهشت برین به پهنه زمین هبوط داد مبتلا بحیض شد و او را بغسل از حیض امر کردند ، پس برای غسل کردن گیسوان و مویهای تابدار خود را برگشود ، خداوند تعالی نسیمی نرم و لطيف بفرستاد تا گیسوان او را در سپرد و از آن بوی خوش ربودن گرفت و بهر مکانی که یزدان عز و جل بخواست فروپاشید و طیب و بوی خوش ازین حاصل گردید.

 راقم حروف گوید : اگرچه از ظاهر حدیث چنان میرسد که حوا بعد از هبوط بزمین معصیت نمود و دچار بلای حیض شد ، اما مرا گمان چنان است که در حدیث حکایت از زمان ماضی میرود و بلفظ « فعصی آدم ربه » بمعصيت تكلم - می شود، لكن حوا را بعد از آن ترك اولى أبداً در زمین كرداری و رفتاری و گفتاری روی نداده که حمل بر معصیت شود بلکه بر ترك أولى منسوب دارند و دیدار خون حیض نیز بواسطه آن هیبت و دهشت و انقلاب حالتی روی داده است که از بیرون شدن از بهشت و فرود آمدن به پهنه خاک غمناک است ، چنانکه ضرب المثل است که از هول و هیبت و وحشت فلان بلیست مردان و زنان را حالت اسهال و حیض رویداد .

و نیز در آن کتاب از محمد بن عيسى بن عبيد بحضرت امام رضا صلوات الله عليه خبر میرسد که فرمود « لا يزال العبد يسرق حتى إذا استوفى ثمن دية يده أظهره الله علیه » چون بنده بدزدی روز سپارد چندانکه مقدار مسروقاتش با بهای دستش مساوي شود ، این وقت یزدان تعالی دزدی او را آشکار سازد - یعنی نوبت قطع يد او ميرسد - چه بهای دستش را برده است و در حقیقت دست خود را بدست خود فروخته و قیمتش را ربوده است ، و اینکه حکم بقطع دستش میرود بما کسبت يداه می باشد .

و نیز در آن کتاب از ابوحيون غلام امام رضا الله از آنحضرت مرویست که جبرئیل بر پیغمبر الله فرود شد و عرض کرد : پروردگارت سلام میرساند و می - فرمايد « إن الأبكار من النساء بمنزلة الثمر على الشجر ، فإذا أينع الثمر فلادواء له إلا اجتناؤه وإلا أفسدته الشمس وغيرته الريح ، و إن الا بكار إذا أدركن ما يدرك النساء فلا دواء لهن إلا البعول و إلا لم يؤمن عليهن الفتنة » .

دختران دوشیزه از میان دیگر زنان در حکم و منزلت میوه ایست که بر درخت باشد و چون میوه برسد دوائی و تدبیری برای آن جز چیدن آن نیست ، و اگر چیده نشود تابش آفتابش پلاسیده و پوسیده و پژمرده و تباه گرداند و وزش بادش دیگرگون سازد و فروریزاند !

گل بخواهد چید بی شک باغبان                                    ور نچیند خود فروریزد ز بار

دوشیزگان ماه رخسار نیز چون مرتبه زنان گیرند - یعنی شهوت ایشان بهیجان آید - هیچ دوائی و داروئی جز شوى براى اطفاء آن مرض نیست ، وگرنه از فتنه - یعنی آمیختن با مرد - ایمن نتوانند بود .

رسول خدای بر منبر برشد و مردمان را خطبه براند ، از آن پس ایشان را از فرمان یزدان بیاگاهانید، عرض کردند : یا رسول الله ! با کدام کس شوهر دهیم؟ فرمود : با همسران و همالان خودشان ، عرض کردند : أكفاء کدامند ؟ فرمود: مؤمنان پاره کفو پارۀ دیگر هستند ! و رسول خدای از منبر فرود نیامد تا گاهی که ضباعه دختر زبیر بن عبدالمطلب را با مقداد بن اسود تزویج نمود .

 و بعد از آن فرمود « أيتها الناس ! إنَّما زوجت ابنة عمي المقداد ليضيع النكاح » ای مردمان ! من دختر عم خود را با مقداد أسود تزویج کردم تا کار نکاح شایع گردد ، یعنی هیچکس از هیچ مؤمنی استنکاف و دریغ نجوید .

و نیز در آن کتاب از ابوحيون از حضرت رضا اللا مرویست که فرمود « من رد متشابه القرآن إلى محكمه هدي إلى صراط مستقيم . ثم قال : إن في أخبارنا متشابهاً كمتشابه القرآن و محكماً كمحكم القرآن فردوا متشابهها إلى محكمها ولا تتبعوا متشابهها دون محكمها فتضلوا .

هر کس آنچه از آیات قرآنی را که ظاهر المعنى و واضح نیست و متشابه است بآيات و أحكام محكم و ظاهر المعنى رد نماید و بر طبق آنها معنی کند یا اینکه بآیات محکمه اکتفا نماید و بمتشابه عمل نکند براه راست رفته و راه مستقیم را پیموده است .

پس از آن فرمود : در اخبار و كلمات ما نیز مانند قرآن یزدانی ، متشابهات چون متشابهات قرآنی ، و محکمات چون محکمات فرقانی است ، چون بر أخبار متشابهه بازخوردید و بحال تردید اندر شدید بمحکمات بازگردانید و بیرون از محكمات بمتشابهات عمل نکنید تا گمراه شوید !

راقم حروف گوید : مکرر در ذیل این کتب مبارکه اشارت کرده ایم که أخبار وكلمات معجز آيات أئمه یزدانی در حکم آیات حضرت سبحانی است ، چنانکه آیات قرآنی را محکم و متشابه میباشد کلمات ایشان نیز همان حکم را دارد ، و متشابه آیات کریمه نه آن است که در حقیقت متشابه باشد بلکه در أفهام وأنظار ما چنین می نماید و این هم برای حکمتهای بسیار است، اما در نظر بيغمبر و ائمه داور بجمله حکم محکم دارد ! منتهای امر از حیثیت تقاضای اوقات چنین می نماید تا مردمان بسلیقت خود کار نکنند، چنانکه پاره از اهل سنت و جماعت بر این نسق رفته اند و اسباب ظهور مفاسد شده اند .

و چون ائمه هدى صلوات الله عليهم معبتر و مفسر قرآن بلکه کلام الله ناطق هستند و بر بواطن و رموز قرآن واقف و عالم میباشند ، لهذا آنچه ایشان نیز می۔ فرمایند از این صفت و حالت بیرون نیست و در کلمات ایشان نیز متشابه و محکم است .

و اینکه می فرمایند : متشابه را به محکم بازگردانید ! این نیز راجع بأئمه أنام و راسخين في العلم است ، نه آنست که هر عالمی را این اختیار و استعداد و اقتدار باشد ، و ازین است که میفرمایند: هر کجا بر شما مشتبه باشد ایضاحش را بال - محمد بازگردانید و إلا فذروه في سنبله !!

چه اگر بخواهید بآن عمل کنید شاید راوی آن صحیح الروایه نباشد یا اینکه عالم بر معانی و بواطن نباشید و در تفسیر و عمل کردن آن خطا کنید و مفاسد عظیمه را تولید دهید ، و اگر بمحض اینکه بر شما معضل و مبهم نماید و فهم تأويل و معنی آنرا نتوانید کرد متروك و مردود شماريد خبري بس صحيح و متقن را ترك نموده باشید و مرتکب معصیتی بزرگ و بلیتی عظیم و اسباب ضلالت و شبهات جمعی كثير شويد

 و الله تعالى أعلم که از چه روی در بعضی مواضع روشن و محکم و در پاره مقامات متشابه و مبهم است؟! اگر از گوهر انسانیت آیات بهیمیت و غبار غباوت منقلع شود حالت تشابه و ابهام و کنایت و ایهام نیز مرتفع گردد .

و دیگر در عیون اخبار از حسین بن خالد از حضرت أبي الحسن علي بن موسى الرضا از آباء عظامش از علی مرویست که رسول خدای له فرمود :

من أحب أن يركب سفينة النجاة و يستمسك بالعروة الوثقى و يعتصم بحبل الله المتين فليوال عليا الله بعدي وليعاد عدوه وليأتم بالأئمة الهداة من ولده فاتهم خلفائي و أوصيائي وحجج الله على الخلق بعدي وسادة أمتي وقادة الأتقياء إلى الجنة ، حزبهم حزبی و حزبي حزب الله عز و جل، وحزب أعدائهم حزب الشيطان » .

هر کس دوست میدارد بر کشتی رستگاری دنیا و آخرت جای کند و از بحار ظلمت و ضلالت و عذاب بر آساید و به عروة الوثقاى ولایت الهي متمسك و بحبل الله متین امامت معتصم گردد بایستی بولایت و دوستی و خلافت علی بعد از من کامکار و با دشمن او دشمن ، و بامامان هدایت یافته هدایت نماینده از فرزندانش اقتدا و متابعت کند، چه ایشان اوصیای من و جای نشینان من و حجتهای خداوند تعالی بر مخلوق او بعد از من و سادات و بزرگان و آقایان امت من ، و کشندگان پرهیزکاران بسوی بهشت میباشند ، حزب و لشگر ایشان حزب من وحزب من حزب خداوند عز و جل ، و حزب اعدای ایشان حزب شیطان هستند .

و هم در آن کتاب از معمر بن خلاد مرویست که حضرت امام رضا البلا فرمود : برای مرد نشاید که از استعمال بوی خوش هیچ روزی فروگذار نماید و اگر قدرت نیابد يك روز بکند و يك روز نکند، پس اگر بر این نیز قادر نباشد هر روز جمعه بکار بندد و این کار را از دست نگذارد !

و هم در آن کتاب از حسین بن خالد از علی بن موسی الرضا از پدر عالی - گوهرش از پدران والا اخترش از علی مرویست که رسول خدا فرمود : يا علي! أنت أخي و وزيري و صاحب لوائي في الدنيا و الآخرة ، و أنت صاحب حوضي ، من أحبك أحبني و من أبغضك أبغضني » اى علي ! تو برادر من و وزیر من و صاحب لواء وعلم من در دنیا و آخرت ، و صاحب حوض من هستی ، هر کس ترا دوست بدارد مرا دوست میدارد و هر کس با تو دشمن باشد دشمن من است .

راقم کلمات گوید : مصداق صدق صریح و صدیق صریح وجود مسعود حضرت ولي الله الاعظم صديق أكرم أمير المؤمنين معاذ النبيين أسد الله الغالب علي بن أبي طالب صلوات الله وسلامه عليه و آله ما طلع شارق و غرب غارب می باشد که اغلب كتب أخبار و أحاديث علماى شيعی و سنی مملو از فضائل و مناقب سامیه و معاجیز عالیه و صفات سعیده و خصال محموده اوست باندازه که اگر از تمام بزرگان دین را با آن جمله بسنجند اندك آيد

بعلاوه أغلب أحاديث و أخبار منقوله از رسول خدای که در مناقب و مآثر و ولایت و وصایت آنحضرت وارد است بروایت خود آنحضرت است که مؤالف و مخالف و دوست و دشمن منکر نشوند و بعدم صحت یا بغرض شخصی نسبت ندهند بلکه از اخبار صحیحه مسلمه متقنه صریحه شمارند و مقام نفس کشیدن ندارند !

و ذلك هو الصدق المبين و الصديق المتين و المخبر الأمين صلوات الله وسلامه عليه و على أولاده أجمعين .

و هم در آن کتاب از حسن بن علي بن فضال مرويست که امام رضا الا فرمود من لم يقدر على ما يكفر به ذنوبه فليكثر من الصلاة على محمد وآله فانها تهدم الذنوب هدماً . و قال : الصلاة على محمد و آله تعدل عند الله عز و جل التسبيح و التهليل والتكبير ) :

هر کس قادر نباشد باینکه از عهده کفاره ذنوب و گناهان خود برآید ، پس بایستی صلوات بر محمد و صلوات بر آل او را بسیار نماید ، چه صلوات برایشان بنیان ذنوب و نشان گناهان را ویران کند ویران کردنی و فرمود : صلوات بر محمد و آل محمد در حضرت خداوند عز وجل معادل تسبیح و تہلیل و تکبیر خداوند جلیل است .

راقم حروف گوید : این شأن و مقام و همسنگی صلوات بر پیغمبر با تسبیح و تهلیل و تکبیر از آن است که هر کس باین امر و این ثواب بزرگ ملازمت جست ، چنانست که خدای را تکبیر و تهلیل و تسبیح نموده باشد ، چه اقرار و اخلاص و اعتراف و طلب رحمت برای حضرت ختمی مرتبت و آل او مقدمات توحید و معرفت حضرت أحدثت میباشد و هر کس خدای را به یگانگی و وحدت و عظمت و أوصاف الهيه شناخت البته هرگونه تهلیل و تسبیحی نماید از روی معرفت و صمیم قلب خواهد بود و شرف و قبول در آن میباشد، علاوه بر این ! فرستادن صلوات أسباب نور قلب و فروز خاطر و ادراك طريقه حق و جاده مستقیم و کمال سعادت و حصول أنوار معرفت است ، صلوات الله تعالى عليهم أجمعين .

و دیگر در عیون اخبار از ریان بن شبيب مرویست که روز اول ماه محرم الحرام بخدمت حضرت امام رضا الله مشرف شدم، فرمود : ای پسر شبیب ! آیا روزه هستی؟ عرض کردم: روزه نیستم، فرمود: این روز همان روز است که حضرت زکریا پروردگارش عز و جل را بخواند و عرض کرد « رب هب لي من لدنك ذرية طيبة إنك سميع الدعاء ، پروردگارا ! مرا از جانب خود فرزندی پاکیزه از آلایش گناهان ببخش که توئی شنونده و پذیرنده دعا .

پس خداوند رحمان دعای او را اجابت کرد و بفرمود تا فرشتگان ندا بر کشیدند زکریا را در آن هنگام که در محراب بنماز ایستاده بود : بدرستی که خداوند تعالی بشارت میدهد ترا به یحیی - یعنی بفرزندی که بتو عطا می کند و نامش « یحیی » خواهد بود !

پس هر کس در این روز بروزه رود و پس از آن در حضرت خداوند عز وجل دعا نماید خداوند دعای او را مستجاب فرماید چنانکه دعای زکریا را مستجاب ساخت

پس از آن امام رضا الله فرمود : ای پسر شبیب !

 إن المحرم هو الشهر الذي كان أهل الجاهلية يحرمون فيه الظلم والقتال الحرمته ، فما عرفت هذه الأمة حرمة شهرها ولا حرمة نبيها ! لقد قتلوا في هذا الشهر ذريته و سبوا نساءه وانتهبوا ثقله ، فلا غفر الله لهم ذلك أبداً !! يا ابن شبيب ! إن كنت باكياً لشيء فابك للحسين بن علي بن أبي طالب فانه ذبح كما يذبح الكبش و قتل معه من أهل بيته ثمانية عشر رجلاً ما لهم في الأرض شبيهون ، و لقد بكت السماوات السبع والأرضون لقتله ، و لقد نزل إلى الأرض من الملائكة أربعة آلاف لنصره فلم يؤذن لهم فهم عند قبره إلى أن يقوم القائم ، فيكونون من أنصاره ، و شعارهم : يا لثارات الحسين الا . .

ماه محرم همان شهری است که مردم زمان جاهلیت حرمتش را رعایت می - کردند و چون این ماه میرسید از ستمکاری و قتال برکنار می شدند ، اما این امت حرمت این ماه را نشناختند و مراعات ننمودند و حرمت پیغمبر خودشان را رعایت نکردند و در یه طیبه اش را در این ماه بکشتند و زنانش را اسیر ساختند و اموال و أثقالش را بتاراج بردند ، خداوند ایشان را هرگز نیامرزد !!

ای پسر شبیب ! اگر بر چیزی گریه و زاری کننده ای پس گریه کن بر حسین ابن علي بن أبي طالب اللا ! چه آنحضرت را مانند گوسفند سر بریدند و از اهل - بیت او هیجده نفر را با آنحضرت بکشتند که هيچيك را در صفحه زمین مثل و مانندی نبود ! همانا آسمانهای هفتگانه و زمینها بر آنحضرت بگریستند و چهار هزار ملك برای نصرتش بزمین آمدند و آنحضرت ایشان را اجازت نفرمود ، و این فرشتگان برفراز قبر مطهر آنحضرت غبار آلود و پریشان موی تا هنگام قیام قائم بیایند.

ص300

 

أنه لا نبي بعدي ، و أنت رابع الخلفاء كما سلم عليك الشيخ !

 توئى وصي من و وزیر من و قضا كننده دين من و أدا كنندة أمانات از طرف من ، و توئی نسبت بمن بمنزله هارون نسبت بموسی مگر اینکه پیغمبری بعد از من نیست ، یعنی اگر بعد از من پیغمبری میبود تو بودی، در همه چیز با من یکسانی مگر در نبوت ، و توئی چهارمین خلفاء ، چنانکه این شیخ ترا سلام بگفت ! آیا ندانی این شیخ کیست ؟ عرض کردم: ندانم ! فرمود: برادرت خضر است .

راقم حروف گوید : ازین پیش در کتاب احوال حضرت صادق البلا مذكور - نمودیم که فرمود : یکی از أسامي أمير المؤمنين الله « أذان » است که خدا از آسمان به علی عطا فرمود ، و باین آیه شریفه استشهاد فرمود ، چه علي الله براى أداى سورة برائت و اعلام بكفار و مشرکین مأمور شد، زیرا که چون آیت برائت نازل شد از نخست أبو بكر بفرمان رسول خدای بمکه راه بر گرفت تا این آیه را بمشرکان برساند و آن جماعت را از بیزاری خدای از آنها مطلع نماید .

بناگاه جبرئیل فرود شد و عرض کرد : یا محمد ! نباید تبلیغ نماید از جانب تو کسی ، بلکه بایستی یا خودت تبلیغ کنی و بمردم مگه برسانی یا مردی از خودت ! که مقصود علی است ، لاجرم رسول خدا علي الله را بجانب أبي بكر بفرستاد و آنحضرت بتعجيل برفت و أبو بکر را دریافت و صحیفه را از وی بگرفت و بمکه برفت و آنچه بایستی بمشرکان تبلیغ فرمود ، ازین روی خداوند او را اذان نامید و آیه « و أذان من الله » نازل شد

و ازین پیش در ذیل احتجاج حسنیه با نظام باین حکایت اشارت رفت .

همانا این معنی مکشوف است که رسول خدای الله که عالم بر ما کان و - ما يكون است خود میدانست که حامل این صحیفه و سوره مبارکه علی است ، أما بيارة جهات و حكمتها که از آن جمله این بود که باز نماید مقامی را که علی له در حضرت خدای دارد دیگران را نیست و نیز باز نماید که آنحضرت أفعالش مشحون بأغراض شخصيه و رعايت أقارب نيست ، أبو بكر را که مقام و منزلتی عالی داشت و نیز رسول خدای را با وی سمت مصاهرت بود ، بحمل و ابلاغ آن مأمور فرمود .

و چون ابوبکر برفت و مقداری راه بر نوشت خداوند جل شأنه جبرئیل را بفرستاد و رسول خدای را وحی آورد که جز خود تو یا کسی که از تو باشد یعنی مانند تو باشد مبلغ نباید بشود ، و علي المأمور شد و از جانب خدای اذان نام یافت، و خدای نیز بحکمتهای الهی این امر را در چنین وقت مقرر داشت و گرنه قبل از بیرون شدن جناب أبي بكر پيغمبر را بفرستادن علي أمر می فرمود ، پس حکمتی داشت که بعد از بیرون رفتن آن جناب و سپردن مبلغی راه این وحی را بفرستاد .

البته یکی از حکمتها اینست که چون دیگری بر حمل سوره یا آیتی یا تبلیغی مأمور نتواند شد (۱.علت باز گرداندن ابی بکر این بود که جبرئیل فرود آمد و وحی آورد که و از جانب تو و بعوض تو کس دیگر نمیتواند دستور الهی را ابلاغ کند مگر اینکه از خود تو باشد ، منظور این بود آن حکمی که هنوز ابلاغ نشده، و گرنه بعد از ابلاغ هر دستور پیغمبر اکرم سفارش می نمود که حاضران بغایبان برسانند و حکم را تبلیغ کنند ، و این حکم چون می بایست بمشرکین ابلاغ شود و قرائت آن برای مسلمین در حکم تبلیغ بشمار نمی آمد . لذا پیغمبر موظف بود که یا مشرکین را بمدينه احضار کند و آن امکان نداشت، یا اینکه خود در موقف مکه حاضر شود و حکم را بمشرکین مجتمع در موقف اعلام کند، یا اینکه کسی را بفرستد که بمنزله خود او باشد، لذا ابو بکر که در آن سال امیر الحاج مسلمین بود برگردانده شد و آیات برائت از او گرفته شد و علی بن ابیطالب که وزیر پیغمبر بود مأموریت یافت با آن آیات را برای اولین مرتبه بمشرکین ابلاغ نماید.) پس چگونه میتواند بعد از رسول خدا بمقام خلافت و ولایت و وصایت آنحضرت که بر حسب معنی حمل و تبلیغ و تأویل تمام قرآن و أحكام و أوامر و نواهي آن است نایل شود ؟! لاجرم کسی حامل و عامل و ناقل و مفسر و مؤول و مبین و أمين بر آن است که در زمان رسول خدا حامل يك جزء آن و موسوم به « أذان » و مأذون بر اجرای مقاصد و مسائل قرآن است که اصل شریعت سید الانام و معنی طریقت اسلام و ارتضاء ایزد علام است .

و ازین است که از ألقاب ساميه علي الله مرتضی ، می باشد ، یعنی تمام أفعال و أعمال و أطوار و أقوال و أحكام وأوامر و نواهي آنحضرت را خدای و رسول خدای پسندیده دارند و بآن خشنود هستند ، و این مقام برای أمیر المؤمنین هنگامی حاصل است که بر تمام علوم قرآني و متشابه و محکم و ناسخ و منسوخ و باطن و ظاهر و زیر و بینات آن عالم باشد، و این علم زمانی موجود است که بر تمام علوم پیغمبر صلى الله علیه و آله که قرآن بر آنحضرت نازل شده واقف باشد ، و این نیز وقتی تواند باشد که با پیغمبر از يك نور و يك نفس و يك روح باشد ، چه اگر جز این باشد استعداد و لیاقت این مقام را نتواند داشته باشد .

و اینکه پیغمبر می فرماید: من و علي از يك نور و يك نفس هستيم ، و علي گوشت من و پوست من و خون من يعني جان من است، برای اینست که باز نماید هر چه من دارم او نیز دارد و چون چنین است میتواند حامل و عامل ودائع وأحكام شریعت من باشد .

و اینکه علی الله می فرماید: من قرآن ناطق هستم ! برای آن است که می خواهد باز نماید که من و پیغمبر از يك نور و يك مقام و دارای منزلت اخوت يعني تساوي و برابری در همه چیز و أوامر و نواهی و شریعت و طریقت هستیم !

و ازین است که رسول خدای میفرماید: كنت أنت المبلغ عن الله و رسوله ، و این کلمه تأکید برای اینست که مبلغ از خدای و رسول خدای آیات قرآنی و مفاد أحكام یزدانی را تو بودی و هستی ، و جز تو و آنانکه دارای مقام تو و اولیای حق و از نور تو هستند هیچکس نتواند بود

و بعد از آن می فرماید : توئی وصی من و وزیر من و قاضي دين من و أدا کننده أمانات من ! چه وصی من باید آنکس باشد که بر تمام مقاصد و ودایع و شرایع من آگاه باشد و آن دینی را که بر من است و باید ادا نمایم و در زمان خود من اقتضای ادای آن نبود و مکلفین استطاعت و استعداد آنرا نداشتند که بایشان برسانم تو بایستی بعد از من بر حسب تقاضای وقت و لیاقت مكلفين أداکنی و چیزی از احکام و أوامر و نواهي شرع متین را مجهول و مکتوم نگذاری ، و أمانتهای جمیل خداوند جلیل را که ادای آن بعضی شده و بعضی ظاهر نگردیده و وقت اقتضا نداشته ، تو أدا نمائي ..

و تو چون دارای ولایت خاصه و مطلقه و معلم جبرئیل که دارای مقام باطن احمدی است هستی می توانی حامل وزر و أعباء أمانات نبوتیه خاتمیه باشی ! ازین روی می فرماید : توئی وزیر من ! نه اینست که معنی این عبارات منحصر در قروض شخصیه پیغمبر و تكاليف ظاهريه مرسومه معموله باشد که برای هر کسی و هر موصی و وصیتی و موزر و وزیری متداول است !

 ازین است که أمير المؤمنين الله می توانست زوجات آنحضرت را بعد از آنحضرت مطلقه دارد با اینکه مقام امهات المؤمنين داشتند و هرگز نتوانستند در حباله نکاح کسی اندر شوند و هیچکس را نشاید ایشان را تزویج نماید ، چه رسول خدای را نسبت بتمام مخلوق مقام ابوت است و هیچکس نتواند زوجه پدرش را تزویج نماید ، در حقیقت حکم حوا را از حیثیت معنی دارند .

و رسول خدا له بعد از اینکه این خطابها را بعلی می نماید و این درجات سامیه را مذکور میدارد ، آنوقت میفرماید : تو نسبت بمن بمنزله هارونی نسبت بموسی جز اینکه بعد از من پیغمبری نیست !

و از اینجا مطلبی لطیف ظاهر میشود، و آن اینست که حضرت هارون الا رتبت نبوت داشت و با موسی برادر بود ، پس علی اگرچه بر حسب اسم

پیغمبر خوانده نمی شود ، اما بر حسب معنی دارای همان رتبت است (۱. نبوت حضرت هارون با اینکه در قرآن منصوص است نبوتی است در درجه دوم باین معنی که وحی فقط بر موسی نازل می شد و تنها او بود که با خدا تکلم می کرد و دستور می گرفت و او بود که الواح را دریافت داشت، ولی درخواست خود موسی علیه السلام هارون بمقام وزارت و نیابت که همان نبوت درجه دوم است مقرر شد. یعنی حضرت موسی موظف شد که اول وحی و دستور الهی را با هارون در میان بگذارد و سپس با هم يا تك تك به ابلاغ آن قیام کنند، البته در صورت حضور حضرت موسی برادرش هارون موظف بسكوت بود و تحت حكم او على بن ابيطالب هم نسبت به پیغمبر همین مقام را داشت)  و اگر نباشد چگونه بر تمام انبیای عظام از مرسل و غیر مرسل بجز محمد بن عبدالله که مقام خاتمیت دارد أفضل است ؟ و چگونه در هر مقام ناصر و معین ایشان است ؟! و چگونه رسول خدای می فرماید: هر کس بخواهد آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی را در اوصاف مخصوصه ایشان بنگرد نظر بعلي الله نماید ؟! و چگونه رسول خدا با مقام نبوت خاصه و رتبت خاتمیت خداوند را بحق علي قسم میدهد نه بحق دیگر پیغمبران بزرگ چه علی را از همه بزرگتر میداند ؟! و چگونه میفرماید : خداوند در شب معراج بزبان علی با من سخن کرد و دستی شبیه بدست علی نمودار شد ؟؟

و چگونه رسول خدای در یک فقره که راجع بزناشوئی است و در کتب سابقه مذکور شد در حق آنحضرت فرمود « إن الانسان على نفسه بصيرة » لفظ و معني انسان و بصیرت و معرفت بر نفس را با نحضرت اختصاص داد ؟! و این مقام از تمامت مقامات عاليه أشرف است ، چنانکه سوره « هل أتى على الانسان » که در شأن آنحضرت نازل است بر اثبات این معنی شاهد است

پس معنی چنین میشود که تو در تمام مراتب حتی نبوت با من اخوت داری أما جون أحكام شريعت من ناسخ شرایع و تا قیامت کافی و باقی است و اجرای آن بدست تو و اولاد تو میباشد و بعد از من شریعتی و دینی نخواهد بود که پیغمبری دیگر و رسولی دیگر لازم شود لاجرم تو بعد از من اظهار نبوت نمی کنی و بنام ولایت و خلافت و وصایت و امامت و امارت بترویج شریعت و اجرای احکام حضرت احدیت می پردازی ، و نفرمود : تو پیغمبر یا دارای رتبت نبوت نیستی !

و فرمود : توئی چهارمین خلفا که عبارت از آدم و داود و هارون و خود أمير المؤمنين هستند که خداوندش اذان و در تمامت تبلیغات مأذون فرمود ، وايشان که حضرت أبي البشر تا آخر أنبیاء اولی العزم هستند که با أمير المؤمنين المذكور شده اندأما أمير المؤمنين که اذان نام یافته است رتبت مأذونیتی را در تبلیغ قرآن و شریعت خاتم الانبياء كه أشرف تمام شرایع است دریافته که سایر انبیاء عظام را جریان عبادت و عابد شدن در بنی اسرائیل بهره نیفتاده ، پس بر همه أشرف و أفضل است و معني « لا نبي بعدي » : «لا نبوة و لا كتاب بعدي » است

 و ازین است که به علی فرمود : برادرت خضر است ! و اخوت علي الا را نسبت بمقامات نبوت و رسالت با تمامت أنبياء مكشوف ساخت و این کلمات برای اطلاع امت است ، وگرنه علیه خود می فرماید « كنت مع الأنبياء سرا و مع محمد جهراً » ، آنکس که دارای رتبت یداللهی و عین اللهي و أمثال آن وتمثال همایونش در عرش أعلى مطاف و ممدوح فرشتگان مقرب است ، معلوم است ادراك مراتب عاليه او از أفهام ما مردم کوتاهنظر بیرون است !!

علي را قدر، پیغمبر شناسد                                                  که هر کس خویش را بهتر شناسد

مقام بلند برتر از ادراك أفهام و فزون تر از اندازه وهم وخيال حضرت ولي الله الاعظم صلوات الله علیه را در حضرت خالق نور أحمدي و علي وأولادش صلى الله عليهم شفیع می گردانیم که مرآت قلوب ما را که بغبار غباوت و زنگار ضلالت تاريك است بصيقل أنوار ولايت زدوده و تابناک فرماید تا انتقاش و استقبال أشعه آفتاب ولایت و معرفت را مستعد و و برخوردار آید ؟ فهو على ما يشاء قدير و بالاجابة جدير وهو نعم المولى ونعم النصير ، وصلى الله على محمد و آله أجمعين .

و دیگر در عیون اخبار از علي بن أسباط و حجال مرویست که از حضرت امام رضا شنیدند فرمود « كان العابد من بني إسرائيل لا يتعبد حتى يصمت عشر سنین » چنان بود که در بنی اسرائیل عابدی را عابد نمیخواندند یا هیچکس ممکنست یکی ازین معانی متصوره این باشد که تا شخصی ده سال از قبل و قال و علاقه بمال و فرزند و عیال و مقاصد دنیویه و مقالات بیهوده چشم و لب فرو نمی بست در شماره عباد محسوب نمیگشت و شایستگی اعتکاف در مواضع عبادت عباد را نمیداشت، یا اینکه تا ده سال در مراتب توحید و عرفان و تفکر و ایقان این مقام را و اسم عابد را ادراک نمیکرد تا ده سال سکوت اختیار نمی نمود.

ص342

 

 

 

 

مخاطب

جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کتاب معارفی