بیان آمدن حضرت امام محمد تقی به و وصیت وفات وغسل حضرت رضا
ابو الصلت میگوید چون آن جوان نیکوروی جعد موى مشك بوی فرخنده خوی را با اینکه در سرای را بسته بودم در میان سرای بدیدم شتابان بدو شدم و گفتم از کجا باین سرای اندر شدی با اینکه درها را بسته بودم فرمود الذي جائني من المدينة في هذا الوقت هو الذى ادخلنى الدار والدار مغلق همان خداوند قادری که در يك چشم بر هم زدن مرا از مدینه بطوس آوردهمان قادر است که مرا درون این سرای در آوردگاهی که درهای سرای بسته است. عرض کردم بفرمای تا کیستی فرمود دانا حجة الله عليك يا ابا الصلت انا محمد بن على منم حجت خداوند بر توای ابو الصلت منم محمد بن علی و بروایتی فرمود آمده ام تا پدر غریب مظلوم معصوم مسموم خود ر اوداع نمایم و از آن پس روی به آن حجره که امام رضا سلام الله علیه در آنجا بود برفت و مرا نیز امر فرمود تا در خدمتش درون حجره شدم چون نظر مبارك امام رضا بفرزندش بیفتاد از جای برجست و بدو شتافت و با آنحضرت معانقه فرمود و فرزند ارجمند را در آغوش کشید و دست بگردن وی در آورد او را بسینه خود بیفشرد و میان هر دو چشم مبارکش را ببوسید و او را با خود آورده بر فراش خود جای داد و محمد بن علی بر روی پدر بزرگوار همی بوسه داد و پوشیده به آنحضرت از اسرار ملك و ملكوت و خزاین علوم حي لا يموت رازی چند میفرمود که من نفهمیدم و ابواب علوم اولین و آخرین و ودایع حضرت سید المرسلين صلى الله عليه و آله اجمعین را بدو تسلیم کرد آنگاه بر لبهای مبارک امام رضا الله کفی سفیدتر از برف دیدم و نگران شدم حضرت ابی جعفر آن کف را با زبان مبارکش بلیسید و از آن پس دست خود را در میان جامه و سینه مبارک خود در برده چیزی مانند گنجشك بيرون آورده آنحضرت بلع فرمود و آن شاهباز عالم قدس ولاهوت غبار عالم جسمانی را از پروبال مطهر خود افشانده به آشیان قدس و حضرت اقدس کبریا پرواز گرفت .
این وقت حضرت ابی جعفر فرمود و قم يا ابا الصلت فأتني بالمغتسل والماء من الخزانة، برخيز اى ابوصلت و باندرون این خانه یعنی پستوی آن شو و مغتسل یعنی تخته ای که میت را بر آن می شویند با آب برای من بیاور عرض کردم در خزانه نه مغتسل و نه آب است فرمود ائتمر بما امرك به آنچه فرمودم رفتار کن پس درون پستو شدم و در آنجا تخته و آب حاضر بود پس بیرون آوردم و دامان بر کمر زدم و مستعد آن شدم تا در غسل دادن با آنحضرت معاونت نمایم با من فرموده تنح یا ابا الصلت فان لي من يعينني غيرك دور شوای ابو الصلت چه دیگری غیر از تو مرا اعانت میکند شاید مقصود فرشتگان مقرب باشند که توانند مرجع این خدمت کردند پس آنحضرت را غسل بداد پس از آن فرمود « ادخل واخرج الى السقط الذي فيه كفته وحنوطه درون پستوی خانه شو و آن بقچه را که در آن کفن و حنوط است بیرون آور چون درون پستوی خانه شدم بقچه ای را بدیدم که هیچوقت آن بقچه را در میان آن پستوی ندیده بودم پس آن بقچه را در خدمت آن حضرت حاضر ساختم پدر بزرگوارش را کفن کرده نماز بروی بگذاشت .
آنگاه فرمود تا بوت نزد من بیاور عرض کردم از دنجاری روم و او را گویم تابوتی بسازد فرمود برخیز همانا در خزانه تابوت است پس داخل پستوی خانه شدم تابوتی یافتم که هرگز ندیده بودم و در حضور مبارکش بیاوردم پس بدن مبارک امام رضا الله را بعد از آنکه نماز بروی گذاشت بر گرفت و در تابوت نهاد و هر دو پای مبارك خود را راست یکدیگر نهاده و دو رکعت نماز بخواند و هنوز از نماز فارغ نشده بود که تابوت بالا رفت و سقف بر هم شکافت و تابوت از شکاف سقف بیرون شد و از نظر من ناپدید گشت عرض کردم با ابن رسول الله همانا در این ساعت مأمون بیاید و از ما مطالبه آنحضرت را کند من چه جواب با و بدهم فرمود ساکت باش که آنحضرت بزودی باز می گردد ای ابوالصلت هیچ پیغمبری نیست که در مشرق بمیرد و وصی او در مغرب بمیرد مگر اینکه خدای تعالی میانه ارواح و اجساد ایشان را فراهم فرماید و هنوز گفتگو بپایان نرسیده بود که سقف شکافته شد و تابوت فرود آمد و حضرت ابی جعفر برخاست و حضرت رضا الله را از میان تابوت بیرون آورده بروی فراش خود بگذاشت گویا آن جسد مطهر را غسل و کفن و حنوط نکرده بودند آنگاه با من فرمود ای ابوصلت برخیز و در سرای را برای مأمون برگشای برخاستم و در بر گشادم دیدم مأمون باغلامان خود بر در خانه ایستاده اند پس گریان و محزون داخل خانه شد و گریبان چاک نموده و اطمه بر چهره همیزد و گفت ای سید و آقای من همانا وفات تو مرا بدرد و مصیبت انداخته است پس از آن داخل آن خانه شد و بر فراز سر مبارک آنحضرت بنشست و گفت در تجهیزوی بکوشید و امر بکندن قبر آن حضرت نمود من آن موضع را بکندم هر چیزی را که حضرت رضا له بمن فرموده بود ظاهر شد از آن پس خواستند قبر مبارکش را در پس سرهارون حفر نمایند زمین اطاعت و انقیاد بکندن نکرد لاجرم یکی از مجالسین مأمون گفت آیا تو آنحضرت را امام نمیدانی گفت بلی امام است گفت پس امام جز در مقدم رأس واقع نمی شود و در حیات و ممات باید بر همه کس مقدم باشد پس مأمون امر کرد قبر مطهرش را در جانب قبله بر آورند من با مأمون گفتم آنحضرت با من امر فرموده است که بقدر هفت پله روی بیائین از بهرش قبر حفر نمایم و از آن پس وسط قبر را بشکافم و وسیع گردانم.
مأمون گفت هر چه ابو الصلت گوید چنان کنید سوای اینکه وسط قبر را تشكافيد بلكه از يك جانب قبر احد قرار بدهید و ضریح نگردانید و حضرت رضا الله در وصیت با ابوصلت چنانکه مذکور شد اشارت بمنع مأمون از قرار دادن ضريح فرموده بود و قبل از وفات بعلم امامت خبر داده بود و چون پس از حفر قبر آن نداوت و ماهیان و غير ذلك نمایان شد و هر چه را آنحضرت بفرموده بود بدیدند مأمون گفت لم يزل الرضا الله يرينا عجايبه في حيوته حتى ارانا بعد وفاته ، پیوسته حضرت رضا صلوات الله علیه در زمان زندگانی خود عجایب و غرایب خود را بما مینمود حتی
اینکه بعد از ممات نیز غرایب و کرامات خود را بما باز نمود
و چون آن ماهی بزرگ آن ماهیان كوچك را برچید یکی از وزرای مأمون که با او حضور داشت گفت آیا میدانی حضرت رضا در ضمن آنکرامات که نموده است ترا چه خبر داده است مأمون گفت ندانم گفت شما را خبر فرموده است كه ملك و سلطنت شما جماعت بنی عباس با کثرت شما وطول مدت شما مثل شماره این ماهیان است که چون مدت شما فانی و آثار شما را نوبت انقطاع و دولت شما را هنگام زوال آید خداوند تعالی و تبارك مردی از ما را بر شما مسلط گرداند تا شما را بتمامت دستخوش فنا وزوال گرداند و انتقام ما را از شما بکشد مأمون گفت راست میگوئی .
بعد از آن مأمون با من گفت ای ابوصلت آنکلامی را که آب جوشیدن و خشکیدن گرفت با من بازگوی و مرا تعلیم کن گفتم سوگند با خدای در همین ساعت فراموش کردم و راست میگویم مأمون فرمان داد تا مرا حبس کردند و حضرت رضا را مدفون ساختند و من یکسال در زندان بماندم تازندان بر من تنگ و خاطرم آشفته شد شبی در عبادت خدای بیدار ماندم و در حضرت کردگار عزوجل بدعا وتضرع در آمدم و انوار مقدسه محمد و آل محمد ال را شفیع کردم و خدای را بحق ایشان مسئلت نمودم که این بلیت را از من بگرداند و رستگار فرماید هنوز دعای من با نجام نرسیده بود که حضرت امام محمد تقی الله در زندان حاضر شد و فرمود ای ابو صلت سینه ات تنگ شده است عرض کردم آری والله فرمود «قم فاخرج» برخيز بیرون شو پس دست مبارک را بآن زنجیرها که مرا بر دست و پای بود بر زد تا بجمله باز و جدا گشت و دست مرا بگرفت و از زندانخانه بیرون بر دو پاسبانان و غلامان مرا میدیدند و از اعجاز آنحضرت قدرت اینکه با من سخن کنند نداشتند و از خانه بیرون آمدم آنگاه فرمود امض في ودائع الله فانك لن تصل اليه ولا يصل اليك ابداً ، با ودایع و مهر و ولای حجتهای خداوندی براه خود برو که تو هرگز بمأمون نميرسى ومأمون بنو نخواهد رسید ابو الصلت میگوید تا این وقت که بآن اندرم مأمون را ندیده ام وصلى الله على محمد وآله الطاهرين.
و چون تأمل نمایند در این قضیه چند گونه معجزه روی داده است یکی
معین فرمودن تربت مقدس خود را یکی مکان قبر شریف را یکی اراده مأمون که آنحضرت را در پائین قبر هارون دفن کند یکی نتوانستن او و کلنگ زنان و حفاران یکی مانع شدن مأمون از ضریح ساختن برای قبر مطهر یکی تعیین مقدار لحد یکی گشاده داشتن خدای تعالی قبر شریف را یکی خبر دادن از نداوت نزديك سر مبارك يكى آموختن کلامی مخصوص با ابو الصلت برای جوشیدن آب و پر شدن احد و خشکیدن آن یکی نان دادن به ابو الصلت برای ماهیان یکی ظاهر شدن ماهیان خورد یکی بر چیدن نانهای ریزه را یکی پدید شدن ماهی بزرگ بعد از آنکه آن ماهیان آن ریزه نانها را برچیدند یکی خوردن ماهی بزرگ ماهیان كوچك را یکی باز نمودن به مأمون که تو مرا براه مرگ فرستادی یکی پوشیدن سر مبارک را در هنگام بیرون شدن از محضر مأمون یکی آمدن بمنزل و امر فرمودن بیستن در سرای یکی آمدن حضرت امام محمد تقی از درهای بسته و بقیه حالات با آنحضرت تا رها فرمودن ابوالصلت را از محبس مأمون و دیگر فراموش کردن دعایی را که آنحضرت بدو تعلیم فرموده بود.
ص160