. وارد کردن افراد بدخواه به تحقیر امام در انظار
الف - اعتراض افراد ذی نفوذ از عمال حکومت نسبت به امام (کرامت امام)(1)(عيون اخبار الرضا، ج ۲، باب ۴۱ ص ۳۸۳ تا ۳۸۸ : زندگانی امام علی بن موسى الرضا ص ۱۹۱ - ۱۹۳)
پس از نزول باران رحمت الهی که به دعای امام انجام پذیرفت قاطبه مردم به حقانیت و فضایل امام پی بردند
آنها که به امام ایمان داشتند به خود میبالیدند؛ و آنها که در دل کمی شک و تردید داشتند. و فضایل امام بر آنها مسجل شد.
اما از طرف دیگر مأمون و اطرافیان فاسد او که کینه امام را در دل داشتند، به ویژه عباسیان و کسانی که همیشه درباره ولایتعهدی امام به مأمون معترض بودند با نزدیک شدن به مأمون خطر گسترش محبوبیت امام را به او گوشزد میکردند از جمله این افراد یکی از مقربان مأمون به نام حمید بن مهران که داعیه ولایتعهدی مأمون را قبل از مسأله ولایتعهدی امام داشت - بود. او پس از مشورت با مأمون از او اجازه خواست که جلسه ای متشکل از سران لشکری و کشوری قاضیان فقها و برگزیدگان از علما ترتیب دهد تا در حضور آنان با مناظره و مجادله به شأن و منزلت امام در نزد همه خدشه وارد کند(۲).(همان)
مأمون با اطمینان از موفقیت خود جلسه مذکور را ترتیب داد و همه مدعوین در جای خویش قرار گرفتند، مأمون نیز بر تخت خویش نشست و امام نیز بر تخت ولا یتعهدی خویش نشست. سپس به اشاره مأمون حمید بن مهران وارد مناظره شد و به مجادله با امام مشغول شد.
او ابتدا به مسئله باران اشاره کرده و به امام گفت مردم درباره تو غلو میکنند که این باران به دعای شما نازل شد در صورتی که ریزش باران عادت همه ساله این سرزمین است. و این بیانگر هیچ نوع کرامتی نیست و اگر هم باشد چون شما ولیعهدی مأمون را دارا هستی به واسطه نعمت و منصبی است که او به تو عطا نموده و خداوند به واسطه عنایت او چنین رحمتی نازل نمود پس سزاوار نیست که شما درباره حرف مردم ساکت بنشینی
امام فرمود: من بندگان خدا را رد نمیکنم ولی اینکه گفتی مأمون این منصب را به من عطا نمود، صحیح نیست بلکه این برتری است که خداوند بر من عطا فرمود گرچه از طریق مأمون بود؛ مثل آن مقامی که خداوند به وسیله سلطان مصر به یوسف صدیق عطا کرد.
حمید بن مهران به جای تنبه بر خشمش افزود و بار دیگر لجاجت نموده و با بی ادبی هر چه بیشتر به امام خطاب کرد از شان خود تجاوز کردی گویا معجزه ابراهیم خلیل نمودی(1).(زنده نمودن چهار برنده که داستان آن آمده)
وی همچنین اشاره به عکس و صورت دو شیری که بر روی مسند مأمون بود، نمود و گفت: اگر تو هم راست میگویی دستور ده آنان بر من مسلط شوند.
امام اشاره به صورت آن دو شیر نمود و دستور داد:
ای شیرها!
این فاجر دروغگو را که در نزد شما است بدرید و بخورید و از او هیچ اثری باقی نگذارید(2).(امام به آن دو شیر فرمود: دونكما الفاجر فافترساء و لا تبقنا له عيناً و لا اتراً : بحار الانوار، ج ۲۹، باب ۱۴، ص ۱۸۴ خرائج و جرائح، ص ۱۹۹ ، دلائل الامامه ص ۱۹۹؛ الصراط المستقيم، ج ۲، ص ۱۹۷ عیون اخبار الرضا، ج ۲، باب ۲۱ ص ۱۷۱: مناقب، ج ۴، ص ۳۷۰)
همه حضار مجلس سراپا چشم و گوش شده بودند و مأمون بیش از همه منتظر بود تا ببیند چه خواهد شد.
ناگهان صورت آن دو شیر از قالب تصویر بیرون آمده و جان گرفتند و به صورت دو شیر واقعی در آمده از جای خویش برخاستند و به دستور امام به آن فاجر ملعون حمله ور شده. استخوانهایش را در هم شکستند، او را بلعیدند، حتی خونش را هم لیسیدند، به طوری که هیچ اثری از او باقی نماند.
حضار از حضور واقعی آن دو شیر و دیدن این منظره وحشت زده شدند.
پس از بلعیدن آن ملعون شیرها در مقابل امام زانو زده و با اشاره به مأمون، به امام عرض کردند: درباره او چه امر می فرمایید! آیا او را نیز به همین سرنوشت برسانیم(1)؟(شیران عرض کردند: آیا اذن میدهی ما این مرد (مامون را به رفیقش ملحق سازیم چنانچه او را نابود کردیم؟ آناذن لنا للحقه بصاحبه الذي افيناء؟)
مأمون که از بلعیدن آن فرد توسط شیرها - وحشت زده بود با شنیدن این مطلب از حال رفته و بی هوش شد.
امام فرمود: خیر، اجازه ندارید. بلکه او هنوز فرصت دارد و...(2).(امام فرمود إلا فإن الله عز وَجَلَّ فِيهِ تدبيراً هُوَ مُمْضِيهِ)
سپس امام به ملازمان مأمون دستور داد بر روی مأمون آب و گلاب بریزید تا به هوش آید. وقتی که مأمون به هوش آمد هنوز آن دو شیر در خدمت امام در مجلس بودند آن دو شیر بار دیگر از امام کسب تکلیف کردند و گفتند: به ما چه فرمان میدهی؟ حضرت فرمود: به جای اول خود برگردید. همانطور که بودید(3)!(امام فرمود: عودا إلى مقر كما كما كنتما قصارا إلى المسند)
سپس آن دو شیر به جای خویش برگشتند به حالت سابق در آمدند(۴).(او صارا صورتين كما كانتا)
ب - قضیه زن کذابه
شبیه جریان قبل بلعیده شدن فاجر توسط شیرهای تصویر درباره زینب کذابه نیز نقل شده است. اصل ماجرا از این قرار است:
آوازه و شهرت معصومیت امام و علم فقاهت و قداست آن حضرت همه خراسان را تحت الشعاع قرار داده بود و هر قدر که این منزلت و مقام در دلهای مردم بیشتر می شد. حقانیت بنی هاشم و آل علی بن ابی طالب آشکارتر میشد و خاندان رسالت از محبوبیت ویژه ای در نزد خانواده ها بر خوردار شدند تا جایی که میتوان به اقبال عمومی زنها و مادران اشاره نمود(۵).(نمونه ای از اقبال بانوان خرسانی درباره تشییع پیکر مطهر امام و بخشیدن مهریه هایشان به شوهرانشان جهت حضور در تشیع امام آمده که در جای خود به آن اشاره می شود.) از این رو زن کذابه ای که خویش را از فرزندان بنی هاشم و علی بن ابیطالب به نام زینب) نامید - حال یا به واسطه توطئه مأمون یا غیر از آن که در تاریخ چیزی ذکر نشده(۱)(اینکه چنین توطئه ای از جانب یک زن صورت گرفته خود جای بحث دارد و...) - قصد قد است طلبی در بین مردم و نیز بانوان نمود امام به محض اطلاع به دروغگویی و ادعای کذب او آگاهی دادند.
در هر حال مجلسی ترتیب داده شد و آن زن در مجلس حاضر شد. امام و مردم و گویا خود مأمون هم در آن جلسه حضور داشتند. امام فرمود:
این زن دروغگو و کذابه است. آن زن نیز بدون رعایت جایگاه و مقام امام با طعنه و بدگویی نسب امام را مورد تشکیک قرار داد.
بنابر این نقل در همان مکان باغ وحش یا جایگاهی از شیران درنده قرار داشت که به انحاء مختلف از آن بهره برداری میشد. امام به حقانیت فرزندان و نسب حضرت علی الله و فاطمه با اشاره کرد و فرمود: گوشت بدن اولاد آنان بر درندگان حرام است. اگر در ادعای خود ثابت نباشی چنین نیست
آن زن با بی شرمی هر چه تمام تر نه تنها از ادعای خویش صرف نظر نکرد. بلکه رو به امام کرد و گفت تو اگر صادقی در میان آن شیران برو تا ما ببینیم.
با شنیدن این جمله همه اهل مجلس برخاستند و با تعجب به امام خیره شدند تا ببینند. حضرت چه میکنند امام دستور دادند در آن جایگاه و قفس بزرگ را گشودند و حضرت در آن وارد شد. به محض ورود امام شیران به احترام از جای خویش برخاسته به دور امام حلقه زده و همچون نگینی ایشان را در بر گرفتند و مؤدبانه در برابر امام زانو زدند. امام نیز نزدیک هر یک از آنها رفته و آنها را مورد لطف و مهربانی قرار میدادند و دست مبارک بر روی سر و پشت آنها می کشیدند و آنها نیز به احترام و تشکر از امام دم می جنبانیدند و... امام پس از لحظاتی از قفس خارج شد. سپس در قفس را بستند و همه مشتاقان و علاقمندان به امام از دیدن این صحنه خوشحال شدند و آنانی که درباره امام شک داشتند حقیقت را در یافتند. زن کذابه با دیدن این منظره نیز متنبه نشد و باز بر ادعای خویش اصرار می ورزید. امام بار دیگر فرمود: تو که این ادعا را داری همچون امری که از جانب من سرزده باید بدان روی آوری و نیز به مأمون یا گرداننده مجلس او اشاره فرمود که آن زن نیز باید برای اثبات ادعای خود به چنین امری مبادرت کند.
به ناچار مأموران حکومتی آن زن را وارد قفس شیران نمودند و سپس در را از پشت بستند. به محض ورود آن زن به قفس شیران به آن زن حمله ور شده و او را بلعیدند(1).(کشف الغمه، ج ۳، ص : ۷۳ - ۷۴ | شبیه این قضیه در زمان متوکل عباسی و در عصر امامت امام هادی الله نیز در تاریخ آمده روک بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۱۵۰)