بیان حسد بردن فضل بن سهل بر حضرت امام رضا الله
در بحار الانوار و كشف الغمه و اغلب كتب اخبار مسطور است که چون فضایل و مفاخر حضرت عالم علوم اوایل و اواخر ابي الحسن على بن موسى الرضا صلوات الله وسلامه عليه روز تا روز جانب ازدیاد و انتشار و فروغ بخش اقطاع واقطار آمد موجب افزایش حسد فضل بن سهل وزیر وزايش بغض و کین او گردید و هشام ابن ابراهیم را شدی همدانی را که مردی عالم و ادیب و عاقل و لبیب بود و از آن پیش که حضرت امام رضا ( ع ) حسب الأمر مأمون تشریف فرمای خراسان گردد امور آنحضرت و اموالی را که از اطراف و آن نواحی آوردند در دست او بود و از خواص آستان مبارکش به شمار می رفت
و چون آنحضرت به خراسان تشریف قدوم داد خود را به ذی الریاستین فضل این سهل اتصال داد و مورد الطاف كثيره وزیر روزگار گشت و در شمار مقربین درگاه او گردید و اخبار و احوال حضرت ولی خدای متعال را من حيث الوجوه به ایشان باز می نمود و چیزی را مکتوم نمیداشت فضل نیز آنچه میشنید به مأمون می رسانید .
و این هشام بن ابراهیم به دربانی حضرت رضا (ع) اشتغال داشت و شیعیان آنحضرت که خواستندی به حضور مبارکش تشرف جویند از در منع بر می آمد و هر کسی را که خودخواستی بار دادی و کار را بر آنحضرت تنگ ساخت و ترتیب امر را چنان داده بود که هر چه آنحضرت در منزل خود می فرمود به مأمون میرسانید و مأمون پسر خودش را به هشام بسپرد تا به تربیت او قیام نماید و از این روی او را هشام عباسی می خواندند .
و فضل بن سهل به خصومت آنحضرت شروع کرد و نخستین کاری را که به جای آورد این بود که مأمون را دختر عمی بود که او را سخت دوست می داشت و در حباله مأمون اندراج داشت و او نیز تخم محبت مأمون را در مرتع دل می کاشت و چنان بود که دری از حجره این دختر عم به مجلس مأمون مفتوح بود و نیز او را در حضرت امام رضا (ع) ارادتی خاص بود و همواره از ذوالریاستین در خدمت مأمون مذمت می نمود و به دشنامش زبان میگشود و او را به پاره ای امور منسوب میساخت چون این داستان به ذی الریاستین فضل پیوست منزجر شد و با مأمون گفت هیچ شایسته نیست که باب زنها مشرع و راهگذر به مجلس تو باشد لاجرم مأمون فرمان کرد تا آن در مفتوح را مسدود ساختند و از آن طرف چنان مقرر شده بود كه يك روز مأمون به حضور امام (ع) مشرف شدی و روز دیگر حجت خداوند تعالی زینت بخش محفل مأمون شدی چون آنروز در رسید و به دیدار مأمون تشریف قدوم داد و آن در را مسدود دید، فرمود ای امیر المؤمنين ما هذا الباب الذي سددته ؟ » این چه دری است که مسدود نمودی عرض کرد فضل چنین اندیشید وفتح این باب را به صواب ندانست فرمود ، « انا الله و انا اليه راجعون ما للفضل والدخول بين امير - المؤمنين وحرمه از کمال استعجاب استرجاع نمود و فرمود فضل را چه بوالفضولی درمیان امیر المؤمنین و حرم او است؟!
مأمون عرض کرد رأی مبارک بر چه تجویز میکند فرمود : «فتحه و الدخول علي ابنة عمك ولا تقبل قول الفضل فيما لا يحل ولا يسع صواب گشود باب و آمدن نزد دختر هم خودت می باشد و قول فضل را در آنچه روا نیست و گنجایش ندارد مقبول مشمار مأمون بفرمود تا آن سد و دیواری را که در راه او در بر کشیده بودند خراب کردند و آن راه را كما في السابق مفتوح نمودند و مأمون كما كان از همان در نزد دختر هم خود میشد چون این خبر به فضل بن سهل رسید در بحار غم و کوه اندوه متحیر ماند .
بیان نصایح حضرت امام رضا به مامون و امر کردن او را به سفر کردن بجانب حجاز
در بحار الانوار و عیون اخبار و اغلب كتب آثار مروي است که حمزة ابن محمد بن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب در سال سیصد و سی و نهم هجری در ماه رجب المرجب برای ما حدیث نمود و گفت علی بن ابراهيم بن هاشم با من خبر داد و گفت در ذیل مکتوباتی که در سال سیصد و هفتم به من نوشته بودند که یاسر خادم با من حدیث نمود که امام رضا را قانون چنان بود که هر زمان خلوت یافتی تمامت خدم و حشم خود را از صغیر و کبیر و برنا و پیر فراهم ساختی و با ایشان به حدیث و حکایت پرداختی و آنحضرت با ایشان و آنان با آنحضرت به طور مؤانست بگذرانیدند و چون برخوان طعام بنشستی تمام ایشان را از بزرگ و كوچك حتى سايس و مهتر اصطبل و حجامتگر را بدون استثناء احدى از آحاد و فردی از افراد بجمله را بر سماط نعمت و خوان طعام حاضر و با خود بنشاندی و با ایشان مشغول تناول طعام شدى.
یاسر میگوید در آن اثنا که یکی روز در حضور مبارکش مشرف بودیم ناگاه صدای قفلی را که بر در سرای مأمون به سوی سرای حضرت ابی الحسن بود بشنیدیم آنحضرت فرمود برخیزید و متفرق شويدها بجمله بیرون شديم و مأمون اندر آمد و مکتوبی طویل در دست داشت امام احتشامش را بر پای خاستن خواست مأمون حضرتش را به حق مصطفی سوگند داد که از جای بر نخیز دو همچنان بیامد تا خود بر آنحضرت افکند و دیدار همایونش را ببوسید و در حضور مبارکش بر روی و ساده بنشست و به خواندن و به عرض رسانیدن مکتوب مشغول شد و در آن نامه از فتح پاره ای قراء کابلستان خبر داده و به این مضمون نوشته بودند و آنا فتحنا قربة كذا وكذا ، فلان وفلان قریه را مفتوح نمودیم .
چون از قرائت مکتوب فراغت یافت امام رضا الله فرمود و وسرك فتح قرية من قرى الشرك : فتح قریه ای از قراء مشرکین ترا مسرور می دارد مأمون عرض کرد آیا در این فتح سروري نيست فرمود يا امير المؤمنين «انق الله في امة محمد الله وما ولاك الله في هذا الامر وخلصت فانك قد ضيعت امور المسلمين وفوضت ذلك الى غير كم يحكم فيها بغير حكم الله عز وجل وقعدت في هذا البلاد و تركت بيت الهجرة ومهبط الوحي وان المهاجرين والانصار يظلمون دونك ولا يرقبون في مؤمن الا ولازمة ويأتى على المظلوم دهر يبعث فيه نفسه ويعجز عن نفقته فلا يجد من يشكو اليه حاله ولا يصل اليك فاتق الله يا امير المؤمنين في امور المسلمين وارجع الى بيت النبوة ومعدن المهاجرين والانصار اما علمت يا امير المؤمنين ان والى المسلمين مثل العمود فى وسط الفسطاط من اراده اخذه قال المأمون فما ترى قال ارى ان يخرج من هذه البلاد ويتحول الى موضع آبائك واجدادك وتنظر في امور المسلمين ولا تكلهم الى غيرك فإن الله عز وجل سائلك عما ولاك . .
ای امیرالمؤمنین در کار امت محمد الله و این امر امارت و سلطنت که خدای تعالی به تو عنایت فرموده و اختصاص داده است از خدای بترس همانا امور مسلمانان را ضایع و بیهوده ساختی و رشته مهام انام را با دیگران بگذاشتی تا بیرون از حکم خدای عز وجل حکومت نمایند و تو با این سامان در بلاد خراسان آسان بنشستي و هجرت گاه رسول و محل نزول وحی خداوندی را متروك نمودی و در این زمان جماعت مهاجر و انصار دستخوش ظلم وستم میشوند و کار گذاران و حکام تو در کار مؤمنان پاس خدا و بندگان خدای را نمیدارند و بر مردم روز کار سختیها و مشقتها میرود و بجمله در رنج و تعب افتاده اند و از نفقه و امور معاشیه خود عاجز و بیچاره مانده اند و هیچکس را نمی یابند که شکایت بدو برند .
ای امیرالمؤمنین در کار مسلمانان از یزدان بترس و به خانه نبوت و معدن مهاجرین و انصار بازگشتن بگیر مگر نمیدانی والی مسلمانان در حکم ستون خیمه است که بایستی در وسط خیمه و نگاهبان آن باشد هر کس آهنگش نماید بدو دست یابد. کنایت از اینکه سلطان مملکت که نگاهبان مملکت و مآب بریت است بایستی منزلگاهش در ناف مملکت و محل اقامتگاه و دار الملکش باشد تا حضور مردمان به محضر او از حیث بعد و قرب مساوی و همواره در کار ایشان ناظر و حاضر باشد نه اینکه با پاره ای نزدیک و از گروهی دور مانده و نیز اگر برای او خطری و مشغله ای پیش آید اعانت از چهارسوی برای او بزودی حاصل گردد.
شاید امام در این کلمه اشارت به وجود مبارک اولیای خدا و پیشوایان حقیقی امت میفرماید و به جنبه نورانيت ولمعات حقایق امامت و ولایت نظر می دارد که مانند آفتاب عالمتاب در همه امکنه و بقاع کاینات و در همه چیز حاضر و فیاض و استفاده و استناره هر چیزی با ندازه استعداد خودش از وجود شمس الشموس سپهر ولایت و انوار لامعه بدر البدور آسمان امامت در همه جاو در همه وقت ممکن و از حیثیت پر تو آفتاب یکسان است اما برای شمس طلوع و غروب وخسوف و اقول است لکن برای شمس حقیقی عالم امکان یعنی وجود فیاض امام که صد هزاران هزارها آفتاب درخشان از یکی از صد هزاران هزارها لمعات فروزنده اش مستنیر و در حکیم ذره ای است نسبت به مهر منیر همواره بدون کسوت کسوف و خست خسوف ونزول اقول وغلول غروب و ذلت ظلمتی روی تمامت آفریدگان را به درخش ابدی و فروز سرمدی روشن و به انواع ترقیات و تكمیلاتی که لا يعلمها الا خالق . الارضين و السموات نایل و برخوردار می فرماید و هر گزش انقطاع و انفصالی نیست زیرا که این نور را از نور خاص احدیت زایش و این بحر زاخر را از بحار فیض آثار لايزال فياض مطلق فزایش و این ینابیع علوم یزدانی و عوارف سبحانی را از منابع بی بدایت و نهایت حضرت حق تراوش است هر گزش باد زوال براذيال ابدى الاتصال وزايش و شمیم فنا را بر مشام بقایش گرایش نباشد . لمؤلفه :
رشته اش متصل به رشته حق هم سرستش بود سرشته حق
صفت و خلق او است اللهی شيمتش شیمت یداللهی
نورش از نور مطلق حق است فعل او فعل برحق حق است
زو نماینده ماه تا ماهي فارغ است از ضلال گمراهی
تابش نور او است لم يزلي یافت زین رتبت نبی و ولی
گرنه این نور مطلق حق است از چه تا بندگیش بر حق است
ورنه این نور خاص حق باشد از چه بر مهر و مه سبق باشد
ورنه این نور لم يزل بودی اراش از چه در بغل بودی
این ازل وین ابد زامکان است چون زامکان گذر کنی کان است
كان باقی است نفس انسانی نفس انسان فروز یزدانی
فر یزدان نمایش ذات است نور وی برترین آیات است
فریزدان همیشه چون باقی است از رحیق ابد ترا ساقی است
این ازل وین ابد برای فناست نور حق بی نیاز و اصل بقاست
گوهرت چون برون زامکان است چون زامکان برون شدی جان است
هست چون خالق ازل و ابد لاجرم لم يلد ولم يولد
مصطفی مرتضی چوزان نور است موسیش خود مخاطب طور است
روح حق چون دمیده در این ذات روح عیسی از او گرفته برات
سبقتش چون بماسوی باشد روی بخشای انبیا باشد
عیسی از مام یافت روح الل ه شده فایز ز روح نور اله
اور حق دان محمد و آلش نیست نسبت به قبل یا قالش
قیل و قال است در حد امکان چون شد امکان برون زامکان دان
چون برون آمد از حدود جهات سخن حق همان سلام و صلات
ص84