امام کاظم (ع) به نیابت از طرف مادرش «حمیده» او را از مردی مراکشی خریداری کرد ، داستان وی از این قرار بود
وقتی که امام هفتم مراجعه کرد برای خرید کنیز فروشنده قبل از وی نه کنیز دیگر را به آن حضرت عرضه کرد ولی امام (ع) هیچیک از آنها را پسند ننمود و پیوسته درخواست کنیز دیگری میکرد، سرانجام فروشنده گفت :
یک کنیز دیگر دارم ولی مریضه و بیمار است و چون از نشان دادن آن به امام هفتم امتناع می ورزید امام نیز در آن روز از خریدن کنیز منصرف شد و به خانه برگشت .
روز دوم مبلغ هشتاد دینار به هشام بن حمران داد و امر فرمود برود همان کنیز را خریداری کند و در این امر از پرداخت هر مبلغ که فروشنده درخواست کرد خودداری ننماید .
وقتی که هشام نزد آن مرد آمد و درخواست کرد آن کنیز مریضه را بخرد ، فروشنده نخست امتناع کرد و سرانجام گفت : در صورتی این کنیز را به تو خواهم فروخت که آن مردی را که دیروز به اتفاق یکدیگر آمده بودید، به من بشناسانید .
هشام در جواب گفت: او مردی از تبار بنی هشام بود. و دیگر کلمه ای بر آن نیفزود.
فروشنده گفت: من این کنیز را از نقاط بسیار دور دست مغرب ( مراکش ) پیدا کرده و برای خودم خریده ام ، بنا بر این هرگز آن را نخواهم فروخت .
در همین بین که آن مرد مغربی (فروشنده) سخن می گفت ، زنی از اهل کتاب که به سخنان او گوش فرا میداد نزد وی آمد و از وضعیت آن کنیز سؤالاتی کرد ، مرد مغربی باز به آن زن گفت : من او را برای خودم خریده ام !
زن کتابی که سخن او را شنید به او گفت : من تو را لایق همسری این زن نمیبینم زیرا این زن برای مردی شایسته است که بهترین ساکنان روی زمین باشد تا برایش فرزندی بیاورد که شرق و غرب عالم به او بگروند و قبولش داشته باشند، وی با اینکه صاحب فرزند می شود، در عین حال بر دوشیزگی خود باقی بماند.
پس از آنکه امام هفتم (ع) او را خریداری کرد تمام اصحاب و دوستان را گرد آورد و به آنها خبر داد که خریداری او نه با میل و خواسته شخص خودش بوده است، بلکه این کار با دستور خدا و وحی الهی انجام پذیرفته است .
چگونگی امر و فرمان الهی را که از حضرتش پرسیدند ، فرمود :
هنگامی که من خوابیده بودم جدم پیغمبر خدا و پدرم علی مرتضی را در خواب دیدم ، پارچه ای از حریر و ابریشم در دستشان بود، وقتی که آن را باز کردند در وسط آن قمیصی بود که تمثال مبارک این خانم بر آن نقش بسته بود . هر دو به من فرمودند :
يَا مُوسَى لَيَكونَنَّ لَكَ مِنْ هَذِهِ الْجَارِيةِ خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ بَعْدَكَ ) . (عيون الأخبار ص ۱۳ و ۱۴ .)
ای موسی بن جعفر ! بهترین انسان روی زمین از این زن نصیب تو خواهد شد تا پس از تو خلیفه تو گردد.
سپس مرا امر فرمودند : نام او را علی بگذارم ، و افزودند : خداوند بوسیله او عدالت و مهربانی را گسترش خواهد داد ، خوشا به حال کسی که او را تصدیق و تأیید نماید و وای بر هر کس که با او دشمنی ورزد و یا او را انکار کند " .( اثبات الوصية ص ۱۶۹)
تکتم از برترین زنان زمان خود و از خردمندترین و متدین ترین و با ورع ترین و با ادب ترین زنان آن روزگار بوده است. در ادب او همین بس ، از آن روزی که حمیده مادر امام هفتم (ع) او را خرید از باب احترام و بزرگداشت آن مجلله هرگز در حضور او به زمین نمی نشست زیرا او حمیده را مادر امام میدانست و معتقد بود فرزندش موسى بن جعفر علت وجودی همه پدیده ها و مدار حرکت همه موجودات می باشد، و به همین دلیل به خودش اجازه نمیداد در حضور او به زمین بنشیند.
شگفتی هایی را که حمیده از «تکتم میدید تمام آنها را برای فرزند خود موسى بن جعفر که دانای به انساب خلایق و آشنای به طهارت و خباثت همه کس بود و می دانست چه کسی شایسته نگهداری نور اقدس باریتعالی میباشد نقل می کرد، و به او می گفت :
إِنِّي لَم أَشْكَ في طَهَارَتِها وَ طَهَارَةِ نَسْلِها ، وَقَد وَهَبْتُها لَكَ ، فَإِنِّي رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ فِي المَنامِ يَقُولُ لِي :
يا حميدة ! هِيَ نَجمَةٌ لا بنكِ موسى عليه السلام فإنَّها سَتَلِد لَهُ خَيْرَ أَهْلِ الأرْضِ ) .
فرزندم چون من کمترین تردیدی در پاکی و طهارت نسل و فرزندان او ندارم از این رو او را به تو بخشیدم، زیرا من پیغمبر خدا را در عالم رؤیا دیدم که به من می فرمود: ای حمیده! نجمه را به فرزندت موسی هبه کن تا برای او فرزندی بیاورد که بهترین مردم دنیا باشد » .