کشته شدن فضل بن سهل
چند روز بیش از حرکت ما نگذشته بود نامه ای از حسن بن سهل در یکی از منازل بین راه برای برادرش فضل رسید که در آن نوشته بود. من در تحویل سال نگاه کردم با حساب نجوم چنین دریافتم که تو در فلان ماه روز چهارشنبه حرارت آهن و آتش را خواهی چشید؛ بنابراین صلاح شما را چنین میدانم که در همان روز تو و مأمون و على بن موسى الرضاء الله داخل حمام شوید و در آنجا حجامت کنی تا خون حجامت بر روی بدنت بریزد و نحوست آن بر طرف گردد.
عین نامه را فضل برای مأمون فرستاد و درخواست کرد تا با او به حمام بیاید و در ضمن از حضرت رضاء الله هم درخواست کند تا ایشان هم تشریف بیاورند.
مأمون نامه ای به امام نوشت و درخواست فضل را معروض داشت. على بن موسى الرضا ء در جواب نوشت: من فردا حمام نخواهم رفت و صلاح نمی دانم که شما هم بروید. همچنین برای فضل هم صلاح نمیدانم، برای مرتبه دوم مأمون درخواست را تکرار کرد. این مرتبه در جواب نوشت:
دیشب پیغمبر اکرم را در خواب دیدم فرمود: علی! فردا به حمام مرو. به صلاح شما و فضل هم نیست که به حمام بروید مأمون نوشت: صحیح میفرمائید پیامبر اکرم له درست فرموده است. فردا به حمام نخواهم رفت.
فضل هم، تکلیف خود را خود داند؟ زیرا او به کار خود واردتر است.(۱- مأمون با اینکه متوجه شده بود که حرکت او به طرف عراق برای دلجویی بنی عباس و مخالفان خود لازم است ولی انجام این کار غیر ممکن است با وجود فضل که عموم مردم چنان بود که دیگر جایی برای مأمون نبود از اینها گذشته بنی عباس با بر اوضاع مسلط بود که حتی سپاه پیشرو را برگرداند و شخصیت امام در نظر فضل و حضرت رضا مخالف بودند؛ شاید مأمون خیال داشت در همین حمام هر دو را بکشد ولی چون امام مخالفت کرد فضل کشته شد مأمون هم چون وضع را چنین دید برای کشتن حضرت رضا برنامه دیگری ترتیب داد.) چون شب شد و خورشید در افق پنهان گردید حضرت رضا فرمود: بگویید.
نعوذ بالله من شر ما ينزل في هذه الليلة.
به خدا پنا میبریم از شری که امشب نازل میشود.
ما به گفتن این جمله شروع نمودیم پس از نماز صبح نیز فرمود: بگویید، به خدا پناه میبریم از شر آنچه که امروز نازل می شود.
پیوسته این ذکر را میگفتیم تا نزدیک طلوع آفتاب در این هنگام حضرت رضا ع فرمود: بالای پشت بام برو و گوش کن ببین صدایی میشنوی؟
همین که بالای پشت بام رفتم
صدایی عجیب و هراس انگیز به گوشم رسید که مرتباً زیاد می شد؛ ناگاه مأمون از در مخصوص بین خانه خود و حضرت رضا وارد شد. در حالی که می گفت آقای من یا ابوالحسن فضل از دنیا رفت. او وارد حمام شده بود که عده ای با شمشیر بر سر او ریختند و او را به قتل رساندند.
سه نفری که وارد حمام شده بودند گرفتار شده اند که یکی از آنها ذوالقلمین پسر خاله فضل بود؛ در این هنگام سپاهیان طرفدار فضل با فرماندهان آنها بر در خانه مأمون اجتماع کردند و فریاد میکردند. ما انتقام فضل را می خواهیم بگیریم و هر کس که باعث کشته شدن او شده باید او را بکشیم؛ مأمون گفت: آقا! ممکن است بیرون تشریف ببرید و آنان را متفرق کنید؟
یاسر میگوید: حضرت رضا سوار شد؛ به من نیز دستور داد سوار شوم. از در که خارج شدیم چشم امام به سپاهیان افتاد که اجتماعی انبوه تشکیل داده و آتش برافروخته بودند تا در خانه مأمون را آتش بزنند.
امام فریاد زد و با دست نیز اشاره کرد متفرق شوید؛ همه متفرق شدند.
یاسر میگوید به گونه ای برای متفرق شدن شتاب میکردند که بر روی هم می افتادند.
به هر کدام که اشاره میکرد به زمین می افتاد؛ سپس از جای حرکت کرده می رفت و کسی باقی نماند.
مأمون بدین وسیله از دست مردی مقتدر و سیاستمداری قوی راحت شد. و او را با این حیله کشت و دیگر فکری جز از بین بردن حضرت رضا نداشت. در توس آن جناب را هم مسموم کرد به طوری که از بعضی روایات استفاده می شود، مأمون حضرت رضا را در سرخس زندانی کرده بود.
بالأخره مأمون پس از شهادت حضرت رضا نامه ای به اهل بغداد و بنی عباس نوشت که آن دو نفر در گذشتند دیگر دشمنی شما برای چیست؟
ولی آنان جوابی سخت به مأمون دادند. (۱- نقل از زندگانی حضرت رضا العمادزاده، ج ۲، ص ۳.) عاقبت مأمون با خاطری مشوش به طرف بغداد حرکت کرد تا شاید غائله را بخواباند از مرو به سرخس و از آنجا به سناباد و از آنجا به گرگان رفت یک ماه در گرگان ماند تا امنیت خراسان را محکم کند.
از گرگان به طرف ری حرکت نمود چندی هم در ری ماند. و از آنجا به نهروان کوچ کرد؛ نهروان محل استقبال مردم بغداد بود که بنی عباس و سران سپاه و خاندان هارون به استقبال رسمی او آمدند.
مأمون روز شنبه ۱۶ ماه صفر سال ۲۰۳ هـ ق وارد بغداد شد. طاهر بن حسین که در رقه (۲- ننام شهری در کنار رود فرات بود که ویران شده است.) بود، در نهروان از مأمون استقبال کرد و با هم وارد بغداد شدند؛ در این هنگام هنوز لباس و پرچمها سبز بود تا هشت روز این وضع ادامه داشت؛ بالأخره، در مورد تغییر رنگ لباس و پرچم سر و صدایی برخاست. تا عاقبت لباس سبز را رسماً به لباس سیاه مبدل ساخت. (۳- نقل از تاریخ طبری به نقل از زندگانی حضرت رضا نوشته عماد زاده.)