گفت از حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمد الصادق الاسلام شنیدم میفرمود يخرج ولد من ابنى موسى اسمه اسم امیر المؤمنين عليه الصلوة والسلام الى ارض طوس و هي بخراسان يقتل فيها بالسم فيدفن فيها غريباً من زاره عارفاً بحقه اعطاه الله تعالى اجر من انفق من قبل الفتح ، :
از پسر من پسری بهم خواهد رسید که نامش موافق نام امير المؤمنين صلوات الله وسلامه علیه باشد او را بزمین طوس که از خراسان است برند و در آنجا بزهر شهیدش گردانند و در آنجا در زمین غربت مدفون شود هر کسی او را زیارت نماید و بحق او عارف باشد خداوند تعالی با و دهد اجر و مزد آنکس را که قبل از فتح مکه معظمه جان و مال خود را در راه خدا بذل کرده باشد .
و نیز در آن کتاب از نعمان بن سعد مروی است که امیر المؤمنين علي ابن ابیطالب صلوات الله وسلامه عليه فرمود سيقتل رجل من ولدى بارض خراسان بالسم ظلماً اسمه اسمی و اسم ابيه اسم ابن عمران موسى الا فمن زاره في غربته غفر الله له ذنوبه ما تقدم منها وما تأخر ولو كانت مثل عدد النجوم وقطر الامطار وورق الاشجار ، :
زود باشد که مردی از فرزندان من در زمین خراسان از روی ظلم و عدوان بسم ستم و زهر جفا شهید خواهد شد که نام او با نام من و نام پدرش با نام پسر عمران موسی الله موافق باشد هر کسی او را در آن غربت زیارت نماید خداوند تعالی گناهان گذشته و آینده او را بیامرزد اگر چه بعدد ستارگان آسمان و قطرات باران و برگ درختان باشد .
و دیگر در عیون اخبار از حمزة بن حمدان مروى است که حضرت صادق ابي عبد الله فرمود يقتل حفدتى بارض خراسان في مدينة يقال لها طوس من زاره اليها عارفاً بحقه اخذته بيدى يوم القيمة فادخلته الجنة وان كان من اهل. الكبائر ، :
شهید میشود فرزند زاده من در زمین خراسان در شهری که طوس نام دارد هر کسی او را در آنزمین بزیارت رود و بحق او عارف باشد دست او را روز قیامت میگیرم و او را داخل بهشت میگردانم اگر چه از کسانی باشد که مرتکب معاصی کبیره شده باشد عرض کرد فدایت شوم معنی عرفان حق او چیست؟ فرمود بدانیکه وی امام مفترض الطاعه شهید است من زاره عارفاً بحقه اعطاء الله تعالى اجر سبعين الف شهيد ممن استشهد بين يدى رسول الله الله على حقيقة ديگر باره فرمود هر کسی زیارت کند امام رضا را در حالتیکه عارف بحق وی باشد خداوند تعالی عطا میفرماید باو اجر و مزد هفتاد هزار شهیدی را که در حضور پیغمبر ا بر طریق حقیقت شهید شده باشد.
بالجمله بسیاری ازین اخبار که بر شهادت آن حضرت دلالت مینماید در باب زیارات و معجزات و واقعات حرکت آن حضرت و ولایت عهد آنحضرت و احتجاج مأمون بر مخالفین مذکور شده است .
و نیز در عیون اخبار مروی است که در حدیث دیگر وارد است که حضرت صادق فرمود کشته میشود ازین فرزندم و اشارت فرمود بمولای موسی
فرزندی در طوس لا يزوره من شيعتنا الا الانذر فالانذر در کتب لغت مسطور است که نذر بمعنی پیمان و دیه و تصدق و انذرته بكذا مثل اعلمته است وزناً و معنی یعنی دعا کردم او را بآنچه باید از آن حذر کرد و نذیر بمعنی بیم دهنده است پس معنی این کلام مبارک را میتوان گفت که زیارت نمیکند امام رضا را از شیعیان ما مگر ترسنده تر از ایشان از خدا بسی ترسان تر با اینکه کمتر از ایشان پس کمتر چه نذر بمعنی قلیل آمده است.
و دیگر در عیون اخبار از سلیمان بن حفص مروزی مروی است که گفت از حضرت ابي الحسن موسى بن جعفر السلام شنیدم فرمود ان ابني
عليا مقتول بالسم ظلماً و مدفون الى جنب هارون بطوس من زاره كمن زار رسول الله ﷺ ، بدرستیکه پسرم علي الله بزهر جفا و سم ستم شهید میشود و در پهلوی قبر هارون مدفون میگردد هر کسی او را زیارت کند مانند کسی است که رسول خدای را را زیارت کند یعنی همان اجر را دارد و پاره ای اخبار دیگر در جای خود مسطور میشود.
بیان شهادت حضرت رضا بزهر جفا بروايت ابی صلت هروی
در عیون اخبار و بحار الانوار و امالی صدوق و مناقب ابن شهر آشوب و اعلام الورى ومدينة المعاجيز ورياض الشهاده وجلاء العيون وغيرها از کتب خاصه و عامه مروی است که ابوصلت هروی گفت در آنحال که در حضور مبارك حضرت ابی۔ الحسن الله ایستاده بودم ناگاه با من فرموده یا ابا الصلت ادخل هذه القبة التي فيها قبر هارون وأننى بتراب من اربع جوانبها ، اى ابو الصلت باین قبه که قبر هارون الرشید در آنجا میباشد اندر شو و از چهار سوی آن قبر از هر طرف مشتی خاک برای من بیاور برفتم و بیاوردم چون در حضور مبارکش حاضر شدم فرمود این خاک را بمن ده و آن خاکی بود که نزدیک در آن قبه بود پس آنخاك را بگرفت و بیوئید و از آن پس از دست بریخت پس از آن فرمود سیحفرلى هيهنا فتظهر صخرة لو جمع عليها كل معول بخراسان لم يتهيأ قلعها ، زود است که مأمون خواهد که قبر پدرش هارون را قبله قبر من قرار گذارد و مرا در این مقام مدفون گرداند پس در این هنگام سنگی عظیم در حال حفر کردن پدیدار آید که اگر تمامت کلنگ داران خراسان فراهم شوند تا مگر حرکت دهند یا ذره ای از آن را بشکنند وجدا سازند امکان آن را نیابند که از جای بر کنند آنگاه خاک بالای سر و پائین پای را بیوئید و همانگونه فرمود و چون از استشمام آن سخن و آن کلمات بگذشت فرمود ناولني من هذا التراب فهو من تربتى ، از این خاک طرف قبله را بیاور که تربت من است و چون بیوئید فرمود سیحفر لي في هذا الموضع فتأمرهم ان يحفروا لى سبع مراقى الى اسفل وان تشتق لى ضريحة فان ابوا الا ان يلحدوا فتأمرهم ان يجعلوا اللحد ذراعين وشبراً فان الله تعالى سيوسعه ما يشاء و اذا فعلوا ذلك فانك ترى عند رأسي نداوة فتكلم بالكلام الذى اعلمك فانه ينبع الماء حتى يمتلى اللحد وترى فيه حيتاناً صغاراً ففتت لها الخبز الذي اعطيك فانها تلتقطه فاذا لم يبق منه شيء خرجت منه حوتة كبيرة فالتقطت الحيتان الصغار حتى لا يبقى منها شيء ثم تغيب فاذا غابت فضع يدك على الماء و تكلم بالكلام الذي اعلمك فانه ينضب الماء ولا يبقى منه شيء ولا تفعل ذلك الا بحضرة المأمون ثم قال يا ابا الصات غداً ادخل الى هذا الفاجر فان خرجت و انا مكشوف الرأس فتكلم اكلمك و ان خرجت وانا مغطى الرأس فلا تكلمني » .
زود باشد که قبر مطهر مرا در این موضع حفر نمایند تو ایشان را امر کن که هفت درجه وپله روی بپائین زمین فرو برند و وسط قبر را برای من شکافته نمایند و اگر ایشان ازین کار امتناع ورزند و خواستند از وسط وسیع نسازند و از يك طرف قبر بشکافند تا قبر وسیع نگردد با ایشان امر کنی که بقدر دو ذرع و یک وژه لحد آن را بسازند چه خداوند تعالی بآن چند که خواهد وسعت دهد و بوستانی از باغستانهای بهشت گرداند و چون این کار بپای رفت از جانب سرمن نداوت و رطوبتی بینی پس بآن دعایی که ترا تعلیم میکنم تکلم کن که بقدرت خدای آب جوشیدن گیرد تالحد از آن آب پر شود و در آن ماهیان کوچکی چند می بینی چون آن ماهیان نمایان شدند این نان را که بتو میسپارم برای آنها در آن آب ریزه ریزه کن و آن ماهیان آنها را فرو میبرند بعد از آن ماهی بزرگی پیدا خواهد شد و آن ماهیان خورد را بر می چیند و می بلعد تا چیزی از آن ماهیان بر جای نمیماند و آن ماهی بزرگ غایب میشود و چون ناپدید شد دست بآب گذار و دعائی را که ترا تعلیم مینمایم بخوان تا آن آب زمین فرو رود و قبر خشک گردد و باید اعمال را جز در حضور مأمون بجای نیاوری پس از آن فرمود ای ابو الصلت فردا مرا بمجلس این فاجر یعنی مأمون در آورند اگر از منزل او مكشوف الرأس بيرون آمدم یعنی سر در عبا نیاورده باشم با من تكلم بکن و اگر چیزی بر سر افکنده و سر در زیر آن در آورده باشم با من سخن مکن .
ابو الصلت میگوید چون آن شب را بصبح آوردیم و آنحضرت نماز با مداد بگذاشت جامه های خود را بر تن بیار است و در محراب عبادت خود بنشست و انتظار میبرد در همان حال که آن حضرت بر آن بودنا گاه غلام مأمون بیامد و گفت امیر المؤمنين شما را طلب کرده است او را اجابت فرمای آن حضرت نعلین مبارک را بر پای وردای مبارك را بر دوش شریف آورد و بمجلس مأمون در آمد من در خدمت آنحضرت بودم و در آن هنگام طبقی چند از میوه های رنگارنگ از دوی نهاده بودند و خوشه انگوری در دست مأمون بود که دانه ای چند از آن خورده بود چون امام را بدید از جای بر جست و دست بگردن آنحضرت در آورد و میان هر دو چشم مبارکش را ببوسید و آنحضرت را پهلوی خود بنشانید و شرايط توفير وتكريم و احترام بجای آورد و از آن پس آن خوشه انگور را به آنحضرت بداد و عرض کرد یا ابن رسول الله آیا انگوری نیکوتر از ین دیده باشی فرمود شاید انگور بهشت نیکوتر ازین باشد و بروایتی مأمون خوشه انگوری را که زهر را بتوسط رشته در بعضی دانه های آن دوانیده بودند در دست داشت و پاره ای از آن دانه ها را که بزهر نیالوده بودند برای رفع تهمت بخورد.
بالجمله به آنحضرت عرض کرد ازین انگور بخور فرمود مرا از خوردن آن معاف بدار عرض کرد ناچار باید بخوری و چه از خوردن آن باز میدارد شاید ما را بچیزی متهم میشماری و آن خوشه را از آنحضرت بگرفت و چند دانه از آن بخورد و امام رضا الله آن خوشه را بگرفت و سه دانه از آن بخورد و آن خوشه را دور افکند و برخاست .
راقم حروف گوید از اینکه آن خوشه را بدور افکند برای این است که چون مسموم بوده است احتیاط فرموده است تا مبادا دیگری از آن بخورد و آزار بیند و گرنه با آن آداب حسنه که ائمه هدی در رعایت حرمت هر چیز و هر گونه نعمتی داشته و برای يك دانه خرما یا مأكولی دیگر که غلامی از کنیفی بر گرفت و تناول کرد او را آزاد فرمودند چگونه آنحضرت با آن اعلی درجه آداب و اخلاق حسنه و نشستن با غلامان و خدام حتى سايسان و جلوداران اصطبل بريك خوان طعام و دلاکی نمودن در گرما به وغير ذالك خوشه انگور را بدور می افکند خصوصاً آن خوشه را که خلیفه عصر مانند شخص مأمون با آن رعایت دقایق آداب به آنحضرت تقدیم کرده باشد.
بالجمله چون آنحضرت برخاست مأمون عرض کرد يا ابن عم بكجا ميروي فرمود الي حيث وجهتنی به آنجا که تو مرا فرستادی و آنحضرت آزرده خاطر و نالان سر مبارک در عبای خود فرو برده از سرای مأمون بیرون رفت و ابو الصلت بر حسب امر مطاعش هیچ عرض نکرد تا آنحضرت بسرای خود در آمد و فرمود در سرای را بر بند پس در سرای را بر بستم و امام الان بر فراش بيفتاد و من در میان سرای با حالت حزن و اندوه ایستاده بودم ناگاه جوانی خوش روی مشك موی که از تمامت مردمان بامام رضا الله شبیه تر بود درون سرای شد و بروايتي قطط الشعر يعنى با موی مجعد
ص155