امام چگونه شهید شد ؟
۱ - هرثمه بن اعين نقل کرده است : آقا و مولایم حضرت رضا مرا طلبید، همین که به حضورش رسیدم ، به من فرمود:
هذا أوان رحيلى إلى الله تعالى و لُحُوقِى بِجَدی و آبائی صلوات الله عليهم ، و قد بَلَغَ الكِتابُ أجَلَه ، وإِنَّ هذا الطَّاغِى قَد عَزَمَ عَلَى سَمَّى فِي عِنَبٍ وَ رُمَانٍ مفروك ، أَمَّا العِنَبُ فَإِنَّهُ يَعْمِسُ السَّلكَ فِي السَّمِّ وَ يَجذِبُ الخَيْطَ فِي العِنَبِ .
و أَمَّا الرُّمَّانُ فَإِنَّهُ يَضَعُ السَّمَّ فِي كفِ بَعضِ غِلمَانِهِ فَيَفْرِكُ الرُّمَّانَ بِيَدِهِ وَ سَيَدعُونِي إلَيْهِ و يَسئلني أكلهما ، فَإذا أكلتُهما نَفَذَ القَضاءُ وجَرى المحتوم ......
هم اکنون زمان رحلت من بسوی خدای تعالی و ملاقات من با جد و پدرانم صلوات الله عليهم اجمعين فرا رسیده است، چون این طاغوت تصمیم بر قتل من گرفته و میخواهد بوسیله زهری که در انگور و انار قرار داده است مرا شهید کند ) :
اما زهری که در انگور قرار داده است از این قرار است که نخی را به زهر آلوده میکند و سپس بوسیله سوزن آن را در جوف انگور فرو می برد . .
و زهری که در انار قرار میدهد به این شکل است: دست یکی از پیشخدمتانش را به زهر آلوده میکند و سپس به او دستور میدهد انار را با همان دست زهر آلوده آب بگیرد . پس از آن مرا دعوت میکند و از من میخواهد از آنها بخورم ، همین که من از آنها تناول کنم قضا و قدر کار خود را میکند و مرگ من فرا می رسد .... . .
فَإِذَا مِتُّ سَيَقُولُ إِنِّي أتَولَّى غُسَلَهُ بِيَدى ، فَقُل لَهُ سِرَاً : لَا تُعَرِّضَ لِذلِكَ فَإِنَّكَ إِن فَعَلتَ عَاجَلَكَ مِنَ العَذَابِ مَا أَخَّرَ عَنكَ ، وإذا انتَهى سَيَشْرَفُ مِن مَكَانٍ عَالٍ عَلَى مَوضِع الغُسلِ لِيَنظُرَ .....
آنگاه که من از دنیا رفتم او ( ریاکارانه ( تصمیم میگیرد خودش مرا غسل دهد ، اما تو در پنهانی و بطور خصوصی به او بگو خودت را در معرض این کار قرار مده زیرا اگر تصمیم به چنین عملی بگیری عذابی که فعلاً از تو برداشته شده و به تأخیر افتاده است در همین جا تو را فرا خواهد گرفت ، وقتیکه این سخن را به او بگوئی از تو میپذیرد و سپس در جایگاه مرتفعی می ایستد تا بر محل غسل نظارت کند ... . .
و سَتَرى بَعدَ ذلِكَ فُسطاطاً مَضرُوباً فِي الدَّارِ فَاحْمِلْنِي مِن فِراشِي، وَ ضَعْنِي عَلَى المُعْتَسَل داخل الفسطاط ، وقف خارجه إلى أن يَرْتَفِعَ ، فَتَرَانِي مُدرَجاً في أكفاني ......
پس از آنکه رحلت کردم خیمه ای را خواهی دید که در حیاط خانه سر پا شده است ، بدنم را از بستر بلند کن و در داخل آن خیمه که محل غسل من است قرار بده ، و خودت بیرون خیمه بایست تا آن خیمه برداشته شود. پس از آن خواهی دید که بدن من در کفنی گذاشته شده و .... » .
و سَيَقُولُ لَكَ المَأْمُونُ يَا هَرَثَمَة ! أَلَيسَ زَعَمْتُم أَنَّ الإِمامَ لا يُعْسَلُهُ إِلَّا الإمام مثله ؟ فَمَن يَعْسِل أَبَا الحَسَنَ على بن موسى و ابنه محمد بالمدينة و نحن بطوس ) ؟
فَأَجِبهُ بِأَنَّ الإمام وإن وَجَبَ أن لا يُغَسْلُهُ إِلَّا إمامٌ لكنَّهُ إِذا تَعَدَّى مُتَعَدِّي وَ غَسَّل الإمام لم تبطل إمامَةُ السَّابِقِ واللاحق ، و لو تُرِكَ أبو الحسن على بِالمَدِينَةِ لَغَسَّلَهُ إِبْنُهُ محمد ظاهراً مكشوفاً ، ولا يُغسله ألآن إِلَّا وَلَدُهُ محمد مِن حَيثُ يخفى ......
هو مأمون به تو خواهد گفت : مگر شما نمی گوئید بدن امام را غیر از امام کس دیگری غسل نمیدهد؟ پس بدن ابو الحسن علی بن موسی را چه کسی غسل خواهد داد در صورتی که فرزندش محمد در مدینه است و ما در طوس ؟؟
به او بگو گر چه باید بدن امام را امام معصومی مثل خودش غسل بدهد ، لکن اگر ستمگری تعدی کرد و او را به ناحق غسل داد هرگز با این عمل نه امامت امام قبلی باطل میشود و نه امامت امام بعدی ، بله ، اگر ابو الحسن علی بن موسی را از مدینه به طوس نیاورده بودی در آنجا فرزندش محمد علناً و در برابر دید همه بدن پدر را غسل میداد ، ولی هم اکنون که پدر در طوس و او در مدینه است باز هم همان فرزندش محمد بدن پدر را غسل خواهد داد اما در اینجا مخفیانه و دور از چشم دیگران ... . .
و سَيَجْعَلُ قَبر أبيه هارون قبلةً لِقَبرى ، و هذا لا يَكُونُ أَبَداً ، فَإِنَّ المَعاوِلَ لا تُؤَثُرُ في ذلك أصلاً ، وَ لا مِثلَ قُلامة ظفرٍ ، فَإِنِ اجْتَهَدُوا فِي ذَلِكَ فَقُل لَهُ إِنِّي أُمِرْتُ أَن أَصْرِبَ معولاً واحداً في قبلة قبر أبيك الرَّشيدِ فَإِنَّه يَنْفُذُ إلى قَبْرٍ مَحفُورٍ وضَرِيحٍ مَشقُوقٍ ، و لا تُنزِلْنِي حَتَّى يَمْتَلأ الضريح ماءً أبيض ويصير الماء مَعَ وَجِهِ الْأَرْضِ ، ثُمَّ تَضْطَرِبُ فِيهِ حُوتٌ بِطُولِهِ ، فَإِذا غاب الحوت وغار الماء فأنزلني فِي القَبْرِ وَ لَا يَضَعُ أَحَدٌ فِي القَبْرِ تراباً ، فَإِنَّ القَبْرَ يَنطَبِقُ بِنَفْسِهِ ......
مأمون میخواهد قبر پدرش هارون را قبله قبر من قرار دهد و این کار شدنی نیست و هرگز نخواهد شد، زیرا هیچ کلنگی در این مورد اصلاً کار نخواهد کرد و حتی به اندازه یک ناخن چیده شده ای هم در خاک فرو نخواهد رفت . !
اگر باز هم به اصرار خود ادامه دادند، به مأمون بگو : من دستور دارم فقط یک کلنگ بر زمین قبله قبر پدرت بزنم که در اثر آن قبری آماده و لحدی پرداخته نمایان خواهد شد » !
ولی ای هرثمه با پیدا شدن آن قبر بدن مرا در آن نگذارید ، صبر کنید تا این که آن قبر از آب سفیدی که در آن پیدا خواهد شد پر شود و هم سطح زمین گردد ، پس از آن یک ماهی بزرگ که قدش به درازای قبر است در آنجا ظاهر می شود ، صبر کنید وقتی آن ماهی از دیده ها پنهان شد و آب فرو رفت آنگاه بدن مرا در قبر بگذارید و هیچ کس نباید خاکی بر قبر من بریزد، زیرا قبر من خودش پر و بسته خواهد شد ... » .
هر ثمه گفت : وقتی که مولایم مرا از این خبر غیبی آگاه کرد و زمان ارتحال آن حضرت به جوار جدش رسول خدا (ص) و ستم های طاغوت را نسبت به آقا دانستم ، بی اختیار صدایم به گریه بلند شد و مانند آهن گداخته می سوختم و از ترس مأمون نمی توانستم آن را به احدی اظهار نمایم .
فردای آن شب مأمون مرا احضار کرده و دستور داد نزد علی بن موسی بروم و او را برای آمدن به حضور وی دعوت کنم.
همین که امام (ع) وارد شد و چشم مأمون به او افتاد از جای خود بلند شد ، با او معانقه کرد پیشانیش را بوسید و او را کنار خود نشاند و با او سخن میگفت و خش و بش میکرد!
پس از لحظاتی دستور داد برای پذیرایی از حضرت ، انگور و انار بیاورند . به مجرد شنیدن این دستور رستاخیزی در وجودم بپا شد و دانستم که آقا و مولایم مظلومانه شهید میگردد، از این رو عقب ، عقب از آنجا بیرون آمدم تا آن صحنه را مشاهده نکنم که مبادا از غم و حزن هلاک گردم .
نزدیک ظهر شد که حضرت از نزد مأمون بیرون آمد ولی من نتوانستم همراه او باشم لکن از مردم میشنیدم که میگفتند: « عَرَضَت لأبي الحَسَنِ عِلَّةٌ ، حال امام به هم خورده است !!! (مناقب ابن شهر آشوب ج ۴ ص ۳۷۵ چاپ علامه قم .)
۲ - اباصلت : وقتی که امام (ع) از نزد مأمون به خانه خود برگشت ، عبا را بر سر کشیده بود و من با او سخن نگفتم زیرا به من فرموده بود: اگر من با این حال از منزل مأمون بیرون آمدم با من سخن مگو پس از آن فرمود : درهای منزل را ببندم ، و خود در بستر خویش دراز کشید اما از شدت زهر پیوسته به خود می پیچید ! در همین حال که من در خانه ایستاده بودم ناگهان دیدم جوانی بسیار زیبا و حَسَنُ الوجه که شبیه ترین مردم به خود حضرت رضا بود وارد خانه شد ، با توجه به اینکه درهای منزل همه بسته بودند از ورود او به درون خانه بسیار تعجب کردم ، همین که متوجه شد که من در شگفتی فرو رفته ام ، به من فرمود :
إِنَّ الَّذِي جَاءَ بِي مِنَ المدينة في هذا الوقت قادِرٌ عَلَى أَن يُدْخِلَنِي الدَّارَ والباب مُعْلَى أَنَا حُجَّةَ اللهِ عَلَيْكَ يَا أَبَا الصَّلت ، أنا محمد بن علي عليه السلام » .
آن خدایی که مرا در یک لحظه از مدینه به اینجا آورد قادر است مرا از در بسته هم به داخل خانه بیاورد ای اباصلت من حجت خدا بر تو هستم، من محمد فرزند علی بن موسی الرضا امام شمایم .
بیدرنگ به درون اطاقی رفت که پدرش در آنجا بود، همین که امام (ع) به او افتاد او را در آغوش گرفت و پیشانیش را بوسید ، در همین حال حضرت جواد با حزن و اندوه فراوان بر دور پدر می چرخید و او را می بوسید .
امام (ع) چند روز در حال بیماری بسر برد و پیوسته اثر زهر در بدنش بیشتر می شد ، مأمون هم روزی دو بار از حضرت عیادت میکرد، و در روز آخر عمر که لحظه به لحظه بیهوش میشد در یکی از لحظات به یاسر خادم فرمود :
هَل أَكَلَ النَّاسُ شَيْئاً ) ؟ آیا خدمتگزاران و پیشخدمتان غذا خورده اند ؟
ياسر : تمام خدمتگزاران و زن بچه ها بخاطر شما ناراحت و در حال گریه بسر می برند ، با این حال چگونه میتوانند غذایی بخورند ؟!
در همین حال حضرت صاف نشست و دستور داد سفره را بیاورند و از تمام پیشخدمتان یکی بعد از دیگری تفقد و دلجویی کرد، همین که از غذا خوردن فارغ شدند ، فرمود غذا را نزد خانمهای منزل ببرند، در همین حال که از شدت درد به سختی ناراحت بود از اظهار آن خویشتن داری میکرد تا هنگام غذا موجب ناراحتی کسی نشود و غذا برایشان گوارا گردد.(عيون أخبار الرضاج ۲ باب ۶۲ ص ۲۴۱.)
و سرانجام در شب هفدم ماه صفر سال ۲۰۳ مظلومانه در اثر زهر و آزار مأمون از دار دنیا رحلت فرمود " . خبر رحلت را که به مأمون دادند یک شبانه روز آن را پنهان کرد و به کسی خبر نداد ، پس از یک شبانه روز نزد بعض از فرزندان محمد پسر امام صادق و گروه دیگری از آل ابی طالب فرستاد و درخواست کرد نزد او بروند ، همین که آنها نزد مأمون آمدند پرده از روی جسد مبارک امام برداشت و گفت :إِنَّهُ صَحِيحٌ لَيْسَ فِيهِ أَثَرُ ضَرَبَةٍ أو طَعْنَةٍ أو غَيْرُها . .ببینید هیچگونه آثار ضرب و جرح و غیره در بدن مبارک آن حضرت وجود ندارد و بدینوسیله میخواست بگوید او با مرگ طبیعی از دنیا رفته است ، این را بگفت و شروع کرد به گریه کردن و در ضمن گریه (با کلمات بریده بریده ) می گفت :
خیلی بر من تلخ و ناگوار است تو را با این حال ببینم ! من آرزویم این بود پیش از تو از دنیا بروم ولی خدا نخواست و آنچه را که اراده خودش بود انجام داد! این كلمات را میگفت و بی تابانه اظهار جزع و فزع می کرد.
هرثمه بن اعین : پس از آنکه بنا شد مراسم تجهیز جنازه انجام شود همانطور که امام قبلاً فرموده بود مأمون تصمیم گرفت خودش او را با دست خود غسل دهد چون این تصمیم را مشاهده کردم طبق وصیت حضرت او را به کناری برده و به او گفتم :
حضرت رضا (ع) خودش به من فرمود به تو بگویم : به هیچ وجه متعرض غسل و کفن و دفن من نشوید! اگر در این امر مخالفت نمایی عذابی که فعلاً از تو به تأخیر افتاده است ، هم اکنون تو را فرا خواهد گرفت !
مأمون با شنیدن این سخن از تصمیم خود برگشت ولی در عین حال بر یک بلندی که مشرف بر محل غسل بود، قرار گرفت تا ببیند چه کسی او را غسل خواهد داد.
دیری نگذشت که خیمه ای در حیات منزل سر پا شد و همانطور که خود حضرت فرموده بود جنازه شریفش را به داخل آن منتقل کردم و آنچه را که امام خبر داده بود بین مأمون و هرثمه مو به مو واقع شد .
مراسم تدفین :
۱ - پس از آنکه خیمه مزبور به هم پیچیده شد ، بدن امام را بسوی قبه حمید بن قحطبه ، همانجا که قبر هارون بود بردند .(گروهی از مورخین و محدثین مانند شیخ مفید (ره) در کتاب ارشاد ، مسعودی در اثبات الوصية ص ۲۰۸ طبع قم بصيرتي ، محمد بن فتال نیشابوری در روضة الواعظین ج ۱ ص ۲۷۷ طبع قم مصطفوی ، ابن شهر آشوب در مناقب ج ۴ ص ۳۷۳ طبع قم علامه ، ابن اثیر در کامل ج ۶ ص ۱۱۶ ، ابو الفرج در مقاتل الطالبین ص ۱۹۶ فرموده اند : بدن امام هشتم (ع) را در قبه حمید بن قحطبه دفن کردند.
حميد بن قحطبه پسر شبیب بن خالد طالی طوسی است، مقریزی در کتاب خطط ج ۲ ص ۹۲ نوشته است: حمید بن قحطبه در پنجم ماه رمضان سال ۱۴۳ هـ از طرف ابی جعفر منصور خلیفۀ عباسی به سمت امامت جمعه و جماعت مصر و جمع آوری خراج آن دیار منصوب گردید و هنگام حرکت بسوی محل مزبور بیست هزار سرباز و مأمور همراه وی اعزام کرد و در بیست و دوم ذی قعده سال ۱۴۴ به دلیل گزارشی که بر ضررش به منصور داده بودند او را عزل کرد. خوانندگان محترم میتوانند شرح قضیه این امام جمعه درباری را در کتاب و قضات مصر» نوشته کندی در ص ۱۱۱ طبع بیروت مطالعه کنند . ضمناً گوشه ای از خوش رقصی های او را در فصل هفتم همین نوشتار آوردیم، مراجعه فرمائید.)
۲ - مأمون دستور داد پشت قبر پدرش هارون قبری حفر کنند ، هر چند کلنگ بر زمین زدند کمترین اثری نکرد پس از آنکه از حفر آن ناتوان شدند، هرثمه به مأمون گفت :
حضرت رضا به من فرمود: من با دست خود یک کلنگ در قبله قبر هارون به زمین بزنم در اثر آن قبری از پیش تهیه شده پیدا خواهد شد.
مأمون که از شنیدن این سخن به سختی تعجب کرده بود، با همان شگفتی گفت :
سبحان الله !! چه اندازه این سخن شگفت انگیز است ، البته از کار ابو الحسن هم چندان تعجبی نیست ، پس از آن به هرثمه گفت :
هرثمه ! آنچه را که مولایت گفته است ، انجام بده !
هر ثمه کلنگی را در دست گرفت و فقط یکبار آن را به زمین زد که در اثر همان یک ضربه زمین باز شد و قبر از پیش آماده شده خلیفة الله مکشوف گردید !
۳ - به مجردی که قبر ظاهر شد مأمون دستور داد بدن امام را درون آن بگذارند .
هر ثمه مجدداً دستور امام را که در این مورد فرموده بود ، به او گفت که : باید صبر کنی تا آب و ماهی هایی در آن ظاهر شوند .
مأمون از شنیدن این خبر مجدداً به شگفتی فرو رفت و همه کسانی که در آنجا حاضر بودند از شنیدن آن مات و مبهوت شدند و با کمال تعجب يا للعجب می گفتند !!
پس از شنیدن این خبر بی درنگ ملاحظه کردند آب سفیدی از کف قبر جوشید و بالا آمد تا اینکه قبر غرق در آب گردید ، سپس یک ماهی بزرگ در آن پیدا شد ، چند لحظه نگذشت که آن ماهی پنهان گردید و آب فروکش کرد. در همین حال که بدن مقدس امام (ع) را کنار قبر گذاشته بودند و با پارچه سفید رنگی پوشیده شده بود ، بدون اینکه کسی دست به سویش دراز کند و آن را بلند نماید خودش بلند شد. و در قبر قرار گرفت !!
۴ - پس از آنکه بدن مبارک امام در قبر قرار گرفت مأمون دستور داد حاضرین با دست خود خاک بر آن بریزند، در اینجا نیز هر ثمه گفت :
حضرت ابو الحسن علیه السلام به او خبر داد کسی بر قبر او خاک نریزد ، زیرا قبر خودش پر و بسته خواهد شد. و همان شد که فرموده بود.
هرثمه : مأمون با تعجب بسیار از نشانه های امامت که ملاحظه کرده بود صحنه را ترک کرد و به منزل خود برگشت.
مأمون که اخبار غیبی را از هرثمه میشنید و می دید تمام آنچه را که نقل میکند همه درست از آب در می آیند تصمیم گرفت او را احضار کند و از تمام رازهایی که امام به او گفته است اطلاع حاصل نماید .
از جمله مطالبی که هرثمه به مأمون گفت مسئله انگور و انار بود! همین که مأمون این خبر را شنید رنگ به رنگ میشد گاهی زرد ، گاهی سرخ ، و دیگر گاه چهره اش سیاه و برافروخته می گشت و می گفت :
وَيْلٌ لِلمَأْمُونَ مِنَ الله ، وَيْلٌ لَهُ مِن رسول الله ، و ويل له من على بن أبي طالب
(۱) مأمون وقتی معجزات امام را که به هر ثمه خبر داده بود دید یکی پس از دیگری ظاهر می شوند و آب و ماهی در قبر را هم مشاهده کرد دید درست از کار درآمد ناراحت شد و گفت:
این رضا در حال حیات کارهای شگفت انگیزی از خود نشان میداد و حالا هم که مرده است باز همان کارها را دارد.
وزیری که همراهش بود به او گفت: میدانی مسئله آب و ماهی چه مفهومی دارد؟
مأمون : نه ، نمی دانم !
وزیر او بدینوسیله به شما خبر میدهد که حکومت شما بنی عباس با همه کبکبه ای که دارید و با این زمان طولانی که بر مردم حکومت خواهید راند مانند این آب و ماهی است که بزودی مرگتان فرا میرسد آثارتان محو و نابود میگردد حکومتتان از بین می رود و خداوند مردی از ما خانواده را بر بقایای شما مسلط میکند تا آنها را نیز از بین ببرد ( عیون أخبار الرضا ج ۲ ص ۲۴۴ روضة الواعظين ج ۱ ص ۲۷۶. مناقب ابن شهر آشوب ج ۴ ص ۳۷۵).
وای بر مأمون از خدا ، وای بر او از رسول خدا وای بر او از علی مرتضی ، وای بر او از فاطمه زهرا وای بر او از حسن و حسین وای بر او از علی بن الحسین ، وای بر او از محمد بن علی وای بر او از جعفر بن محمد ، وای بر او از موسی بن جعفر وای بر او از على بن موسى الرضا.
این است بخدا قسم خسران مبین ، در تمام آن روز ورد زبانش همین بود ! پس از آن هر ثمه را شدیداً تحت کنترل قرار داد و ملتزم نمود آنچه را که شنیده و مشاهده کرده به احدی نگوید.
پس از آن اباصلت هروی را احضار کرد و از او خواست آنچه را که امام به او گفته است و خبرهایی را که از غیب اظهار کرده ، به او بگوید .
اباصلت میگوید : من همان لحظه همه چیز فراموشم شد و هیچ چیز یادم نماند وقتی که به او گفتم بخدا قسم فراموش کرده ام ، از پاسخ من قانع نشد .
چون اباصلت چیزی در اختیار او قرار نداد از این جهت دستور داد او را روانه زندان کردند و تا یک سال که زندان بود انواع و اقسام سختگیری ها و رنج و شکنجه ها بر او وارد آورد تا اینکه به تنگ آمد ، خدا را به محمد و آل محمد قسم داد و دعا کرد که او را از این مخمصه نجات دهد .
دعايش به هدف اجابت رسید، ناگهان دید فریادرس بیچارگان، پناه بی پناهان ، ابو جعفر محمد بن علی امام نهم (ع) وارد زندان شد و تمام کند و زنجیرها را از دست و پایش باز کرد و او را از زندان بیرون آورد، در حالی که تمام نگهبانان و مأموران زندان مشاهده میکردند ولی توان اینکه سخنی را با او بگویند و یا ممانعتی ایجاد کنند، نداشتند. امام او را آزاد کرد و فرمود: إمض فِي وَدِيعَةِ اللَّهِ ، فَإِنَّكَ لَن تَصِلَ إِلَيْهِ وَ لا يَصِلُ إِلَيْكَ أبداً . .
برو از هم اکنون تو در پناه خدایی ، از امروز نه تو روی مأمون را خواهی دید ، و نه او دیگر دسترسی به تو پیدا خواهد کرد.( مقاتل الطالبین ص ۱۹۶ و ارشاد مفید و روضة الواعظين ج ۱ ص ۲۷۷ طبع قم مطبعه حکمت .)
(۲) در تعیین زمان وفات امام هشتم (ع) هشت قول نقل شده است که به نحو خلاصه و فهرست در اینجا آورده میشود
الف : هفدهم ماه صفر که در متن همین کتاب نوشته شده است و کفعمی هم در مصباح ص ۲۶۹ و در جدول فرموده است و سید محمد بحر العلوم نیز در رساله مواليد الأئمه همین قول را اختیار کرده است.
ب : آخر ماه ذي الحجه این قول را مسعودی در اثبات الوصية ص ۲۰۸ انتخاب کرده است.
ج : پنجم ذی الحجه ، این قول را یافعی در مرآة الجنان ج ۲ ص ۱۲ برگزیده است .
د : سيزدهم ذی القعده، این قول را یافعی نقل کرده است و خودش آن را قبول ندارد . --
ه بیست و سوم ذی القعده این قول را مرحوم شیخ مفید در کتاب و مسار الشيعة ، و مرحوم فیض کاشانی در احسن التقویم نقل کرده اند و مرحوم علامه مجلسی نیز آن را از كتاب « العدد القوية ، تأليف برادر علامه حلی نقل کرده است.
و بیست و چهارم ذی القعده این قول را صاحب جناب الخلود انتخاب کرده است .
ز نهم ماه مبارک رمضان ، این قول مرحوم شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا است که در ج ۲ ص ۲۴۵ باب ۲۶۳ آمده است .
ح : آخر ماه صفر ، این قول را طبری در تاریخ خود ج ۱۰ ص ۱۵۱ و ابن اثیر در کامل ج ۶ ص ۱۱۹ و طبرسی در اعلام الوری ص ۱۲۲ ذکر کرده و آن را برگزیده اند که : ۴۹ سال و شش ماه از عمر مبارکشان گذشته بود و بنا بر نقلی که در عیون باب ۶۲ ص ۲۴۲ ذکر کرده جنازه حضرت را شبانه غسل دادند و شبانه به خاک سپردند تا از ازدحام و گزند مخالفان در امان بمانند. (مناقب ابن شهر آشوب ج ۴ ص ۳۷۳ و عيون أخبار الرضا ج ۲ باب ۶۴ ص ۲۴۹.)