ناسخ التواریخ زندگانی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام (جلد چهاردهم)  ( صص 136-116، 201-186 ) شماره‌ی 3519

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > شهادت امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

بیان وارد شدن مأمون و حضرت امام رضا علیه السلام به طوس و مقدمات ارتحال آنحضرت ازین دنیای فانی

متن

 

بیان وارد شدن مأمون و حضرت امام رضا علیه السلام به طوس و مقدمات ارتحال آنحضرت ازین دنیای فانی

چنانکه مسطور شد مأمون بعد از قتل ذى الرياستين وقصاص کسانی که به قتل وی منسوب بودند و فرستادن سرهای ایشان را برای برادرش حسن ابن سهل و اظهار اندوه و افسوس خوردن در قضیه ذى الرياستين وتعويض مناصب و مشاغل محوله به فضل را به حسن بن سهل و پاره ای عرایض در حضرت امام رضا و اطفاء نایره خونخواهان فضل و نظم و ترتیب امورات آنسامان روز عید فطر از شهر سرخس رحل اقامت بر کند و به جانب عراق کوس رحلت بکوبید و با عظمت و ا بهت و قدرت و قوتی کامل روی به راه آورده منزل به منزل وادی به وادی طی مراحل وحث رواحل نمود و چنانکه اشارت رفت یا سر خادم روایت نمود که چون در میان ما در بیان وارد شدن حضرت رضا ومأمون به طوس و طوس هفت منزل فاصله ماند مزاج مبارك امام رضا الله را انحرافی روی داد و با همان حال کسلان روان گردید تا گاهی که وارد طوس شدیم مرض آنحضرت شدت یافت و مأمون همه روزه در هر روزی دو نوبت به عیادت آنحضرت تشرف می جست و بر این حال روزی چند در طوس بماندیم.

 و چون آن روز در رسید که در آن روز به جوار خداوند لایزال اتصال می گرفت و ضعیف شده بود چون نماز ظهر را بگذاشت با من فرمود ای یاسر « ما اكل الناس شيئا» مردمان چیزی نخورده اند عرض کردم کیست که در اینجا با این حالت که تو در آن اندری چیزی بخورد یعنی از این غم و اندوه که در ایشان است چگونه چیزی از گلوی ایشان به زیر میرود آن حضرت از کمال مرحمت و عنایت فرمان کرد تا او را بنشاندند پس از آن فرمان داد که خوان طعام را حاضر کنید واحدی از حشم خود را به جای نگذاشت مگر اینکه از نهایت عطوفت و عنایت او را با خودش بر سفره طعام بنشاند و تن به تن را حال پرسي و تفقد و تلطف فرمود و چون بجمله طعام بخوردند فرمود برای زنها طعام بفرستید پس طعام برای زنها حمل کردند و چون ایشان نیز از تناول طعام فراغت یافتند آن حضرت مغمی علیه بیفتاد .

ياسر خادم روایت کند که چنان بود که امام رضا چون روز جمعه از مسجد جامع باز میگشت و عرق و غبار به آنحضرت میرسید هر دو دست مبارک به آسمان بر می کشید و میفرمود « اللهم ان كان فرجى مما انا فيه الموت فعجل الى الساعة ، بار خدایا اگر فرج و گشایش من از آنچه در آن هستم مرگ است پس در همین ساعت برای من عجلت بده میگوید آنحضرت همواره غم زده و مکروب بود تا گاهی روح مبارکش را خداوند جان آفرین به حضرت خود قبض فرمود.

بیان وقایع سال دویست و سوم هجری و ارتحال حضرت رضا (ع) به حضرت ذی الجلال

یاسر در ذیل خبر سابق و رنجوری آنحضرت میگوید: چون آنحضرت مغمی عليه و ضعیف و سست حال گردید و صیحه و ضجه برخاست و جواری و زنهای مأمون همه با پای بی کفش و سر برهنه بیامدند و صدای ناله و زاری و زلازل در طوس برخاست و مأمون با سر برهنه و پای بی موزه بیامد و همی بر سر خود می زد و موی از سروریش خود بر میکند و در اندوه و تأسف و گریستن اندر بود و اشك هر دو چشمش بر هر دو گونه اش جاری گشت پس بر فراز سر حضرت امام رضا که در این وقت از آنحالت اغماء افاقت یافته بود بایستاد و عرض کرد ای سید من سوگند با خدای نمیدانم در کدام یک از این دو مصیبت بر من گران تر باشد بیرون شدن چون تو کسی از دست من ومفارقت من از حضرت تو یا آن تهمتی که مردمان به من می زنند که من ترا به غفلت و غلیت در آورده و غفلتاً ترا بکشم .

 امام رضا گوشه چشم مبارکش را به سوی مأمون افکند فرمود «احسن یا امير المؤمنين معاشرة أبي جعفر فان عمرك وعمره هكذا وجمع بين سبابتيه اى امير المؤمنین با ابو جعفر یعنی حضرت امام محمد تقی به نیکو معاشرت کن همانا عمر تو و او چنین است و دو انگشت سبابه مبارکش را با هم جمع آورد .

راقم حروف گوید شاید این کردار اشارت به آن است که مرگ تو وابو جعفر با هم نزديك است و مدت زیستن شما در دنیا اندک است و دو انگشت اشارت به دو سال باشد چه وفات حضرت ابی جعفر سلام الله علیه چنانکه در جای خود مذکور شود در سال دویست و بیستم و وفات مأمون در سال دویست و هیجدهم است.

 معلوم باد پاره ای کسان را در مورد پاره ای اخبار امام نباید بعضی خیالات واهیه روی نماید مثلا در آنجا که در فصل سابق که امام اظهار انزجار با طلب مرگ می فرماید نگویند امام را بر حوادث حالت انزجار از چیست یا میل به مرگ از چه می باشد با اینکه همه راضی به قضا و صابر بر بلا و خود حاکم بر ما سوی می باشند چه امام عرض میکند اگر چنین است چنان کن و تفویض به حق و مصلحت حق میگرداند و ضمناً باز می نماید که خدای را بسی علم و مقدرات و مصالح و حکم است که جز ذات مقدس خودش احدی خواه از انبیا با اولیا بر آن واقف نیست پس ما در عالم بندگی و نیازمندی و عین فقر مستدعی مزید توفیق به ادراك مرضیات و فرج او و مصالح او می باشیم.

و اگر در کار پسرش ابو جعفر الله و حسن معاشرت مأمون با آنحضرت امری می فرماید آن نیز برای اظهار عنایت و نمایش راه راست و هدایت به حق و بیرون آورد از جاده غوایت و شناسانیدن امام عصر است چنانکه امیر المؤمنين على الله در حق دشمنان و مخالفان بلکه قاتل و رسول خدای درباره ابوجهل و امثال او با اینکه بر عاقبت حال و افعال ایشان آگاه بود این معاملت و نصیحت روا می داشت و گاهی بر کسانیکه در تیه ضلالت و شقاوت و غباوت چنان دچار بودند که راه نجات نداشتند می گریستند. والا بوجعفر را که ولی پروردگار و خلیفه کردگار قهار است چه حاجتی به اعانت دیگران است.

در عيون اخبار وبحار وبعضي كتب آثار از علي بن الحسين كاتب بقاء كبير در آخرین که نام قریه ای است روایت شده است که حضرت رضا الله تب کرده قصد قصد نمود چون مأمون این خبر بشنید سوار شد و قبل از سوار شدن چون بر آنحال آگاه شد با غلامی از غلامان خود گفت این چیز را که به تو می دهم ریز ریز کن و آن غلام در میان سینی ریزه ریزه ساخت بعد از آن گفت با من راه بسپار و دست خود را مشوی و خودش سواره به حضرت رضا راه بسپرد و در خدمت آن حضرت بنشست تا فصد فرمود و به قول عبید الله فصد کردن آن حضرت را به تأخیر افکند یا اینکه حضرت رضا برای احتشام مقدم مأمون قصد کردن را به تأخیر انداخت و مأمون باغلام گفت ازین انار بیاور و در بستان سرای امام رضا درختی انار بود آنغلام برفت و اناری بیاورد مأمون گفت بنشین و این انار را بشکن و دانه کن چون دانه کرد گفت در جامی بیفشار و آبش را بیاور آن غلام با همان دست نشسته آب انار را بگرفت و بیاورد مأمون جام را بگرفت و به دست خودش به حضرت رضا الله بداد و گفت ازین انار بنوش فرمود حتى يخرج امير المؤمنين چون امیر المؤمنین ازین مجلس بیرون شود .

عرض کرد سوگند با خدای این امر پذیرفته نمیشود مگر اینکه در حضور من بیاشامی و اگر از رطوبت معده خود نمی ترسیدم البته با تو می آشامیدم آنحضرت ناچار قاشق چند از آب انار بخورد و مأمون چون خیال خود را انجام داد از حضور آن حضرت بیرون رفت و من هنوز نماز عصر را نگذاشته بودم که حضرت رضا سلام الله عليه بر حسب تقاضاي مزاج پنجاه دفعه بیرون شد و باز آمد چون این خبر به مأمون رسید تنی را به خدمت آن حضرت فرستاد که من میدانم به سبب قصدی که فرمودی این ضعف و فتور در مزاج روی داده است لکن به واسطه دفع فضولی که در بدن تو موجود بود بعد ازین اسباب افاقت میشود و از تأثیر آن زهر جفا علت آن حضرت شدت نمود

راقم حروف گوید چنان مینماید در آن اوقات مأمون از جوار آنحضرت در مکانی دیگر بوده است که راوی میگوید سوار شد و به ملاقات و عیادت آنحضرت بیامد چه منزل آنحضرت و مسکن مأمون چنان قرب جوار داشت که چنانکه مسطور شد مأمون هر وقت خواستی به خدمت آنحضرت تشرف جوید از دری که از سرای مأمون به سرای آنحضرت باز بود میآمد و در را قفل می گشود و آنحضرت چون صدای در را میشنید حاضران حضور حضرت ولایت آیت را به تفرقه امر می کرد. و نیر مسطور شد که چون حالت اغماء بر آن حضرت دست داد زنان و کنیزان مأمون با سر و پای برهنه به بالین آنحضرت بیامدند و اگر بعد مكان بودی به این صورت نمی آمدند .

و نیز در این خبر که مذکور شد که چون مأمون به آنحضرت عرض کرد ازین انار تناول فرماى فرمود حتى يخرج امير المؤمنين باشد تا امیر المؤمنين

بیرون شود و نفرمود چون بیرون شود می خورم چه اگر چنان می فرمود البته اگر مأمون بیرون هم میشد میخورد زیرا که دروغ و کذب در حضرت امام راه ندارد .

 و چون آنحضرت میدانست این انار زهر آلود و آشامیدن آن موجب هلاکت است از حیثیت ولا تلقوا بايديكم الى التهلكة، از خوردن و قبول آن امتناع ورزید و وعده آشامیدن هم نداد و مأمون چون دانست آنحضرت از آشامیدن آن نفرت دارد و وعده تناول هم نداد و مقصود وی حاصل نمیشود این بود که به قید قسم مقید نمود که البته باید در محضر من بیاشامی و چون امام الحال را بدان منوال بدید دانست که مأمون بر انجام مقصود خود عازم است و مخالفتش را در صورت ظاهر امکان نداشت لاجرم از نخست قبول نفرمود و اتمام حجت فرمود تا گاهی که مأمون آن حضرت را ناچار و تکلیف را ساقط ساخت.

بیان اسبابی که به واسطه آن مأمون حضرت رضا را به زهر شهید ساخت

در مناقب ابن شهر آشوب و عیون اخبار مسطور است که چون فضل بن سهل امان نامه خود را چنانکه مذکور نمودیم و بخشش نامه را به حضرت رضا بیاورد تا به دستخط مبارك مزين فرمايد و محل قبول واقع نشد بر کدورت قلب و عداوت او افزوده شد و نزد مأمون از آنحضرت بدگوئی میکرد و مأمون را به خشم و کین می آورد و نیز به بغداد به خالوهای خود بنوشت تا با ابراهیم بن مهدی بیعت نمایند و دعبل شاعر این شعر را در این موقع انشاد نمود :

يا معشر الاخيار لا تقنطوا                              خذوا عطا ياكم ولا تسخطوا

فسوف يعطيكم حبينينة                                   يلدها الامر ذو الاشمط

و المعبديات القواد كم                        لا تدخل الكيس ولا تربط

و هكذا يرزق اصحابه                                  خليفة مصحفه البربط

در مقام ذم و قدح ابراهیم بن مهدی که مردم بغداد با او به خلافت بیعت کرده بودند از در استهزاء و سخریه میگوید ای گروه خوبان نومید نباشید و ای مردم لشکری عطایا و صلات خود را بدون درنگ بگیرید و به خشم وستيز نباشید و قدر وقت را بشناسید چه زود باشد که خلیفه بيايد و كنيزك سفیدی را به شما عطا نماید که جوانان تازه خط و مردان سیاه و سفید موی از آن ماهروی لذت برند و همچنین كنيز كان نوازنده خواننده ماه دیدار برای سران سپاه شما حاضر سازد کنایت از اینکه این فرمان گذار عباد فواد و جاکش است لکن کیسهای شما را از دینار و در هم بهره نخواهد بود یعنی در ازای نقد رفیع جنس بدیع می رساند و این خلیفه اصحاب خود را همیشه از این گونه نعمت روزی داده و میدهد و مصحف این خلیفه بربط است. و دعبل بن علی به مناسبت اینکه ابراهیم بن مهدی همیشه به ساز و نواز و شراب و کنیز كان مغنیه اشتغال داشت این اشعار را بگفت .

و بالجمله چون خبر خلیفتی ابراهیم به مأمون رسید بدانست از نیرنگ و حیله فضل است و او را غفلة بكشت و نیز در کار حضرت امام رضا اندیشه بر نهاد تا گاهی که آنحضرت را در هنگامیکه اندك مرضی در وجود مبارکش راه کرده بود زهرستم در کام بریخت و شهید ساخت.

ابن بابویه می فرماید آنچه نزد من صحیح است این است که مأمون آنحضرت را ولی عهد خود ساخت به سبب آن نذری که سبقت نگارش یافت و فضل بن سهل چون دست پرورده جماعت بر امکه بود پیوسته در حق آنحضرت به عداوت و خصومت می گذرانید تا رأی مأمون را بر تافت و آنحضرت را شهید ساخت .

و دیگر در عیون و بحار و بعضی کتب اخبار از محمد بن سنان مروی است که گفت من در خدمت مولایم حضرت امام رضا در خراسان بودم و مأمون را قانون آن بود که روزهای دوشنبه و پنجشنبه در دیوان مظالم بنشستی و حضرت رضا هاز طرف راست آنحضرت جلوس میفرمود و به عرایض متظلمین رسیدگی می شد در این اننا که مأمون به آن ترتیب نشسته و به عرایض اشتغال داشت عرض کردند مردی از صوفیه دزدی کرده است مأمون فرمان داد تا او ر ا در محضر خود حاضر ساختند چون مأمون در دیدار وی نگریست نشان سجود در جبین او نمودار یافت و از خشونت جامه و غبار دیدار و نزاری بدن معلوم گردید که وی به گذرانی سخت و رزقی قلیل قانع است و این حال شایسته سرقت نیست و آثار خیر در دیدارش نمودار است لاجرم آشفته خاطر شد و گفت بد و ناخوب باد این آثار جمیله را ازین کردار زشت ناست وده آیا ترا به سرقت نسبت میتوان داد با اینکه این آثار ستوده و ظاهر پسندیده را در تو مشاهدت می نمایم ؟

مرد صوفی گفت چون تو حق مرا از خمس و فيء از من باز گرفتی از روی اضطرار نه از راه اختیار دزدی کردم . مأمون گفت چه حقی است برای تو در خمس و فی؟ گفت خداوند عز و جل خمس را شش قسمت گردانیده است یعنی برای شش گونه مردم مقرر فرموده است چنانکه می فرماید و اعلموا انما غنمتم من شيء فان الله خمسه وللرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين و ابن السبيل ان كنتم آمنتم بالله وما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم النقى الجمعان

بدانید ای مؤمنان که آنچه را که به قهر از کافران به غنیمت گرفتید و اسم شیء بر آن اطلاق شود حتی چوب و ریسمان بدرستیکه مرخدای راست پنج يك آن ورسول خدا را و خویشاوندان رسول خدای را که بنی هاشم و بنی عبدالمطلب هستند و یتیمان ایشان را و درویشان محتاج ایشان را و مسافرانی را که زادی برای رفتن به وطن خود نداشته باشند اگر چه در وطن خود متمول باشند و ببایست خمس را به مستحقان آن برسانید اگر ایمان به خدا و به آنچه فرو فرستادیم از آیات قرآنی و نزول ملئکه و جز آن بر بنده خودمان محمد (ص) در روز بدر که امتیاز حق از باطل در آن روز واقع شد داشته باشید و آن روزی است که دو گروه مسلمانان و کافران با همدیگر دچار شدند و آن روز جمعه هفدهم شهر رمضان سال دوم هجری بود و خدای تعالی فی را منقسم به شش قسمت کرده و فرموده است:

هو ما أفاء الله على رسوله من اهل القرى فلله وللرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل كي لا يكون دولة بين الاغنياء منكم

 آنچه را خدای تعالی بازگردانید بر پیغمبر خود از اموال و املاك اهل دهان که به حرب رفته بودند پس خدای را و پیغمبر او را است تصرف در سهم اول نیز بر آن حضرت است که بر وفق مصلحت ضرب نماید و خویشاوندان خود را از اهل بیت وی که مرا دائمه معصومین هستند و اطفال بی پدران محتاج از آل محمد وارا و درویشانی را که از ایشان باشند و بر قوت سال قادر نباشند و راهگذریان را که استطاعت رسیدن به شهر خود را نداشته باشند تا اینکه این مال در میان توانگران شما متداول و دست گردان نباشد تا به آن تکاثر جویند و به قوت و غلبه افزون از حق خود بردارند و به فقراء و نیازمندان اندکی بیش ندهید یا مأیوس گردانید چنانکه در زمان جاهلیت معمول بود.

و توای مأمون مرا از حق خود ممنوع گردانیدی و من راهگذرم و بضاعت مراجعت ندارم و مسکین و بی نوا هستم و قادر بر امر معاش خود نمی باشم و از حاملین قرآنم یعنی قاری قرآن و از اهل ایمانم .

 مأمون از نهایت آشفتگی گفت آیا حدی از حدود الهی و حکمی از احکام خداوندی را معطل نمایم و سزای دزد را نرسانم که تو این اساطیر و مزخرفات را بر زبان میگذرانی

صوفی گفت از نخست خویشتن را طهارت کن بعد از آن به تطهیر غیر از خود بپرداز و از ابتدا حدخدای را بر نفس خودت جاری بساز از آن پس دیگری را حد بزن مأمون سخت بر آشفت و روی به حضرت ابی الحسن آورده عرض کرد چه میگوید یعنی چه بیهوده سخن میراند فرمود میگوید «سرق فسرق ، چون حق وی از خمس سرقت شده است او نیز سرقت کرده است.

 ازین جواب که به مأمون فرمود سخت در غضب گردید و با صوفی گفت سوگند با خدای دستت را میبرم .

گفت آیا تو می توانی دست مرا قطع نمائی با اینکه بنده من هستی .

 مأمون را خشم و آشفتگی و حیرت بر افزود و گفت وای بر تو از چه راه و از چه حیثیت بنده تو شدم؟ گفت از آنجا که مادرت را از مال مسلمانان خریده اند و تو بنده تمام مردم مشرق و مغرب بوده ای و از قید عبودیت خارج نمی شوی تا گاهی مسلمانان ترا آزاد نمایند و من ترا آزاد نکرده ام و از آن پس خمس را بردی و نه به آل رسول حقی دادی و نه به من و نظرای من و جهت دیگر که نو نمی توانی دست مرا قطع کنی این است که خبیث که تطهیر نکرده است نمی تواند خبینی مانند خودش را تطهیر نماید و از لوث معصیت پاک گرداند و این تطهیر را طاهری تواند نماید.

 و سبب دیگر که تو نمی توانی اقامت حد نمایی این است که آنکس که خودش واجب الحد است نمی تواند بر غیر از خودش اقامت حد نماید نا از نخست بر خودش اقامه حد کنند مگر نشنیده ای که خداوند عز و جل میفرماید « الأمرون الناس بالبر و تنسون الفسكم و انتم تتلون الكتاب افلا تعقلون ، آیا امر می کنید مردمان را به نیکوئی و احسان و فراموش میکنید خودتان را و حال اینکه کتاب خدای را تلاوت کرده اید آیا از راه عقل و دانش در این امر تأمل و تفکر نمی نمائید.

مأمون روى بحضرت امام رضا آورد و عرض کرد در کار این مرد چه می بینی فرمود خداوند جل جلاله با محمد الله میفرمايد قل فلله الحجة البالغة» بگو برای خداوند است حجت بالغة وهي التي تبلغ الجاهل فيعلمها على جهله كما يعلمها العالم بعلمه و الدنيا والآخرة قائمتان بالحجة ، و بن همان حجتی است که چون به جاهل میرسد از روی جهل خودش به آن دانا میشود و اندیشه از راه جهالت مینماید چنانکه چون به عالم باز رسد از راه علم و دانش دانا میشود و نظری که در آن نماید از راه علم است و اینک این مرد حجتی اقامت نموده است یعنی باید جواب او را از روی برهان بدهی و او را قانع سازی

این هنگام مأمون فرمان داد تا مرد صوفی را رها کردند و خودش از کمال خفت از مردمان پوشیده شد و در کار حضرت امام رضا و تدبیر قتل آنحضرت شد تا آنحضرت را مسموم و شهید ساخت و از آن پیش جماعتی از شیعیان و فضل بن سهل را به قتل رسانیده بود .

 ابن بابویه در پایان ذکر این حدیث میفرماید که این حدیث را به همین طور که من حکایت کردم روایت نموده اند و من از عهده صحت آن برائت میجویم یعنی تصریحی به صحت آن ندارم و از اینجا معلوم میشود که علمای ابرار رضوان الله عليهم در تعهد صحت اخبار و احادیث تا چه اندازه دقیق و متدین بوده اند و تا یقین نداشته اند تصریح به صحت نمی فرموده اند .

و دیگر در ارشاد شیخ مفید و بحار الانوار مروی است که سبب کینه مأمون بحضرت رضا له و شهید کردانیدن آنحضرت را این بود که آنحضرت هر وقت با مأمون خلوت می نمود او را از خدای تعالی بیم و تخویف همی داد و قبح وزشتی مرتکب شدن مأمون امر خلافت را از بهر او بیان می فرمود و مأمون اگر چه بر حسب ظاهر آن معنی را میپذیرفت اما در باطن مکروه و ناگوار میداشت و گران میشمرد و یکی روز امام رضا الله بر مأمون در آمد و نگران شد که برای اقامت نماز وضوء می سازد و پسری بر دست وی آب میریزد فرمود لا تشرك يا امير المؤمنين بعبادة ربك احدا ، اشاره به آیه شریفه است که نباید در کار عبادت پروردگار دیگری را شریک ساخت و معین و مدد کار گردانید مأمون آن پسر را دور نموده خود بنفسه متولی اتمام وضوء شد و این امر موجب فزونی خشم و کینه مأمون نسبت به آن حضرت شد.

و از جمله اسبابی که موجب کینه مأمون و شهادت آنحضرت گردید همان داستان اراده مأمون در بیعت گرفتن از مردمان به خلافت خود و ولایت عهد امام رضا الله و وزارت فضل بن سهل و امن کردن به نهادن سه کرسی و بیعت کردن مردمان بر خلاف ترتیب آن و بیعت کردن آن جوانی که بیعتش به صحت بود و تصدیق آنحضرت در صحت بیعت او. و معلوم شدن بی خبری مأمون و سخنان مردمان در عدم لیاقت مأمون بخلافت و شایستگی آنکس که اعلم بامور است چنانکه از این پیش در ذیل حکایات ولایت عهد مذکور شد میباشد .

و نیز در عیون اخبار و بعضی کتب آثار از احمد بن علی انصاری مروی است که گفت از ابوصلت هروی سؤال کردم چگونه دل مأمون همراهی نمود و نفس او را خوش افتاد که امام رضا را بقتل رساند با اینکه آن چند در حق آنحضرت اکرام می نمود و با حضرت محبت داشت و ولایت عهد خلافتش را بعد از خودش بآنحضرت گذاشت ابوصلت در جواب گفت مأمون تکریم و اظهار محبتی را که به آنحضرت مینمود بواسطه اینکه بفضل وی عارف بود و فزونی و برتری و تفوق آنحضرت را میدانست لاجرم ولایت عهد خود را بعد از خودش به آنحضرت تسلیم نمود نامردمان را معلوم گردد که امام رضا الله بدنیا راغب است و باین وسیله آن محل و منزلتی که آن حضرت را در نفوس است ساقط نماید و چون نگریست که در این تدبیری که نمود بر عقاید مردم بفضل و فزونی آنحضرت بر افزود و محلی که در نفوس داشت برتر شد بانديشه دیگر بر آمد و جماعت متکلمان و علمای ادیان را از هر شهر و دیاری حاضر ساخته ترتیب مجالس و مجامع داده با آنحضرت بمناظرت و محاورت و احتجاج انداخت بطمع اینکه مگر یکی از آن جماعت بر آنحضرت چیره شود و حجتش را قطع نماید و باين سبب محل منبع آنحضرت نزد علما پست شود و بسبب آنجماعت نقص آنحضرت نزد عامه مردمان شهرت بگیرد اما چنانکه مشروحاً مسطور شد هيچيك از خصماء از جماعت یهود و نصارى ومجوس وصابئين و براهمه و ملحدین و دهریه و نه خصمی از فرق مسلمانان که مخالف آنحضرت بودند در مقام تکلم و مناظرت در نیامدند جز اینکه آنحضرت او را مغلوب و ملزم گردانید و حجتش را بروی اقامت داد و چون مردمان این درجه علم و فضل و فزونی و فروغ نور خدائی و تفوق بر آفرینش را بدیدند متفق القول همی گفتند سوگند با خدای امام رضا عليه السلام از مأمون بخلافت شایسته تر است و خبر بران این اخبار را بمأمون میبردند و مأمون خشمناک میشد و حسدش بآنحضرت شدت میگرفت و امام رضا عليه السلام چون کار حق و مطلبی حقی در میان می آمد جز رعایت جانب حق را نمی نمود و پروائی از مأمون و رضای خاطر او بميل طبع او بر خلاف حکم حق نداشت و در اکثر احوال مأمون بآنچه اور امکروه بود باوی مواجهه میفرمود ازین روی مأمون بخشم و کین اندر همی شد لکن در خدمت آنحضرت اظهاری نمیکرد و در باطن خود نهفته میداشت و چون در کار آنحضرت از هر جهت بی چاره و عاجز گردید بمکاری و حیلت پرداخت و او را بزهر جفا شهید ساخت .

در بحار و کتب اخبار مسطور است که هر وقت برای مأمون از حضرت فضل و علم و حسن تدبیری نمودار شد بر این کار حسد میبرد و بر آنحضرت کینه ور میگشت تا گاهی که سینه او تنگ و روزگار در چشمش تاريك افتاد و قدرت صبوري و طاقت تحمل نیافت پس با آنحضرت بمكر و دغل و غدر بگذرانید تا او را بزهر ستم و سم جفا شهید نمود و امام الله بكرامت و رضوان یزدان شتابان شد.

راقم حروف گوید این کلمات و ادله ابی صلت و صاحب بحار الانوار از سایر دلایل و اسباب مذکوره شریفتر است چه این معنی محقق و مبرهن است که مأمون و پدران او اگر دارای ایمان و عقیدت استوار بودند البته با بودن معصوم چگونه رضا میشدند که بر مسند رضا و وساده خلافت مصطفی و مسئولیت خدا و خلق خدا و اشتغال ذمه امور امت تا قیامت و خون و مال و ناموس و نفوس مسلمانان جای آورند و غاصب آن شوند و چون دارای این اعتقاد نيستند و مال ومنال وغلبه و تسلط و اقتدار و سلطنت و خلافت ولذت نفس را خواهان باشند البته هر گونه مانعی در پیش بینند حتی الامکان از ریشه در آورند تا بمقصود خود بدون حاجز و حایل نایل گردند .

و ازین بود که از آغاز اسلام تا زمان غیبت حضرت حجت عصر عجل الله تعالى فرجه خلفای عهد با حضرات معصومین سلام الله عليهم بر همین معاملت رفتند و هر وقت بگمان خود یا یکی از مفسدین و معاندین و مخالفین دین فسادی وفتنه ای انگیختند در مقام آزار و شهادت ایشان برآمدند و کردند آنچه کردند و برای چند روزه زندگانی این جهان غدار آخرت خود را بر باد دادند و اگر کسی در انقلابات جهان و حوادث و فتن و محن کیهان و قتلهای نفوس مقدسه و امثال آن تأمل نماید ظهور اغلب آن از اشتعال نوایر نغض و حسد و سعایت مفسد یا امر بمعروف و نهی از منکر و پاره ای نصایح و مواعظ تلخ و تند حکیمانه وطغيان مخالفت و استکراه جاهلانه است چنانکه بواسطه همین آتش حسد بود که پسر آدم صفی برادرش را بکشت و بسبب دنیا و ریاست و حب جاه و جلال دنیا بود که بسی پیغمبران و اولیای یزدان را بکشتند بلکه پدر پسر را و پسر پدر را و مادر فرزند دلبند را تباه ساخت .

و این کار تازه نیست مگر جماعت خلفا با بنی هاشم خویشاوند و بنی عم نبودند با حضرت سید الشهداء و امام حسن و سایر ائمه اطهار چه ساختند مگر هارون با پسرش مأمون در باب حضرت کاظم و تصدیق بر اینکه امروز امام مشرق و مغرب عالم و اعلم بنی آدم و اولی بخلافت او است لكن ملك عقيم است و اگر تو را که فرزندم هستی مدعی این امر بینم سر از تن بر گیرم ننمود اگر امیر المؤمنین علی عليه السلام نیز با اینکه منصوص از جانب پیغمبر و مخصوص بآن فضایل است بعد از رسول خدا در امر خلافت اقدام صریح میفرمود شهید نمی شد ازین بود که میدانست اگر شهید شود با فتنه بزرگ حادث گردد دین اسلام از میان میر و دقریب بیست و پنج سال با نزوا بگذرانید آنگاه بخلافت بنشست و این کار از آن کرد که اگر در آغاز امر شهید میشد حسنين السلام كودك بودند و بخلافت نمی نشستند و امر خطیر از میان ایشان بیرون و بنیان اسلام سرنگون میشد اما در آن موقع که شهادت یافت نوبت خلافت بایشان و پس از ایشان بذریه طیبه ایشان ائمه معصومین رسید تا بحضرت خاتم الاوصیاء عجل الله تعالى فرجه پیوست و این رشته نگسیخت . صاحب جنات الخلود مینویسد سبب شهادت آنحضرت این بود که چون مأمون آنحضرت را ولی عهد گردانید سکه را بنام مبارکش برزد اقوام مأمون بر آن حضرت حسد بردند گفتند پدران توسعی کردند تا این جماعت را مستاصل کردند و تو ایشانرا قوی میگردانی لاجرم او را از کردار خود پشیمان ساختند و نیز چون مأمون چنانکه مذکور شد بنماز عید فرستاد و از آن هجوم عام بیم خروج نمود و دیگر چنانکه نگارش یافت چون آنحضرت بدعای باران برفت و عاقبت آن امر بدریدن شیرهای پرده حاجب او را رسید و مذکور شد برکین و حسد مأمون بیفزود .

چنانکه صاحب کشف الغمه می نویسد در کتابیکه معروف بكتاب النديم است نگران شدم که جماعتی از بنی عباس بمأمون مکتوبی کرده رأی او را در ولایت عهد حضرت رضا الله بعد از خودش تسفیه نمودند و گفتند منصب خلافت از بنی عباس بیرون کرد و با اولاد علی باز گردانید و در نخطئه رأي مأمون و سوء تدبير او مبالغت ورزیدند مأمون در جواب ایشان کاغذی سخت و غلیظ بنوشت و در آن نامه بآنها دشنام ها گفت و از اعراض و ناموس ایشان بر شمرد و قبایح ایشانرا یاد کرد و از جمله چیزهائیکه بایشان نوشت و بخاطر من اندر است این بود «انتم نطف السكارى فى ارحام القيان شما نطفه های مردم است در ارحام کنیز كان سرودگوی نوازنده بودید یعنی حلال زاده نیستید بعد از آن از حضرت امام رضا ه و از مراتب شرف و فضایل و مناقب و شرف نفس آنحضرت و خاندان آنحضرت شرح حال میگوید و این جمله دلالت بر آن دارد که مأمون در مقام شهادت آنحضرت بر نیامده است و ازین پس در مقام خود عنقریب تحقیق این مسائل میشود .

و دیگر اینکه چنانکه یاد کردیم خود حضرت امام رضا علیه السلام در ذیل فرمایشهایی که بمأمون میفرمود یکی این بود که مردم بواسطه ولایت عهد من و وزارت فضل بر تو کین یافته اند و باید از ما کناره گیری و از خود دورداری و از آنوقت مأمون بخیال کار خود افتاد و چون بدقت بنگریم برگشت آن بحسد است و حسد باعث بغض و کین است امیر اعظم ابو فراس میفرماید:

قام النبي بها يوم الغدير لهم                             والله يشهد و الاملاك والاهم

ثم ادعوها بنو العباس ملكهم                                  و ما لهم قدم فيها و لا قدم

مقصود امر ولایت است که بنی عباس دست در آن افکندند و هیچ حق نداشتند و خود عباس بعلی عرض کرد دست در از کن تا با تو بیعت کنم و مردمان گویند عم رسولخدا با پسر عمش بیعت نمود و از آن پس دو تن با تو مخالفت نکنند و اگر این کار حق عباس بود با برادرزاده خود چنین می گفت :

لا يذكرون اذا ما معشر ذكروا                         ولا تحكم في امر لهم حكم

تا الله ما جهل الاقوام موضعها                       لكنهم سروا وجه الذي علموا

هل ينكر الحبر عبدالله نعمته                                 ابوكم ام عبيد الله ام قتم

بئس الجزاء جزيتم في بني حسن                               ابوهم العلم الهادي وامهم

لا بيعة رد عنكم عن دمائهم                                   ولا يمين ولا قربى ولاذهم

كم غدرة لكم في الدين واضحة                                   وكم دم الرسول الله عندكم

أأنتم أله فيما ترون و في                                       اظفار كم من بنيه الطاهرين دم

هيهات لا قربت قربي ولا نسب                                    يوماً اذا فظت الاخلاق والشيم

كانت مودة سلمان له رحماً                                            ولم يكن بين نوح وابنه رحم

يا جاهداً في مساويهم يكتمها                                          غدر الرشيد بيحيى كيف ينكتم

ليس الرشيد كموسى بالقياس ولا                                  مأمونكم كالرضا ان انصف الحكم

باوا بقتل الرضا من بعد بيعته                      و ابصر و ا بعض يوم رشدهم وعموا

با عصبة شقيت من بعد ما سعدت                               و معشر أهلكوا من بعد ما سلموا

این اشعار که از امیر اعظم ابو فراس موسوم بشافیه در کتاب شرح شافیه بشرح و نظمی صحیح و بسطى فسیح مذکور است و در اینجا باز مینماید که بنی عباس چون با حضرت امام رضا البیعت کردند اندك وقتی ایمان آوردند و چون آنحضرت را شهید ساختند کافر شدند و بعلت بیعت کردن با آنحضرت از ظلمات بسوی نور بیرون آمدند و بسبب قتل آنحضرت از مركز نور بمهلك ظلمات جای گرفتند و از ادراك رشد و رشاد خود کور گردیدند و شما ای عباسیان کسانی هستید که بعد از سعادت بشقاوت و بعد از سلامت بهلاکت پیوستید و از این اشعار امیرابی فراس اعلی الله مقامه تصریح میشود که قاتل امام رضا مأمون است.

بیان شهادت حضرت ابی الحسن على بن موسى الرضا القطان

در عیون اخبار و غیره در ذيل حكایت علی بن الحسين كاتب بقاء از تب کردن و قصد فصد فرمودن امام رضا و آمدن مأمون و انار مسموم خورانیدن بآنحضرت و در ذیل خبر یاسر خادم از رنجوری آنحضرت در عرض راه طوس و شدت

مرض آنحضرت در طوس و عیادت کردن مأمون روزی دو نوبت و اغمای آنحضرت که هر دو خبر مذکور شد مذکور است که چون آنحضرت بموجب حكم مأمون بناچار آب انار بیاشامید و بتقاضای شکم مبتلا گردید و شب هنگام آن بر خاستن و بیرون شدن فزودن گرفت چون شب را بیامداد آوردند حضرتش جان بسپرده و بجنان جاویدان و جوار یزدان پیوسته بود و آخر چیزی که بآن تکلم فرمود این آیت وافی دلالت بود : « قل لو كنتم في بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم وكان امر الله قدراً مقدوراً ، اگر در خانه های خود باشید هر آینه آشکار و بارز میگردند کسانیکه قتل بر ایشان نوشته شده است بسوی مضاجع و قتلگاه خودشان و امر خدای قدری مقدور است کنایت از اینکه اگر کسی را قتل مقدر باشد و جای در سرای داشته باشد و بیرون نیاید آخر الامر بیرون میآید و بقتل گاه خود میرود و از قرائت این آیه چنان میرسد که آنحضرت از قتل خود حدیث میفرماید که من در خانه خود جای داشتم مرا بیرون آوردند و بآنجا که مقدر شده و بایستی مدفون شوم بیاوردند و شهید گردانیدند .

و در خبر یاسر خادم که صدرش مذکور شد میگوید چون آنحضرت در کار فرزند ارجمندش ابی جعفر السلام بمأمون سخن کرد و شب در رسید و پاسی از شب برگذشت روان مقدسش برحمت خدای واصل شد و چون صبح روی کشود مردمان فراهم شدند و گفتند این مرد یعنی مأمون او را بحیلت گری و كيادي بکشت و همی گفتند پسر پیغمبر را بکشت و سخن و شورش و غوغا بسیار شد و محمد بن جعفر بن محمد که از مأمون امان خواسته و بخراسان آمده وعم حضرت رضا سلام الله عليه بود و این وقت حضور داشت مأمون با او گفت ای ابو جعفر بسوی مردمان بیرون شو و ایشان را آگاهی بده که ابوالحسن امروز حالت بیرون آمدن ندارد چه میترسید که آنحضرت را بیرون بیاورند فتنه عظیم برخیزد پس محمد بن جعفر بجانب مردمان بیرون آمد و گفت ای مردم متفرق شوید چه ابوالحسن امروز قدرت بیرون آمدن ندارد مردمان پراکنده شدند و آنحضرت را در شب غسل بدادند و دفن کردند .

علی بن ابراهيم قمی که ناقل این حدیث است میگوید یاسر حدیث کرد برای من بآنچه دوست نمیدارم در این کتاب مذکور بدارم .

بیان اخباریکه از حضرت رضا و دیگران در باب شهادت آنحضرت وارد است

در عیون اخبار از ابو الصلت عبد السلام بن صالح هروی مروی است که گفت از حضرت امام رضا الله شنیدم میفرمود: دانی ساقتل بالسم مظلوماً واقبر الى جنب هارون ويجعل الله عز وجل تربتى مختلف شیعتی واهل بيتي فمن زارتی في غربتي وجبت له زيارتي يوم القيمة والذي اكرم محمداً الله بالنبوة واصطفاه على جميع الخليقة لا يصلى احد منكم عند قبرى ركعتين الا استحق المغفرة من الله عز وجل يوم يلقاه والذى اكرمنا بعد محمد الله بالامامة وخصنا بالوصية ان زوار قبرى لاكرم الوفود على الله يوم القيمة وما من مؤمن يزورني فتصيب في جهته قطرة من السماء الا حرم الله عز وجل جسده على النار » .

 بدرستیکه زود است که من شهید میشوم بزهر جفا در حالتیکه مظلوم و ستم دیده شده باشم و در پهلوی گور هاردن مدفون میگردم و خداوند عزوجل خاك قبر مرا زیارتگاه شیعیان من و اهل بیت و کسان من میگرداند پس هر کس زیارت کند مرا در غربت من واجب میشود مر او را که مرا در قیامت زیارت نماید و سوگند بآنکس که محمد ال را بمقام منیع پیغمبری مکرم ساخته و اور ابر جمیع آفریدگان برگزیده است هیچکس از شما در کنار مرقد من دو رکعت نماز نمی گذارد مگر اینکه روزیکه خداوند را ملاقات مینمایند شایسته آمرزش خداوند میشود و سوگند بخدائی که مکرم گردانید ما را بعد از حمد الله بمقام رفیع امامت یعنی بعد از رسول خدا و مقام و منزلت نبوت خاصه آنحضرت شأن ما و مقام امامت از تمام خلق جهان و مقامات عالیه نبوتی و ولایتی دیگران برتری دارد و اختصاص داده است ما را بوصایت که این رتبت نیز بر سایر اوصيا تقدم دارد بدرستیکه زایران قبر من از تمام کسانیکه روز قیامت بحضرت احدیت وقود نمایند مکرم تر هستند و هیچ مؤمنی بزیازت من روی نیاورد که در راه زیارت من زحمت يك قطره باران بیند مگر اینکه خداوند عز و جل جسدش را بر آتش حرام گرداند .

راقم حروف گوید ازین کلام آنحضرت که برای تعیین ثواب زیارت میفرماید زیارت من برای زایر من در اینجهان در قیامت واجب میشود چون تأمل شود معلوم میشود که برترین اجور اخروی زیارت خود آنحضرت است در آخرت چه تمام مثوبات و ادراك اجر و مزد بزرگ اخرویه و جنتيه و رضوانیه و غیر از آن در تحت آن و ضمن آن است از آن است که در حدیث وارد است که هر کس حسين را در کربلا زیارت نماید چنان است که خدای را در عرش خدا زیارت کند

وازین پیش در ذیل خبر یکه از حسن بن جهم بعد از غلبه آنحضرت بر تمام علمای ادیان و متکلمین جهان در محضر مأمون و آن تکریمات و توقيرات مأمون نسبت بآنحضرت و خرسندی حسن و خبر دادن آنحضرت بحسن که فریب این اقوال وافعال مأمون را مخود که بزودی از روی ظلم وستم مرا شهید مینماید بشهادت یافتن آنحضرت اشارت شد .

و دیگر در بحار و امالی سند به هر وی میرسد که گفت از حضرت امام رضا شنیدم میفرمود ( والله ما هنا الا مقتول شهید سو کند با خدای هيچيك از ما اهل بیت نیست مگر اینکه کشته بشهادت است یعنی کشته میشود شهید کشته شده نه بعنوان دیگر شدنها عرض کردند یا ابن رسول الله کدام کس ترا شهید می گرداند فرمود:

شر خلق الله في زماني يقتلني بالسم ثم يدفنني في دار مضيقة و بلاد غربة الا فمن زارني في غربتى كتب الله له عز وجل له اجر مأة الف شهيد ومأة الف صديق و مأة الف حاج ومعتمر ومأة الف مجاهد وحشر في زمرتنا و جعل في الدرجات العلى من الجنة رفيقاً ، بدترين خلق خدا در زمان من مرا شهید مینماید بزهر پس از آنم در داری مضیقه دور از دیار مدفونم خواهد کرد همانا هر کسی مرا در آن غربت زیارت نماید خداوند تعالی مینویسد برای او مزد صد هزار شهید و صد هزار صدیق و صدهزار حج گذارنده و عمره سپارنده و صد هزار جهاد کننده و در زمره ما محشور میشود و در درجات عالیه بهشت رفیق ما باشد .

راقم حروف گوید ازین پیش در طی این کتب مبار که گاهی اشارت رفت که امام میفرماید خداوند بیافرید ما را از نور عظمت خودش پس از آن صورت بخشید خلق ما را از طینت و گلی مکنون از زیر عرش پس این نور را در آن طینت سا کن گردانید و هم چنین در ذیل خبر امير المؤمنين على ان الله نهراً دون عرشه و دون النهر الذي دون عرشه نور من نور و ان فى حافتي النهر روحين مخلوقين روح القدس وروح من امره و ان الله عشر طينات خمسة من الجنة وخمسة من الارض ففسر الجنان وفسر الارض ثم قال ما من نبي ولا من ملك من بعده جبله الانفخ فيه من احدى الروحين وجعل النبي من احدى الطينتين .

راوی میگوید در حضرت ابى الحسن اول یعنی کاظم عرض کردم جمل چیست یعنی این لفظ که در این حدیث شریف وارد است « فقال الخلق غيرنا اهل البيت فان الله عز وجل خلقنا من العشر طينات و نفخ فينا من الروحين جميعاً فاطيب بها طيباً ، و بروایت دیگر فرمود طين الجنان جنة عدن وجنة المأوى والنعيم والفردوس والخلد وطين الأرض مكة والمدينة والكوفة و بيت المقدس والحاير ،

و حضرت صادق در متمم حدیث سابق میفرماید «فكذا، وبروايتي « فكلنا نحن خلقاً وبشراً نورانيين لم يجعل لاحد في مثل الذي خلقنا منه نصيب وخلق ارواح شيعتنا من طينتنا وابدانهم من طينة مخزونة مكنونة اسفل من ذلك الطينة ولم يجعل الله لاحد في مثل الذي خلقهم منه نصيباً الا للانبياء صلوات الله عليهم و لذلك صرنا نحن وهم الناس وصار ساير الناس همجاً للنار .

و هم در خبری دیگر از ابو عبد الله الله مروی است «ان الله خلقنا من عليين و خلق ارواحنا من فوق ذلك وخلق ارواح شيعتنا من عليين وخلق اجسادهم من دون ذالك فمن اجل ذلك القرابة بيننا وبينهم وقلوبهم نحن الينا ، و ازین پیش در کتاب احوال ائمه هدى سلام الله عليهم مذکور شد که میفرمایند شیعیان ما از فاضل طینت ما یا ارواح ایشان از طینت ما خلق شده است و علمای محققین روزگار در معانی این اخبار بیانات وافیه دارند و در باب این طینات عشره و این نهر و روحین و عليين شروح مفصله ذکر نموده اند که بعضی از آن جمله در طی این کتب مبار که سبقت نگارش یافته است و بعضی در مقامات مناسبه مذکور میشود و بعضی گفته اند گویا علم انبیاء را بنهر تشبیه کرده اند بواسطه مناسبتی که در میان آنها است در اینکه یکی ماده حیوة روح و آنديگر ماده حيوة جسم است و نیز تعبیر بنور نموده اند بواسطه اضائت و فروغ آن و تعبیر نموده اند آنانکه فرودتر از ایشان هستند از جماعت علما را بنور نور زیرا که نور علم ایشان از نور ائمه هدی است و چنانکه دو کناره و دیواره نهر حافظ آب است در نهر و بر آب احاطه دارند تا بمستقر خود بگذرد همین حکم را دارد قلب نبی و ولی در ماء الحيوات ابدی علم وطيبات جنانيه توضيح مقام است که هر پیغمبری و هر ملکی را که خدای تعالی بیافرید یکی از این دو روح را دروی مقرر ساخت .

 معلوم باد چنانکه در حدیث حضرت ابی عبد الله الله وارد است و الحجة قبل الخلق ومع الخلق وبعد الخلق ، یعنی حجت خداوندی پیش از خلقت مخلوق و با مخلوق و بعد از مخلوق میباشد .

جناب حکمت مآب صدر المتألهين رفع الله تعالى درجاته في صدر جناته می فرماید فایده این حدیث رفع تو هم پاره ای نفوس عامیه است که پندار کرده اند ذوات كامله ونفوس عاليه وانوار شامخه محض اهتداء این خلق آفریده شده اند حتی اینکه گمان برده اند آخر درجه مراد و فایده در وجود عالی انتفاع سافل است مثلا ایجاد انبیاء عظام حتى عقل کل محض راه نمایی به این مخلوق است و بس و حال اینکه این امر نه چنان است که ایشان گمان برده اند زیرا که غایت

ص136

 

ماه و وفات آنحضرت در سال دویست و سوم بود چنانکه در این باب مستند داشتم .

 ابن خلکان می گوید وفات آنحضرت در آخر شهر صفر سال دویست و دوم و بقولی پنجم ذی الحجه و بروایتی سیزدهم ذو القعده سال دویست و سوم هجری در شهر طوس بود و مأمون بر آنحضرت نماز بگذاشت و چسبیده بقبر پدرش هارون مدفون گردانید و در کافی مسطور است که آنحضرت در ماه صفر سال دویست و سوم در سن پنجاه و پنجسالگی وفات کرد و در تاریخ آنحضرت اختلاف کرده اند و این تاریخ مذكوران شاء الله تعالى اقصد است.

در تذکره ابن جوزی مسطور است علي بن موسى الرضا طلا در عرض راه رنجور شد و چون بطوس رسید در آنجا در سال دویست و سوم وفات کرد و پنجاه و پنجسال و بقولی چهل و پنجسال از مدت عمر مبارکش بگذشته و پهلوی هارون مدفون شد .

و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول می نویسد وفات آنحضرت در سال دویست و سوم و بقولی دویست و دوم هجری در ایام خلافت مأمون روی داد و چهل و نه سال از عمر شریفش بر گذشته و قبر شریفش در طوس از ملک خراسان در مشهد یکه معروف بآنحضرت است واقع است

و هم در کشف الغمه مسطور است که وفات آنحضرت در سال دویست و سوم روی داد و روایت ابراهیم بن عباس را در تاریخ ولایت عهد و تزویج رقم کرده است و در موضعی دیگر گوید آنحضرت در طوس خراسان در قریه سناباد در آخر صفر و بقولی روز جمعه هفت روز از شهر رمضان بجای مانده سال دویست و سوم وفات کرد و پنجاه و پنجسال از روزگار سعادت آثارش برگذشته بود و در اوایل احوال آنحضرت می نویسد و اما عمر مبارکش همانا در سال دویست و سوم و بقولی دویست و دوم هجری در خلافت مأمون وفات نمود و چهل و نه سال از عمر شریفش بر گذشته بود و قبر منورش در طوس از زمین خراسان در مشهدی است که بآنحضرت معروف است.

و در كتاب ينابيع المودة میگوید در انساب سمعانی می نویسد امام رضا الله در سال دویست و سوم و در تاریخ می نویسد وفات آنحضرت در سال دویست و سوم در پنجم ذي الحجه روی داد و وفاتش در بلده طوس بود و مأمون بر آن حضرت نماز بگذاشت و در جانب قبلی قبر هارون مدفون شد و شیخ مفید میفرماید وفات آنحضرت در طوس از زمین خراسان در ماه صفر سال دویست و سوم روی داد و پنجاه و پنجسال

از سن مبارکش بپایان رفته بود.

در تاریخ الخلفا نیز سال وفات را دویست و سوم هجری مینگارد

و در تاریخ ابن خلدون مینویسد امام رضا چون مأمون بشهر طوس رسيد فجأة وفات كرد ووفات آنحضرت در آخر صفر سال دویست و سوم اتفاق افتاد. در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که ولایت عهد آنحضرت بدون رضای آنحضرت در پنجم شهر رمضان سال دویست و یکم و تزویج ام حبیب دختر مأمون با آنحضرت در اول سال دویست و دوم و بقولی سوم و آنحضرت در این هنگام پنجاه و پنجساله و بروایت ابن همام چهل و نه سال و شش ماه و بقولی چهار ماه از عمر مبارکش بپایان رفته بود و مدفن شریفش را نیز بطور اخبار سابقه مرقوم فرموده است.

و در اعلام الورى مسطور است که حضرت رضا الله در طوس خراسان در قریه سناباد در آخر شهر صفر و بقولی روز جمعه هفت روز از شهر رمضان بجای مانده سال دویست و سوم وفات کرد و در این وقت پنجاه و پنجسال از عمر مبارکش بر - گذشته بود .

و در تاریخ مختصر الدول میگوید وفات حضرت علی بن موسی الرضا در آخر سال دویست و سوم هجرى فجأة روى داد و مأمون آنحضرت را نز د قبر پدرش هارون مدفون ساخت .

و در عمدة الطالب نيز وفات آنحضرت را در طوس و در صفر سال دویست و سوم يا در شهر ذي القعده ياذي الحجة مي نگارد .

مسعودی در مروج الذهب می نویسد در ایام خلافت مأمون حضرت امام رضا در طوس شهید شد و این وقت چهل و نه سال و شش ماه از عمر مبارکش بر گذشته بود وقيل غير ذالك و ابن صباغ در فصول المهمه می نویسد وفات حضرت امام رضا الله در طوس از ارض خراسان در قریه استیار در آخر شهر صفر سال دویست و سوم در سن پنجاه و پنجسالگی نمودار شد. ابوالعباس فرمانی در تاریخ اخبار الدول می گوید وفات امام رضا در طوس در قریه سناباد در آخر صفر سال دویست و سوم روی داد و این وقت پنجاه و پنجسال از روزگار شرافت مدارش برگذشته بود. شبلنجی در کتاب نور الابصار میگوید مأمون دختر خودام حبیب را در اول سال دویست و دوم هنگام توجه بعراق با آنحضرت تزویج کرد و وفات آنحضرت در آخر شهر صفر سال دویست و سوم هجری روی نمود و در این وقت پنجاه و پنجسال از زمان سعادت ارکانش بپایان رفته بود و در قریه سناباد از روستایی از طوس از زمین خراسان مدفون شد و قبر مطهرش در قبلی قبر هارون است .

طبری در تاریخ خود مینویسد مأمون از سرخس بیرون شد و راه برسپرد تا بطوس رسید چون وارد آنشهر شد روزی چند بیائید و امام رضا در آنجا نجاه در گذشت و این قضیه در آخر ماه صفر سال دویست و سوم روی داد و نزد قبر رشید مدفون گردید. در اصول کافی مسطور است که علی بن موسی در سال دویست و دوم وفات کرد و این وقت چهل و نه سال و چند ماه از عمر مبارکش بر گذشته بود و این روایت را بقول علی بن مهزیار از حسین بن سعد از محمد بن سنان مرقوم میدارد لكن روایتی را که خود او اختیار و در آغاز تولد آن حضرت مسطور داشته مذکور شد .

ابن اثیر در تاريخ الكامل مينويسد على بن موسى الرضا الله فجاءة در آخر شهر صفر سال دویست و سوم هجری وفات نمود و چنان بود که چون مأمون بطوس آمد روزی چند در آنجا توقف نمود و بر آنحضرت نماز گذاشت و در مقبره پدرش هارون مدفون ساخت .

در بحار الانوار از حافظ عبدالعزیز جنا بدی می نگارد که وفات آنحضرت در سال دو بست و دوم و هدفن شریفش در طوس است و نیز بعضی وفات آنحضرت را چنانکه در بحار و کشف الغمه یاد کرده اند در سال دویست و یکم هجری و عمر شریفش را چهل و نه سال و چند ماه رقم کرده اند و هم وفات آنحضرت را در اول سال دویست و دوم و بقولی دویست و سوم و عمر شریفش را پنجاه و پنجسال نگاشته اند و ابن همام چهل و نه سال وشش ماه و بروایتی چهار ماه مرقوم داشته

شهید علیه الرحمه در دروس میفرماید آنحضرت در سال دویست و سوم در طوس وفات کرد و در بحار از عدد مینویسد که وفات مولای ما ابي الحسن الرضا عليه در بیست و سوم ذی القعده روی داد و در کتاب مواليد الائمة وفات آنحضرت را در سال دویست و دوم می نویسد و نیز در بحار الانوار میگوید وفات آنحضرت روز دو شنبه چهاردهم صفر سال دویست و دوم اتفاق افتاده است و در کتاب الدر روز جمعه غره شهر رمضان سال دویست و دوم نگاشته اند .

و در کتاب الذخیره نیز بهمین روایت اشارت رفته است و مدت عمر مبارکش را پنجاه و پنجسال و بقولی چهل و نه سال و شش ماه و بروایتی چهار ماه و بحدیثی چهل و نه سال الاهشت روز رقم کرده اند و نیز در بحار مسطور است که صحیح این است که وفات آنحضرت در شهر رمضان سال دویست و سیم هجرت نبویله در روز جمعه نه روز از همان ماه باقی مانده اتفاق افتاده است

و هم در بحار و عیون از عتاب بن اسید مروی است که از جماعتی از مردم مدینه شنیدم که امام رضا علی بن موسی الا روز پنجشنبه یازده شب از شهر ربیع الاول سال یکصد و پنجاه و سوم هجری پنجسال بعد از وفات حضرت ابی عبدالله ال در مدینه طیبه متولد شد و در شهر طوس در قریه سناباد از روستای نوقان نه روز از شهر رمضان سال دویست و سوم وفات کرد و در سرای حمید بن قحطبه طائی در همان قبه ای که هارون الرشید را دفن کرده اند از يك جانبش در طرف قبلی مدفون شد و عمر مبارکش چهل و نه سال و شش ماه تمام بود و در تاريخ روضة المناظر تأليف أبي الوليد بن الشحنه می گوید در سال دویست و یکم هجرى مأمون ولایت عهد خلافت را بعد از خودش يعلى بن موسى الرضا بازگذاشت و لباس سیاه را بیفکند و جامه سبز پوشید و در سال دویست و سوم حضرت علی الرضا الله در شهر طوس فجأه در گذشت و مأمون بر آنحضرت نماز بگذاشت و در مقبره پدرش هارون الرشید مدفون گردانید .

 و ابو علی در رجال كبير مینویسد وفات آنحضرت در شهر طوس از زمین خراسان در سال دویست و سوم در سن پنجاه و پنجسالگی بوده است و بعضی در شهر صفر همان سال و بقولی چهاردهم همان ماه را اضافه بر این تاریخ کرده اند .

و میگوید : کفعمی در هفدهم آنماه می نویسد و بعضی در اواخر ماه صفر و برخی در یازدهم ذو القعده و بقولی بیست و پنجم همان ماه و بروایتی در هفتم یا هفدهم شهر رمضان وبقولی در اول ماه رمضان و بروایتی در بیست و یکم شهر رمضان و بروایتی در ماه جمادی الاولی مرقوم داشته اند.

و در تاریخ الخمیس مسطور است که مأمون در سال دویست و یکم ولایت عهد خودش را بعد از خودش بعلى بن موسى الرضا العلوى عليهما السلام بگذاشت و در سال دویست و سوم هجری آنحضرت وفات نمود و در تاريخ روضة الصفا وفات آنحضرت را در مکان مذکور و مدفن مشهور در سال دویست و سوم هجری و بروایتی در آخر ماه صفر و عمر شریفش را پنجاه و پنجسال رقم کرده است .

 و در زبدة التواريخ ولایت عهد آنحضرت را در سال دویست و یکم و رحلت آنحضرت را در سال دویست و سوم در طوس و مدفن شریف را در محل مسطور نوشته است.

 وصاحب حبيب السير كويد چون سن مبارك آن امام والامقام البجهل و هشت سال رسید مأمون آنحضرت را ولیعهد گردانید وفات آنحضرت در سنا آباد طوس در ماه رمضان سال دویست و سوم روی داد و می نویسد بعضی وفات آنحضرت را در سال دویست و هشتم دانسته اند و مدت زندگانی آنحضرت بقول اصح قریب پنجاه سال بود و مدفن شریفش را بطوریکه ذکر شد نوشته است .

و در تذكرة الائمة نظر باخبار سابقه ابن بابویه و غیره دارد و وفات آنحضرت را در ماه رجب سال دویست و سوم و عمر شریفش را پنجاه و پنجسال و بقولی پنجاه و دو سال و روایت ابن بابویه را که فرموده صحیح این است که روز جمعه بیست و یکم ماه رمضان سال دویست و سوم باشد مستند میگرداند و مدفن را بهمان نهج مذکور می نگارد.

و در جلاء العیون مینگارد که اشهر تاریخ شهادت آنحضرت این است که در ماه صفر سال دویست و سوم هجری واقع شده باشد و بعضی در روز آخر صفر و برخی چهاردهم این ماه دانسته اند لكن در تحفة الزائر می نویسد روز آخر ماه صفر یا هفدهم با بیست و چهارم شهر رمضان بوده است .

و در تعلیقات مرحوم استاد بزرگوار اعظم علامه به هانی اعلی الله مقامه که بر منتهى المقال مرقوم فرموده در ذیل احوال احمد بن عامر بن سليمان مرقوم میفرماید که حضرت رضا الله در روز جمعه سیزده شب از رجب المرجب سال دویست و دوم هجری وفات نموده ابو عیسی معتمد بن متوکل عباسی بر آنحضرت نماز گذاشت و در این روایت منفرد است

مجلسی اعلی الله مقامه در ذیل احوال حضرت امام محمد تقى الله و نصوص امامت آنحضرت و حدیث یزید بن سلیط می نویسد حضرت امام رضا الله در هنگام شهادت کمتر از پنجاه سال عمر فرموده بود و کفعمی روز سه شنبه هفدهم صفر و بروایت محمد بن سنان و دیگران در سال دویست و دوم هجرت و برخی در سال دویست و یکم نیز گفته اند و ماه را بعضی هفتم و بعضی غره رمضان و پاره ای بیست و سوم ذو القعده و بروایت ابن بابویه که اصح دانسته نیز اشارت کرده و عمر شریفش را چهل و نه سال و شش ماه و نیز پنجاه و پنجسال نگارش داده

و در ریاض الشهاده می نویسد در کافی نقل شده است که ولادت آنحضرت در سال یکصد و چهل و هشت وفات در سال دویست و سوم هجری و مدت عمر شریف پنجاه و پنجسال و این خبر اقصد و از دروغ و گزاف دور تر است. و در جای دیگر مینویسد مدت عمر شریفش چهل و شش سال و نه ماه بود و بگمان این بنده این است که چهل و نه سال و شش ماه بوده و کاتب سهو کرده است چه هیچکس با این خبر موافق نیست و در کتاب روضة الشهداء مسطور است که ولادت آنحضرت در مدینه طیبه روز پنجشنبه یازدهم ربیع الاخر سال یکصد و چهل و یکم و شهادتش در سناباد طوس در روز جمعه بیست و یکم رمضان سال دویست و سوم روی داد. در جنات الخلود مینویسد وفات آنحضرت روزسه شنبه و بقول اصبح روز جمعه بیست و چهارم ماه رمضان و بقولی بیست و سوم رمضان و بقولی در هفدهم شهر صفر و بروایتی در آخر ماه صفر در خراسان در سال دویست و سوم وفات کرده است و بقولی دویست و دوم در زمان دولت مأمون الرشید که در آن آیام پای تخت خود را در مرو شاهجان قرار داده و گاهی بر سبیل ندرت در ولایت طوس بود

و در زينة المجالس میلاد مبارکش را یازدهم ذی الحجه سال یکصد و پنجاه و سوم و مدت عمر مبارکش را پنجاه سال مینویسد .

ر در فتوحات القدس وفات آنحضرت را در ولایت طوس در قریه سناباد از رستاق توفان در روز جمعه نه روز از شهر رمضان بجای مانده سال دویست د هشتم می نویسد و چون ولادت آنحضرت را در سال یکصد و پنجاه و سوم رقم کرده است مدت عمر مبارکش پنجاه و پنج سال خواهد بود و اخباریکه در کتب معروفه که غالباً محل استناد و اعتماد است نگارش یافت چنانکه صاحب بحر الجواهر که استقصای مخصوص مینماید نیز بهمین روایات اعتنا دارد و مدت عمر مبارکش را پنجاه و پنج سال و زمان وفات آنحضرت را روز دو شنبه بیست و هفتم ماه صفر سال دویست و سوم هجری و مدفن مطهرش را در همان مکان مزبور می نگارد

در نزعة الجليس مينويسد وفات آنحضرت را در آخر شهر صفر سال دویست و دوم و بقولى پنجم ذى الحجة وبروایتی سیزدهم ذو القعده سال دویست و سوم در شهر طوس مرقوم می نماید و در بدایع الانوار وفات آنحضرت را در آخر ماه صفر سال دویست و سوم اختیار کرده و با تعیین مدتی که در زمان و لادت با سعادت مینماید مدت عمر مبارکش پنجاه و پنج سال خواهد بود و بعد از شرح و بسط این روایات عدیده که غالباً بهم نزديك ميشود چون سال ولادت همایونش را که در جلد اول احوال آن حضرت مسطور داشتم و اصح اقوال را که ابن بابویه اختیار فرموده روز پنجشنبه یازدهم شهر ربیع الاول سال یکصد و چهل و هشتم هجری پنجسال بعد از رحلت حضرت صادق لله مختار شمردیم چنانکه کلینی علیه الرحمه نیز در کافی همان را اقصد خوانده است و پس در تعیین سال وفات آنحضرت هم بروایت آن مرحوم که در ماه صفر سال دویست سوم در سن پنجاه و پنج سالگی روی داد و میفرماید در تاریخ آنحضرت اختلاف کرده اند و این تاریخ انشاء الله تعالى اقصد است و با این ترتیب اگر تاریخ وفات را در بیست و هفتم صفر یا آخر آنماه که غالب اخبار مصدق آن است و در این زمان هم در آن و گواری مینمایند مقرر داریم با روایت و اختیار کلینى رضوان الله تعالی علیه مباعدت نخواهد داشت و ازین است که در زبان ذاکرین در سوگواری بیست و هشتم و بیست و نهم جاری است :

دختر بدر الدجی امشب سه جا دارد عزا                                  گاه میگوید حسن گاهی حسین گاهی رضا

کاری بعدم اسلوب و عدم توافق روی نداریم مقصود تشخیص و انتخاب این روز است که وفات حضرت رسول و امام حسن و امام رضا صلوات الله علیهم را در این روز دانسته اند وازین که بگذریم روز بیست و یکم شهر رمضان سال مذكور كثير الرواية است اگر چه صاحب جنات الخلود میگوید روایت اصح روز جمعه بیست و چهارم ماه رمضان و بقولی بیست و سوم مینویسد و میگوید این نیز از جمله موافقتهای حضرت رضا باجدش امير المؤمنين الاسلام است بنا بر قول جمعی که وفات امیر المؤمنین را در شب قدر گفته اند.

اما این تکلف لازم نیست زیرا که غالب اخبار در بیست و یکم رمضان و روز جمعه است و چنانکه خود صاحب جنات الخلود مینویسد خبر اصبح این است که امير المؤمنين الله در بیست و یکم شهر رمضان بحضرت خداوند متعال ارتحال گرفت و آنانکه وفات آنحضرت را در سال دویست و هشتم نوشته اند اگر چه کثرتی ندارند البته ولادت آنحضرت را در سال یکصد و پنجاه و سوم و عمر مبارکش را پنجاه و پنج سال دانسته اند

و ازین خبر معلوم میشود که آن خبر یکه مرحوم محمدا براهیم خان بدایع نگار مشهور بنواب پسر مرحوم آقا محمد مهدی نواب طهرانی که هر دو تن در جوار ابن با بویه عليه الرحمة در مکانی مخصوص مدفون هستند و بدایع نگار از ادبای عصر و فاضل و با پدرم مرحوم میرزا محمد تقی سپهرلسان الملك و اين خانواده و این بنده غالب ایام وليالي الفت و صحبت داشت از شخصی که نامش را فراموش کرده ام مذکور فرموده که سکه بنام مبارك حضرت امام رضا دیده اند که مطابق سال دویست و چهارم هجری است اگر مقرون بصدق باشد مقرون بصحت خواهد بود اما این گونه اخبار که مستند بسند محکم نباشد آن اعتبار را پیدا نمی کند که با اخبار اسانید نویسندگان برابری نماید پس صحیح همان است که تصریح شد.

در این موقع خبری دیگر از جلد دوم مطلع الشمس بنظر رسید که مینویسد در حال تألیف این کتاب که سال يك هزار و سیصد و دوم هجری است از دراهمی که بحكم مأمون در دار الضرب اسلام باسم مبارك والقاب مقدسه حضرت رضا الطراز یمن و آئین قدس پذیرفته بود یکی بتفضل جناب میرزا عبدالوها بخان آصف الدوله شیرازی والي كل مملکت خراسان زیارت شد و تاریخ آن بسال دویست و چهارم هجرت مطابق بود و این از عجایب انکشافات است چه علمای حدیث وائمة تاريخ على اختلافهم شهادت آنحضرت را از سنه دویست و دوم الى سوم بالاتر ندانسته اند و این سکه مبارکه مصرح بدویست و چهار است و ترجمه آن که بخط کوفی است در عربی این است «محمد رسول الله المأمون خليفة الله هما امر به الامير الرضا ولى عهد المسلمين على بن موسى بن علی ابن ابیطالب ذوالریاستین و در دوره آن سکه مدور نقش کرده اند «محمد رسول الله ارسله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون و در روی دیگر آن سکه در دوره آن نقش کرده اند الله الامر من قبل ومن بعد و يومئذ يفرح المؤمنون في بضع سنين، و در وسط آن رقم کرده اند «بسم الله ضرب هذا الدرهم بمدينة اصبهان سنة أربع ومأتين ، و در حلقه وسط مضروب است «لا اله الا الله وحده لا شريك له المسرف و این سکه را بنظر بعضی از اعاظم علما و فضلای عصر رسانیده بر تصریح آن بخط و مهر خودشان مرقوم و مسجل داشته و عین صورت آنرا بخط کوفی و ترجمه بعربی نقش و طبع نموده اند و از این تاریخ سکه و تاریخی که اعیان محدثین و مورخین محل وثوق دانسته اند اظهار حیرت کرده اند

راقم حروف گوید ممکن است چون وفات آنحضرت در سال دویست و سوم و نزديك چهارم بوده است تا مدتی محض تيمن وتبرك بنام مبارکش مضروب نموده باشند و علم صحیح در حضرت خدا و دارایان علوم فاخره است

بیان اخیار یکه از خبر نگاران در باب مسمومیت حضرت رضا عليه السلام وارد است

اکنون باخبار کسانیکه تشریح نموده اند که امام رضا را مسموم نموده اند و مأمون مرتکب شده است اشارت میکنیم :

در نور الابصار بداستان هرثمه بن اعين مشروحاً و شهادت بزهر و آمدن شتر سوار و نماز بر آنحضرت و بقية حكایت كه مذکور نمودیم نگارش میدهد در فصول المهمه بهمان داستان بالتمام اشارت می نماید. این شهر آشوب در مناقب بحکایت هرثمه بطور مشروح خبر میدهد و در شرح شافیه ابی فراس تصریح بر شهادت آنحضرت بزهر جفای مأمون مینماید .

 درينا بيع المودة و در تاریخ یا فعى بمسمومیت آنحضرت در آب انار و یافعی در انگور رقم مینمایند. شیخ مفید در ارشاد بشهادت آنحضرت بزهر جفای مأمون تصریح میفرماید. در اعلام الوري بحكايت عبد الله بن بشير وأبي الصلت هروى وهرثمة ابن اعين و شهادت بز هر جفا روایت مینمایند و محمد بن طلحه شافعی بحکایت هر ثمه و شهادت آنحضرت بزهر نگارش میدهد. در عیون اخبار به حکایات مذکور و شهادت آنحضرت تصریح مینماید. ابن خلکان میگوید سبب موت آنحضرت این بوده که  آنحضرت انگوری تناول نمود و در ا کلش اکثار فرمود و بعضی گفته اند انگور مسموم بود و از آن جهت علیل شد و وفات فرمود .

 در بحار الانوار اخبار شهادت و اسباب شهادت و تغسیل و تکفین بز هر در انگور در زمان مأمون بر حسب اخبار مختلفه ابواب متعدده دارد . ابوالفرج در مقاتل بحكايت عبد الله بن بشیر و شهادت آنحضرت بز هر جفای مأمون و اینکه چون آنحضرت بر مأمون سنگین آمد و آنحضرت را مسموم نمود و چنان بنمود که روزی با آنحضرت طعا میکه ضرر نکرده بود بخوردند و علیل شدند و امام رضا الله همچنان علیل بماند تا شهید شد و به حکایت ابی الصلت هروی خبر میدهد و در روضة الشهداء بشهادت آنحضرت رقم می نماید و در ریاض الشهادة نيز باخبار شهادت و مسمومیت آنحضرت من حيث المجموع اشارت مینماید .

و در بدائع الانوار بمسمومیت آنحضرت اظهار می کند و می گوید اینکه بعضی انکار شهادت آنحضرت را مینمایند و جهی ندارد با اینکه اخبار از رسول خدا وائمه طاهرين صلوات الله عليهم در شهادت آنحضرت وارد است و ائمه هدى بجمله شهید شدند. و در تذكرة الائمة شهادت آنحضرت را بزهر رقم مينمايد. و در نزهة الجليس تصریح میکند که آنحضرت را مأمون مسموم ساخت و در زينة المجالس تصریح میکند که وفات آنحضرت بزهر مأمون عباسی بوقوع پیوست و در حبيب السير نيز وفات آنحضرت را بموجب قصد مأمون رقم مینماید و در زبدة التواريخ در اکثار تناول انگور و بقولی آنحضرت را در انگور زهر خورانیدند و شهید گردید مرقوم میدارد .

در روضة الصفا از اسباب كينه مأمون وزهر خورانیدن آنحضرت را بآب انار بدست مأمون و داستان ابوصلت و انگور زهردار و آمدن امام محمد نقی از مدینه ببالین پدر بزرگوار تا بپایان آن رقم شده است و در مدينه المعاجيز بروايات مختلفه در چندین مقام باخبار مذكوره و تصريح بكردار مأمون حکایت شده است و در جلاء العيون بتمام اخبار مسطوره و اینکه مأمون قاتل است نگارش رفته و در زبدة التصانيف بشهادت آنحضرت اشارت شده است و در زبدة المعارف در تلو مطالب نقل کتبی که در امر مسمومیت ساکت اند متفرقه بشهادت آنحضرت شهادت داده است و در کتاب تحفة المجالس نیز بشهادت آن حضرت از هر جفای مأمون و خوشه انگور خبر می دهد. مسعودی در مروج الذهب مینویسد آنحضرت در ایام خلافت مأمون مسموماً در طوس شهید شد. و در بحر الجواهر مینویسد مأمون آنحضرت را ز هر خورانید و در کتب ادعیه و مزار و امثال آن «الصديق الشهيد و قتل الله من قتلك بالايدى والالسن و اخباریکه در ثواب زیارت آنحضرت وارد است و بسیاری از کتب مؤلفه جغرافیا و علوم دیگر که بالمناسبة بشهادت آنحضرت نوشته شده است که شرح آن موقع وجوب لزوم ندارد ...

بیان نقل کتبی که بعضی در امر مسمومیت ساکت و برخی معتقد بآن امر نیستند

در فوحات القدس می نویسد وفات آنحضرت در سال دویست و هشتم هجری روز جمعه نه روز از شهر رمضان المبارك بجای مانده اتفاق افتاده در قبه هارون مدفون شد . در رجال ابی علی می نویسد آن حضرت در طوس وفات کرد. کلینی در کتاب اصول کافی مینویسد آن حضرت در سناباد طوس و ذات کرد . سبط ابن جوزی در تذكرة خواص الامة في معرفة الأئمة میگوید چون مأمون از مرو جدائی گرفت و به سرخس رسید جمعی بر فضل بن سهل در حمام بتاختند و او را بکشتند و علی بن موسى ا مریض گردید و چون بطوس رسیدند آن حضرت را رنجوری بر افزود و در سال دویست و سوم وفات کرد. و بعضی گفته اند بکرما به رفت و چون بیرون آمد طبقی از انگور حضرتش حاضر کردند که ابر مسمومه در دانه های آن داخل کرده بدون آنکه نشانش معلوم گردد و آن حضرت از انگور مسموم بخورد و شهید شد. و پاره ای را گمان چنان است که مأمون آن حضرت را مسموم ساخته است و صحیح نیست زیرا که چون آن حضرت شهید گردید مأمون بسی دردناک شد و بر آن مصیبت اظهار اندوه نمود و چند روز از خوردن و آشامیدن و ادراك لذات مهجور بود .

و در تاریخ ابن خلدون با کثار خوردن انگور خبر میدهد و ابن اثیر می گوید گفته اند مأمون آن حضرت را در انگور مسموم کرد و این معنی نزد من بعید است و در اخبار الدول خبر از وفات نمی نویسد و طبری با کنار انگور اشارت می کند و در تاريخ الخميس خبر از وفات مذکور نمی دارد .

و علی بن عیسی اربلی در کشف الغمه مینویسد هر وقت از فضایل و علوم و حسن تدبیر حضرت امام رضا الله چیزی ظاهر میشد مأمون حسد می برد و کینه آن حضرت را در دل نگاه میداشت چندانکه سینه اش از کینه اش تنگی گرفت و با آن حضرت بغدر و کید بر آمد و او را بسم جان گاه شهید گردانید و مضى الى رضوان الله و كرامته و همچنین باخبار شهادت و اسباب شهادت آن حضرت و حکایات مسطوره سابقه نگارش میدهد و بعد از آن می نویسد علی بن عیسی جامع این کتاب اثابه الله تعالی میگوید از کسیکه بقول او وثوق دارم بمن رسیده است که گفت سید رضی الدین على بن طاوس عليه الرحمة موافق با این امر نیست که مأمون آن حضرت را سقایت کرده باشد یعنی زهر خورانیده باشد و معتقد این مطلب نیست و سید رحمه الله تعالی در امثال این اخبار وامور كثير المطالعه وكثير التنقيب والتفتيش بود و آن اطوار و رفتاری که از مأمون نسبت بآن حضرت ظاهر میشد از مهر و حفاوت و برگزیدن آن حضرت را بیرون از کسان خود و اولاد خود مؤید و مقرر این مطلب است .

وصاحب كشف الغمه بعد از این کلمات بعبارت شیخ مفید که در عیب جوئی آن حضرت از دو پسر فضل نزد مأمون و نصایح آن حضرت بمأمون چنانکه مسطور شد اشارت مینماید و استعجاب میکند و نیز در موقع دیگر می نویسد که ظفر یافتن مأمون بزید بن موسی و فرستادن او را بحضور مبارك امام رضا الله و همچنین ظفر مندی او پیش از آن بمحمد بن جعفر صادق لاله و گذشتن از جریرت او و حال اینکه هر دو در طلب خلافت خروج کردند و انکارها را نمودند و خانهای بنی عباس را بسوختند و در بلاد مأمون انگیزش فتنه و فساد کردند مقوی حجت آنکسی است که مدعی بر آن است که مأمون آن حضرت را بآنچه متهم است بغدر و فریب نیفکند و شهید نساخت چه زید و محمد را هيچيك بمحل و مکانتی که امام رضا را در حضرت خداوند سبحان است نزدیکی و آشنائی نتواند بود و نیز نزد مأمون آنگونه تقرب را آرزو نقل کتبی که در امر مسمومیت ساکت اند

نداشتند و هیچ گناهی که با گناه این دوستی مقارب باشد در میان نبود بلکه آن حضرت را اصلا در کار مأمون گناهی روی نداده بود پس عفو و گذشت از این دو نفر و فتك در حق آنحضرت را چه وجهی خواهد بود و خدای تعالی بآن اعلم است و صاحب کشف بعد ازین بیانات از اخبار صاحب اعلام الوری که به شهادت اشارت دارد اشارت میکند .

 و ابن جوزی می نویسد که صولی گوید مأمون علي بن موسى الرضا السلام را دوست میداشت و بآفاق و اکناف نوشت که علی بن ابیطالب بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله افضل تمام خلق است و باید معوية را هیچکس بخیر و خوبی مذکور ندارد و هر کسی چنان کند خونش مباح است و بعد ازین بیانات از اشعار مأمون در مدح حضرت امير المؤمنين علي الله و حکایت او با ابو عمر خطابی حفص اعور مرقوم میدارد که در اینجا تیمناً مذکور میداریم. صولی میگوید از جمله اشعاری که مأمون در مدح علی عرض کرده است این شعر است :

الام على حب الوصي ابي الحسن                                          وذلك عندى من عجائب ذي الزمن

خليفة خير الناس و الأول الذي                                                 اعان رسول الله في السرو العلن

ولولاه ما عدت لهاشم امرة                                                        وكانت على الايام تقضى و تجمعن

فولي بني العباس ما اختص غيرهم                                                  و من منه اولى بالتكرم و المنن

فاوضح عبد الله بالبصرة الهدى                                             و فاض عبيد الله جوداً على اليمن

و قسم اعمال الخلافة بينهم                                                فلا زال مربوطاً بذ الشكر مرتهن

نکوهش میکنند مرا مخالفان و معاندان خاندان رسالت بر دوستی و حبابی الحسن على بن ابيطالب الله و حال اینکه ملامت ملامتگران را از عجایب روزگار و غرایب لیل و نهار میدانم چه آن حضرت خلیفه بهترین جهانیان و نخست شخصی است که رسول خدای را در پوشیده و آشکار اعانت کرد و برجان خود نترسيد واكر علي ال و تيغ آتش نشانش نبودی برای دودمان هاشم بن عبد مناف امارت و حکومت و ریاستی نبودی و عزت و شرافت آشکار نشدی چون آنحضرت با آنهمه زحمات و صدمات و مجاهدات اسلام را ظاهر و قوی و خلافت و امارت را ثابت ساخت جماعت بنی عباس سر بر آوردند و امر خلافت را از آنکس که بآن امر اولویت داشت متولی شدند و على بواسطه جود و کرم نفسانی دو پسر عباس عبد الله و عبیدالله را در بصره و یمن حکومت داد معذلك بني عباس که از اولاد عبدالله بودند در عوض شکرانه و نیکی با آنحضرت و اولاد آ نحضرت منصب خلافت را در میان خود قسمت کردند با اینکه همیشه مربوط و مرتهن باین شکر میباشند. و نیز میگوید این شعر از مأمون است و بعضی گفته اند سید حمیری قائل آن است :

احلف بالله وآلائه                                   والمرء عما قال مسئول

ان على بن ابيطالب                                علي التقى والبر مجبول

وانه كان الامام الذي                                      له على الامة تفضيل

يقول بالحق و يختاره                                       ولا تعانيه الا باطيل

كان اذا الحرب مراها القنا                                   و قصرت عنه البهاليل

يمشى الى القرن وفي كفه                                       ابيض ماضي الحد مصقول

مشى العفرنا بين اشباله                                        اقبل لا تغتاله الفيل

و ازین پیش در ذیل احوال سيد حميرى عليه الرحمة باين اشعار اشارت رفت .

و از اشعار مأمون است :

و لا تقبل التوبة من تايب                           الا بحب بن ابيطالب

اخورسول الله خلف الهدى                             والاخ فوق الخل والصاحب

ان جمعا في الفضل يوما فقد                                فاق اخوه رغبة الراغب

فقدم الهادي في فضله                                       تسلم من اللائم والعايب

ان مال ذوا النصب الى جانب                                 ملت مع الشيعي في جانب

اكون في آل نبي الهدى                                     خیر نبي من بني غالب

حبهم فرض نودی به                                                 كمثل حج لازم واجب

توبت هیچ تائبی و بازگشت هیچ طالبی جز بدستیاری دوستی وحب علی بن ابيطالب پذیرفته و مقبول نمیشود آنکه برادر و الیف مصطفى و ياور وحليف هدى است و هيچ شك و ریب نیست که برادر برتر از دوست و صاحب است و این کنایت بپاره ای کسان است که بر دیگر کسان پوشیده نیست و اگر در مراتب فضل بيك جاي فراهم شوند برادرش بر آن مقدار که رغبت راغب وطلب طالب خواهان است برتری جوید پس تو نیز آنکسی را که هدایت کننده است در مدارج فضل و فضیلتش بر دیگران مقدم بدار تا از ملامت گران و عیب جویان سالم بمانی و اگر کسانی که در طلب امیر ورئيس ونصب امام و ولی هستند بجانبی مایل شوند من با جماعت شیعی و جانبی که ایشان پوینده اند می پویم و در آل پیغمبر هدی و هدایت که بهترین پیغمبران و از بنی غالب است اندر میشوم حب و دوستی ایشان بر ما فرض و مانند اقامت حج لازم و واجب است .

و نیز در تذکره ابن جوزی مذکور است که صولی در کتاب الاوراق می گوید که برستونی از ستونهای مسجد جامع بصره نوشته بودند. رحم الله عليا انه كان تقياً، و چنان بود که ابو عمر حفص خطا بی روزها در کنار آنستون می نشست و امورو از يك ديده نادید بود پس امر کرد تا کلمه را محو نمودند و این کردار او را بمأمون نوشتند اینکار بر مأمون دشوار گشت و بر خود به پیچید و بفرمود تا آن اعور را بآستانش رهسپر دارند چون در حضور مأمون حاضر شد مأمون گفت از چه روی نام مبارك امير المؤمنين على را از روی ستون مسجد بر زدودی امور گفت بر آن ستون چه بود مامون گفت رحم الله علياً انه كان تقياً ، گفت با من گفتند نوشته بودنده انه كان نبياً، مأمون فرمود دروغ می گوئی بلکه قافی را که نوشته بودند چنان واضح بود که از آن چشم صحیح تو بی عیبتر و صحیحتر بود و اگر برای این نبود که بواسطه تو بر نفاق عامه افزوده آید البته ترا ادب می کردم و از آن پس بفرمود تا آن اعود را از عیون اخراج کردند وازین پس انشاء الله تعالی در خانمه احوال مأمون آنچه راجع بمقاید اوست مسطور خواهد شد .

ص201

مخاطب

جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کتاب معارفی