حضور امام در مرکز خلافت (مرو)(4)(مرو کنونی که قبلاً جزو خراسان بزرگ ایران بوده اکنون بخشی از جمهوری ترکمنستان شوروی سابق است.)
اقدامات مأمون
همانطور که پیش از این به آن اشاره کردیم با طرح و نقشه مأمون، امام در مرکز حکومت قرار گرفت. حضور فیزیکی امام در مقر حکومت دلگر می خاصی برای شیعیان و هواداران آن حضرت که از فتنه عباسیان به تنگ آمده بودند ایجاد میکرد ولی نگرانی حاکم عباسی (مأمون) نسبت به نحوه عملی کردن نقشه خویش در بهره گیری از امام در خلافت بیشتر می شد. مأمون از پیامدهای احتمالی این امر سخت نگران بود. او ابتدا با دستپاچگی واگذاری خلافت را به امام پیشنهاد کرد(1).(مناقب، ج ۴، ص ۲۶۳ (چاپ قم) : بحار الانوار، ج ۴۹ باب ۱۳، حدیث ۳، ص ۱۲۹) شاید هم برای آزمایش امام چنین پیشنهادی را مطرح نمود. ولی پاسخ کوبنده امام به این پیشنهاد پتک محکمی بر سرش فرود آورد. وی به ژرف نگری و عاقبت اندیشی امام پی برده بر آن شد تا حساب شده تر با امام برخورد کند و با تأملی بیشتر طرح شیطانی خود را عملی کند.
امام در پاسخ فرمودند:
اگر خلافت حق تو است حق نداری این جامه خدایی را از تن در آورده بر قامت دیگری بپوشانی و اگر حق تو نیست چگونه چیزی را که از آن تو نیست به من می بخشی(2).(همان)
امام با این پاسخ چند مطلب را به مأمون فهماند:
۱. این که خلافت حق مأمون و اجداد او نبوده و نیست و آنها غاصبند.
۲. این که منصب امامت که امام دارای آن مقام میباشد - بالاتر از خلافت ظاهری همچون خلافت مأمون است.
این که عقیده و اندیشه مأمون که فکر میکرد امام مترصد هر فرصت قابل ملاحظه ای جهت دستیابی به خلافت و قدرت است سخت اشتباه بود؛ زیرا امام با عمل خویش نشان داد که وظیفه و تکلیف او حفظ اسلام و سنت نبوی است در لباس حکومت باشد یا رعیت.
تحلیل دیگر
در همین رابطه به تحلیلی از یک کتاب که اخیراً توسط آستان قدس رضوی منتشر شده اشاره می نماییم(۳):(تحلیلی از زندگانی امام رضا، ص ۱۱۱)
مأمون در هنگامی که پیشنهاد میکرد از خلافت به نفع امام کناره گیری کند، حساب می کرد که نتیجه از دو حال بیرون نیست یا امام میپذیرد و یا نمی پذیرد و در هر دو حال برای خود او و خلافت عباسیان پیروزی است زیرا اگر بپذیرد ناگزیر بنابر شرطی که مأمون قرار می دهد، ولا یتعهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمام گروهها و فرقه های مسلمان تضمین میکرد وگرنه مأمون تا این اندازه ساده اندیش و کوته فکر نبود که از قدرت کنار رود و آن را به صورت لقمه ای گوارا در آورد. و به علویان تقدیم دارد و خود را رعیت آنان کند و در برابر حکومت یکی همچون دیگران باشد، بدیهی است برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون اینکه کسی آگاه شود. امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت قانونی و شرعی به او بازگردد. در این صورت علویان با خشنودی به حکومت مینگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی می کردند. زیرا مأمون برای از میان بردن مخالفان خود شیوه های ویژه ای به کار می برد، (مثلاً روش پیچیده و مرموز او در ترور فضل بن سهل و دستگیری کشندگان او و....) بالاخره مأمون می اندیشید که چنانچه امام خلافت را نپذیرد شیعیان و پیروانش آن بزرگوار را در معرض سؤال و انتقاد قرار خواهند داد زیرا آنها خلافت را حق او می دانند و بر وی واجب است که آن را بپذیرد اما اصحاب و یاران امام هشیارتر از این بودند که این نیزنگ سیاسی در آنها کارگر افتد و در دام فریب مأمون گرفتار شوند نیز مأمون حساب می کرد. که در چنین صورتی در قبضه داشتن خلافت و خودداری از تسلیم آن به صاحبان حق، نزد همه گروههای اسلامی و فرقه های مذهبی معذور خواهد بود زیرا او کوشش خود را به کار برده و در تسلیم آن کوتاهی نکرده لیکن آنها نپذیرفته اند در نتیجه زبان طعن مخالفان قطع و از ناحیه شیعیان که حزب مخالف او هستند آسوده خواهد شد.»