دو سفر آسمانی ( از مدینة النبی تا ایران اسلامی و بین الحرمین رضوی و فاطمی )  ( صص 72-69 ) شماره‌ی 3467

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تصميم مامون بر ولايتعهدی امام

خلاصه

مأمون به ظاهر نسبت به امام علیه السلام احترام میگذاشت و آن حضرت علیه السلام را تعظیم و تکریم می نمود و می گفت یا بن رسول الله من فضیلت و علم و زهد و ورع و عبادت تو را دانستم و تو را در امر خلافت سزاوارتر یافتم مأمون که میدید تمام رشته هایش پنبه شده و امام علیه السلام به راحتی تسلیم خواسته های او نخواهد شد، غضبناک شد و آنچه در دل داشت اظهار کرد وی امام علیه السلام را تهدید به مرگ کرد و گفت: تو پیوسته با آنچه خوشایندم نیست با من برخورد میکنی گویا از خشم من خود را در امان می بینیسپس گفت: عمر بن خطاب برای خلافت پس از خود شورایی تعیین کرد که یکی از آنان جد تو امیر المؤمنين على بن ابيطالب علیه السلام بود و مقرر داشت که هر کدام از اعضای شورا که مخالفت کنند. کشته شود. به خدا قسم اگر ولایتعهدی را نپذیری تو را بدان مجبور میکنم و چنانچه باز هم اصرار ورزی گردنت را می زنم.

متن

پافشاری مأمون

مأمون به ظاهر نسبت به امام احترام میگذاشت و آن حضرت را تعظیم و تکریم می نمود و می گفت یا بن رسول الله من فضیلت و علم و زهد و ورع و عبادت تو را دانستم و تو را در امر خلافت سزاوارتر یافتم(1).(عیون اخبار الرضا، (با ترجمه)، ج ۲، ص ۳۱۲ جلاء العون، ص ۹۳۶؛ علل الشرایع، ج ۱، ص ۱۷۶۰ نسمة المنتهي. ص ۱۲۰۲ امالی صدوق، ص ۶۸)

حضرت چون از غرض مأمون آگاه بود از پذیرش خلافت امتناع می ورزید؛ ولی مأمون همچنان اصرار می ورزید. مأمون که پس از دو ماه اصرار از این امر مأیوس شد، پیشنهاد ولایتعهدی را مطرح کرد.

حضرت فرمود: پدر و اجداد بزرگوارم از رسول خدا به من خبر داده اند که من پیش از تو از دنیا می روم و به زهر ستم شهید خواهم شد(1).(همان مدارک) 

مأمون گفت یا بن رسول الله کی میتواند تو را به قتل برساند تا من زنده ام کسی را یارای آن نیست که بر تو آسیب برساند(۲).(همان مدارک) 

امام فرمود: اگر بخواهم میتوانم بگویم چه کسی مرا شهید خواهد کرد(3).(جلاء العیون ص ۹۳۶ عيون اخبار الرضا (با ترجمه)، ج ۲، ص ۳۱۴ جلاء العیون ص ۹۳۶ امالی صدوق، ص ۱۶۹ علل الشرایع، ج ۱، ص ۷۶۲؛ نسمة المنتهى، ص ۲۰۲)

مأمون مکارانه گفت: یا بن رسول الله غرض تو از این سخنان آن است که ولایتعهدی مرا قبول نکنی تا مردم بگویند تو ترک دنیا کرده ای(4).(همان مدارک)

امام فرمود: به خدا سوگند از روزی که پرودگار من مرا خلق کرده تا حال دروغ نگفته ام و ترک دنیا برای دنیا نکرده ام و غرض تو را هم از این همه اصرار - می دانم(۵).(همان مدارک)

مأمون گفت: غرض من چیست؟

امام فرمود: غرض تو آن است که مردم بگویند علی بن موسی الرضا ترک دنیا نکرده بود، بلکهدنیا ترک او کرده بود و اکنون که دنیا برای او میسر شده به جهت طمع خلافت، ولا یتعهدی را قبول کرد(۶).(همان مدارک)

مأمون که میدید تمام رشته هایش پنبه شده و امام به راحتی تسلیم خواسته های او نخواهد شد، غضبناک شد و آنچه در دل داشت اظهار کرد وی امام را تهدید به مرگ کرد و گفت: تو پیوسته با آنچه خوشایندم نیست با من برخورد میکنی گویا از خشم من خود را در امان می بینی(۱).(مناقب، ج ۴، ص ۳۶۳؛ عیون اخبار الرضا (با ترجمه)، ج ۲، ص ۳۱۵؛ ارشاد مفید، ص ۶۰۱)

سپس گفت: عمر بن خطاب برای خلافت پس از خود شورایی تعیین کرد که یکی از آنان جد تو امیر المؤمنين على بن ابيطالب بود و مقرر داشت که هر کدام از اعضای شورا که مخالفت کنند. کشته شود. به خدا قسم اگر ولایتعهدی را نپذیری تو را بدان مجبور میکنم و چنانچه باز هم اصرار ورزی گردنت را می زنم(2).(مناقب، ج ۲ ص ۳۶۳ ارشاد مفید، ص ۶۰۱؛ مقاتل الطالبین (ترجمه)، ص ۵۲۴ گوهر قم، ص ۶۷؛ محقق گرانقدر حجه الاسلام محمد هادی امینی در این باره می گوید اگر از باب جدل فرض کنیم؛ مأمون از روی محبت و کرامت و ولایت عهدی را به امام بخشید پس تهدید کردن امام به اینکه اگر مخالفت کردند و از قبول ولا یتعهدی امتناع نموده، گردنش را می زند چه معنا دارد؟ به چه دلیل به دست خود امام را مسموم نمودند.)

حضرت فرمود: حق تعالی نفرموده است که من خود را به مهلکه اندازم، حال که اجبار می نمایی قبول میکنم؛ اما به شرط(3).(جلاء العيون، ص ۱۹۳۶ عیون اخبار الرضا (با ترجمه)، ج ۲، ص ۳۱۵؛ امالی صدوق، ص ۱۷۰ علل الشرایع، ج ۱، ص ۰۷۶۲ تنمه المنتهى، ص ۲۰۲)

امام در پذیرش اجباری ولایتعهدی شرطی را مطرح کرد که مأمون را از دستیابی به اهداف مکارانه اش بی بهره نماید.

امام فرمود: حال که جبر مینمایی قبول ولا یتعهدی میکنم به شرطی که از دور بر بساط حکومت نظر کنم و

1 کسی را نصب نکنم .۲ احدی را عزل ننمایم ۳ رسمی را بر هم نزنم؛ ۴. احداث امری نکنم(4).(همان مدارک)

شروط امام شروط واقعی است و قابل رد نبود و مأمون چون از عمق سیاست و تدبر امام بی خبر بود به همین اکتفا نمود. شروط پیشنهادی امام مأمون را از آنچه در سر داشت بی نصیب گذاشت.

امام سپس دست به سوی آسمان برداشت و گفت خدایا تو میدانی که درباره این امر مرا اکراه کردند و به ضرورت آن را اختیار کردم. پس مرا مؤاخذه مکن چنانچه مواخده نکردی دو بنده و پیامبر خود یوسف و دانیال را در هنگامی که ولایت را از جانب پادشاه زمان خود قبول کردند.

خداوندا!

مرا عهدی نیست مگر عهد تو و ولایتی نمیباشد مگر از جانب تو، پس توفیق ده مرا که دین تو را بر پا دارم و سنت پیامبر تو را زنده دارم همانا تو نیکو مولا و یاوری(1).(الجلاء العيون، من ١٩٣٧ تتمة المنتهى، ص ۲۰۳)

مخاطب

جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی