بیان حکایت کردن مأمون از علم و کرامت امام رضا علیه السلام واندوه مأمون
در بحار الانوار و مدينة المعاجيز و بعضى كتب اخبار از محمد بن عبدالله بن حسن افطس مروی است که گفت روزی نزد مأمون بودم و بخوردن باده ناب مشغول بودیم و بروایتی عبد الله بن محمد هاشمی گفت روزی بمجلس مأمون در آمدم پس مرا بنشاند و هر کس در مجلس او حضور داشت اجازه بیرون شدن داد و بروایت اول چون شراب در دماغها اثر کرد ندماي خود را فرمود تا بیرون شدند و پس از صرف طعام و خلو مجلس و خوشی حال و تازگی روح و دماغ فرمان کرد تا پرده بیاویختند و کنیزکان نوازنده سرودنده از پس پرده بنواختن و سرودن پرداختند آنگاه با یکی از جواری گفت ترا بخدا سوگند میدهم که مرثیه آنکس را که در طوس خفته است برای ما بر خوانی و و او بخواند :
سفياً لطوس و من اضحى بها قطنا من عترة المصطفى ابقى لناحزنا
خداوند بیاران رحمت و ابر عنایت طوس و قبر آن کس را که از عمرت مصطفی و فرزند رسول خدا و علی مرتضی و مرقد منورش در آنجاست سیراب
گرداند که برای ما غم و اندهانی تا پایان جهان بر جای گذاشت .
اعنى ابا حسن المأمون ان له حقاً على كل من اضحى بها شجنا
در این شعر باز مینماید که مقصود از عترت مصطفى ابي الحسن رضا صلى الله عليهم است که بر تمام سکان طوس بلکه ساکنان زمین و قاطنان چرخ آبنوس واجب است که بر وفات آنحضرت بگریند و بزاری و بیقراری و شجنبگذرانند.
راوی میگوید مأمون چندان بگریست تا مرا بگریستن افکند پس از آن گفت وای بر تو آیا ملامت میکنند اهلبیت تو و اهلبيت من که علی بن موسی الرضا الله را ولایت عهد خلافت دادم و او را منصوب ساختم سوگند با خدای اگر تا کنون زنده بودی یکباره از کار خلافت دست بر میداشتم و ازین مشغله بیرون میشدم و این شغل خطیر را بحضرتش تقدیم میکردم و او را بر جای خود مینشاندم چیزی که مانع این امر شد همان بود که آن حضرت در رحلت ازین سرای شتاب کرد و به حضرت پروردگار پیوست خداوند لعنت کند عبيد الله وحمزة پسران حسن را که ایشان آنحضرت را شهید کردند .
پس از آن با من گفت ای محمد بن عبدالله سوگند با خدای از بهر تو حکایتی عجیب نمایم که از آن شگفتی بگیری و تو این را پوشیده بدار همانا یکی روز بحضرتش مشرف شدم و عرض کردم فدایت شوم و بقولی چون مأمون آن کلام را بگذاشت گفتم ای امیر المؤمنین این داستان چیست؟ گفت چون زاهرية حامله شد بحضرتش تشرف یافتم و عرض کردم فدایت کردم شنیده ام که پدران بزرگوار تو موسی بن جعفر و جعفر بن محمد ومحمد بن علي بن الحسين وعلي بن الحسين و حسين بن علي دارای علم ما كان و ما یکون و آنچه تا قیامت خواهد شد بوده اند و تو وصی ایشان و وارث ایشان و دارای علم ایشان هستی و اينك مرا بحضرت تو حاجتی است فرمود بیار تا چیست عرض کردم این زاهرية جاريه من است که بر همه زنهای من بیشی دارد و هيچيك را مقام و منزلت او نیست و مکرر حامله شده است و بجمله را سقط کرده است و اینک نیز حامل است چیزی بمن بیاموز که او را بآن معالجه کنیم و بسلامت وضع حمل نماید آنگاه بقیه داستان را که بآن اشارت شده است مذکور می دارد.
و نیز در ثاقب المناقب بروايت مدينة المعاجيز از عبد الله بن محمد هاشمی عباسی با این حدیث باندك تفاوتی اشارت میرود و مأمون میگوید از آن پس بخدمتش در آمدم و موضع سجودش را ببوسیدم و عرض کردم ای سید من توئی داعی مطاع و منم از جمله رعایای تو پس انگشتری خلافت را از انگشت در آوردم و با نگشت مبارکش کردم و عرض کردم مرا با مر خود مأمور بدار تا اطاعت فرمان کنم سوگند با خدای اگر قبول میفرمود البته خلافت را تقدیم می نمودم لکن خداى تعالى حمزه و محمد پسران جعفر را بکشد که ایشان او را بکشتند سوگند با خدای نه من او را کشتم و نه باین امر حکم دادم و نه بدسایسی در این کار پرداختم بلکه فرمان کردم این دو تن قاتل او را بطور پوشیده بقتل رسانیدند. آنگاه مأمون بگریست و مرا بگردانید .
و دیگر در مناقب ابن شهر آشوب و کتب اخبار مروی است که محمد بن عبد الله بن افطس گفت بخدمت مأمون در آمدم مرا بخود نزديك نشاند و ترجيب و ترحیب بنمود پس از آن گفت خداوند رضا را رحمت کند که تا چند علم و دانش داشت همانا مرا بامری عجیب خبر داد چه شبی که مردمان از آن پیش با حضرتش بیعت کرده بودند در حضرتش عرض کردم فدایت شوم صلاح کار تو را چنان می بینم که تو بعراق یعنی ببغداد و مرکز خلافت شوی و من در خراسان خلیفه تو باشم آنحضرت تبسمی کرد و فرمود لا لعمری و لكنه من دون خراسان قد جائت ان لنا هاهنا مسكناً ولست بنازح حتى يأتيني الموت ومنها المحشر لا محالة ، سو کند بجان خودم نه چنان است که تو گمان می کنی بلکه بیرون از خراسان یا فرود خراسان است و ازین عبارت چنان میرسد که مأمون در خراسان نخواهد ماند و ببغداد میرود یا آنحضرت از زمین خراسان بیرون نخواهد شد بالجمله فرمود خبر رسیده است که ما را در خراسان مسکنی است و از آنجا دوری نخواهم گرفت تا مرا مرگ در سپارد و محشر نیز از آنجا است یعنی در همان خاک دفن خواهم شد و از همان خاک انگیخته میشوم و ناچار جز این نمیشود و دفن و حشر من در آنجا است عرض کردم فدایت شوم این علم تو باین امر از کجا است فرمود و علمی بمکانی کعلمى بمكانك ، علم من بمكان خودم مانند علم من بمكان و منزل تو است عرض کردم اصلحك الله مكان من در کجا است فرمود : لقد بعدت الشقة بيني و بينك اموت بالمشرق و تموت بالمغرب ، همانا فاصله در میان قبر من و تو بسیار است من در مشرق میمیرم و تو در مغرب خواهی مرد مأمون می گوید چندانکه توانستم جهد و کوشش کردم و آنحضرت را بخلافت تطمیع نمودم بهیچوچه پذیرفته نشد و ابا و امتناع نمود .
معلوم باد ابن بابویه در پایان حکایت زاهرية جارية مأمون ميفرمايد امام رضا الله این مطلب را از آنجا دانست که از پدران بزرگوارش از رسول خدای الله بدو رسیده بود و آنحضرت از آن دانسته بود که جبرئیل احادیث خلفاء واولاد ایشان را از بنی امیه و اولاد عباس و حوادثی را که در ایام ایشان روی میدهد و آنچه بر دست ایشان جاری میشود بر آنحضرت نازل می ساخت ولاقوة الا بالله ، شاید ابن بابويه عليه الرحمة بملاحظاتی که خود میدانسته این گونه بیان کرده است با اینکه خود آنمرحوم در باب علوم و معالى ائمة وارواح وانوار شريفه ایشان آن گونه اخبار و احادیث بیان کرده و استدلالات فرموده بلکه درباره خواص اصحاب ایشان اثبات علوم انبياء واولياء و مدارج ایشان را نموده است و این معنی بدیهی است که تمام علوم ما كان وما يكون وما هو كائن در خدمت رسول خدای ه است و آنحضرت بعلی الله بیاموخت و از آنحضرت بائمه اطهار رسید و فاطمه زهرا سلام الله عليها بهره یاب بود و ایشان بجمله اشباح نور و انوار ساطعه واحده هستند و اگر جز این بودی چگونه توانستند حامل علوم رسول خدا و على مرتضى گردند مگر هر روحی و قلبی و هر مغزی آن استعداد را دارد که حافظ صد هزاران هزار كرورها يك ازين علوم باشد مگر میتوان این علوم را در تحت میزان در آورد در هر آنی تمام مخلوقات و موجودات را حاجتی و عرض مطلبی و اکتساب معرفتی و کسب علمی و اظهار دردی و چاره بلیتی و جهان را حادثه اي و اتفاقی نو باشد که امام بآن دانا و بعلاجش توانا و بتدبير و چاره اش عالم و بتمام مسائل و احكام دينيه وشرعيه و اخرويه ومعارف الهيه وبواطن اشقيا وسعداء وانجام حال و امر ایشان و بتمام مهام انام وحاجات مار و مور و مواليد و متوفيات ومقدار عمر و چگونگی امر وعواقب امور جمهور و نزديك و دور در تمام عوالم و معالم و عرش و فرش و ملکوت وجبروت ولاهوت و ناسوت و بهشت و دوزخ و اهل آن و این که عبارت از کل فی کتاب مبین یعنی امام مبین آگاه است در هر آنی هر چه پرسند جواب دهد و بر ظاهر و باطن بصیر باشد هر چه بخواهیم تصور و حساب این مسائل را نمائیم نتوانیم اگر مجتهدی پنجاه سال در کتب فقهیه نظر کند و دائماً بتدريس وتعليم و در احكام شرعية حاكم و قاضی و مفتی باشد معذلک چون استفتائی از او نمایند جواب را بروز دیگر افکند و دیگر باره بكتب رجوع نمايد و جواب بنویسد و آن استعداد و قوه دروی نباشد که حاضر و آماده داشته باشد آیا هرگز از حضرات ائمه هدی صلوات الله عليهم مسئله ای سؤال کرده اند که در جواب آن در نگی فرموده باشند بلكه در يك روز بسیاری مسائل مختلفه بعرض رسانیده اند وفي الفور جواب یافته اند یا در مقام مناظرات و احتجاجات فوریه هرگز محتاج برجوع بكتاب يا طلبیدن مهلت شده اند؟ صفحات آفرینش از ینابیع علوم و انوار فضایل و کرامات و معجزات و علم بمغیبات ایشان نورانی و مملو است و حفظ و ضبط و حمل این علوم و معارف واستعداد ضبط آن از تمام معجزات و آیات عجیبه کاینات اعجب و اغرب است. وجز خداوند تعالی میزان و معیار و شمارش را نداند .
در کتب اخبار و معاجيز مسطور است که یاسر خادم گفت علی بن موسی الرضا سلام الله عليه فرمود لا تشد الرحال الى شيء من القبور الا الى قبورنا الاواني مقتول بالسم و مدفون في موضع غربة فمن شد رحله الى زیارتی استجيب دعاؤه و غفر له ذنوبه ، بار سفر زیارت مراقد را بهیچ مقبره ای جز بجانب قبور ما استوار نسازید همانا من بزهر شهید میشوم و در موضع غربتی مدفون می گردم پس هر کس بزيارت من سفر کند دعای او در پیشگاه پروردگار مستجاب و گناهانش آمرزیده شود . و ازین اخبار مکشوف آید که البته آنحضرت را زهر داده اند و شهید ساخته اند چنانکه در خبر سابق خود مأمون از دو تن قاتل آنحضرت و بقصاص رسانیدن ایشان را مذکور داشت و معلوم است که بزهر شهید ساخته اند چه بنحو دیگر شهید ننموده بودند و چندان و جوبی ندارد که مأمون را قاتل دانست . ابن کثیر شامی گوید مأمون در آغاز کار دو امر بزرگ ظاهر ساخت یکی تفويض ولایت عهد را بامام رضا الله و دیگر قول بخلق قرآن را و او را شیعه می نویسد چنانکه در مجالس المؤمنین نیز او را شیعه شمرده است و در استماع قصیده دعبل نیز عمامه برزمین افکند و زاری نمود. در میان خلفای بنی امیه مثل معاوية بن يزيد ابن معاویه با اینکه مانند یزید پلید عنید شدید پدری داشت چشم از خلافت بپوشید و دخیل در آن امر نشد و گفت صاحب این حق و مقام امام زین العابدین است وافعال و اعمال عمر بن عبد العزيز با ساير خلفا مباینت نامه دارد و در احوال پاره ای خلفای بنی عباس و تشیع ایشان شرح داده اند لزومی ندارد که اگر تنی از ایشان که دارای علم و کیاستی و اطلاع و بصیرتی شده باشد امتیاز حق از باطل و نور از ظلمت و تفاوت از سعادت را بدهد و بحال صلاح اندر بیاید حتماً بایستی او را از زمره شیعه خارج کرد و اسباب مزید قوت تشیع نگردانید و حال اینکه بدیهی است اگر این مردم دارای علوم فاخره باشند تشیع را می پذیرند و مرجوح را بر راجح اختیار نمی نمایند مگر اینکه حب دنیا و ریاست آن مانع اظهار و حرص آن مانع از تقدیم با هلش بشود چنانکه در حکایات هارون مسطور شد که خود تصدیق می نمود والملك عقیم می گفت و مأمون گفت تشیع را از پدرم هارون آموختم و نیز از حكايات متفرقه چنان معلوم میشود که حضرت امام رضا را دو نوبت یا بیشتر زهر داده اند گاهی در انگور گاهی در انار گاهی در طعام مسموم نموده اند زیرا که با مقام ولایت عهد و بیم از شورش خلق نمی توانسته اند یکدفعه آنحضرت را شهید نمایند و ازین است که مینویسند زهری لطیف بوده است والله اعلم .
بیان مدت امامت حضرت امام رضا صلوات الله عليه
در مدت امامت حضرت امام رضا الله نیز بر حسب اختلافی که در سن مبارك دارند اختلاف کرده اند. در مطالب السئول بیست و پنجسال و در تذکرة الائمه بیست و چهار سال و در جلاء العیون بیست و چهار سال و چهار ماه نوشته اند. و شیخ مفید در ارشاد بیست سال و ابن شهر آشوب در مناقب بیست سال و ابن صباغ در فصول المهمه بیست سال و در اعلام الوری بیست سال و در کشف الغمه بیست سال و نیز در کشف الغمه بروایتی دیگر بیست و پنجسال و نیز بروایتی دیگر بیست و چهار سال و شش ماه و نیز در موضعی دیگر و بروایتی دیگر مینویسد مدت امامت آنحضرت بیست سال و چهار ماه یعنی مینویسد مدت عمر مبارکش چهل و نه سال و شش ماه تمام بود. بود از بن جمله بیست و نه سال و دو ماه در زمان پدر بزرگوارش و بقیه مدت امامتش بود.
و در بحر الجواهر مینویسد آنحضرت در زمان پدر بزرگوارش سی و پنجسال بگذرانید و بیست سال مدت امامتش بود. وصاحب حبيب السير بيست سال و در زينة المجالس نیز بیست سال رقم کرده اند. کلینی علیه الرحمه میفرماید مدت امامت آنحضرت از بیست سال دو ماه یا سه ماه کمتر بود و در اغلب کتب اخبار نیز از این از منه که مسطور شد بیرون نشده اند. صاحب جنات الخلوت مینویسد مدت امامت حضرت رضا را بیست و یکسال و پنج ماه و کسری و بقولی بیست سال اما از سنجیدن تاریخ فوت پدر بزرگوارش حضرت کاظم صلوات الله عليه ما چند احتمال میرود بدو نوع سی و چهار سال یاسی و سه سال یا نوزده سال یا هیجده سال هر يك با کسری که دو ماه یا دو ماه و هفده روز یا هیجده روز یا نوزده روز یا نه روز یاسی سال یاسی و دو سال یا هیجده سال یا هفده سال هر يك با كسريکه عبارت از هفت ماه و بیست و پنجروز یا بیست و چهار روز یاشش روز یا پنجروز باشد .
و این بنده عرضه میدارد که چون در کتاب احوال حضرت کاظم باز نموده که اصح اقوال در وفات آنحضرت این است که وفات آنحضرت در شهر رجب سال یکصد و هشتاد و سوم بوده است مدت امامت فرزند ارجمندش علي بن موسى صلوات الله عليهما را که در شهر صفر سال دویست و سوم هجری وفاتش را اصح اقوال شمردیم بیست سال چیزی کم یا چیزی زیادتر میتوان بر سایر اقول ترجیح داد والعلم عند الله تعالى
ص216
بیان پاره ای از معجزات با هرات حضرت امام رضا عليه السلام وعلى آبائه و ابنائه
معجزات انبياء واولياء عظام را چون بحقیقت بنگرند بهمان دلیل است که قبل از این بیان مذکور شد تمام موجودات هر يك در مقام خود معجزه بزرگ و آیتی عظیم است و اتیان بمثل از حد امكان و قدرت ممکن بیرون است اگر تمام افراد کاینات متفق شوند و بخواهند پر گاهی تا ذره کوهی را بعرصه وجود رسانند نتوانند و جز قدرت واجب الوجود موجد هیچ موجودی نتواند شد زیرا که ممکن را ایجاد موجودی امکان ندارد و از حد او و شأن او و رتبت و استعداد و بضاعت او خارج است و این معنی بدیهی است که ایجاد موجودات بطفيل وجود صادر اول و آل معصوم اوست پس یکی از موجودات همان معجزه است و خود آنمعجزه از برکت وجود ایشان موجود میشود و حالت نمود میگیرد و چون این معنی مفهوم شد پس میتوانیم بگوئیم ظهور معجزه وطلب معاجیز از جماعت عجزه و دارایان عقل ناقص و فهم قاصر است شق القمر برای کسی لازم است که وجود قمر را از پیغمبر نداند و حدیث قیامت برای کسی باید که قیامت را در خود پیغمبر نداند وقس على هذا يا هذا
و از این پیش پاره ای معجزات حضرت رضا سلام الله علیه که در خراسان روی داده یا در ذیل پاره ای مطالب و حکایات اتفاق افتاده بر حسب ظهور مناسبت اشارت رفته است و اینک به پاره ای دیگر گزارش می رود.
در تاریخ اخبار الدول و اغلب كتب معاجيز و اخبار و تواریخ مسطور است که وقتی مردی در حضرت امام رضا عرض کرد زن من آبستن است خدای را بخوان تا پسر بیاورد فرمود: هما اثنان زن تو دو طفل در شکم دارد میگوید عرض کردم آیا یکی را محمد و آندیگر را علی نام گذارند آنحضرت مرا بخواند و فرمود یکی را علی و آندیگر را ام عمر و نام کن یعنی یکی مرد و آندیگر زن است پس آنزن برای من دو ، يك پسر و يك دختر بزاد و بهمان طور که آنحضرت امر فرمود یکی را علی و یکی را ام عمر و نامیدم و با مادرم گفتم معنی ام عمرو را ندانستم این وقت مادرم با من گفت جده تو ام عمر و نام بود .
راقم حروف گوید: در این خبر چند معجزه است یکی تصدیق بر وضع حمل دیگر حکم باینکه دو کودک در شکم دارد دیگر اینکه هر دو بدون آسیب بدنیا خواهند آمد و دیگر اینکه هر دو زنده خواهند بود و لیاقت نام یافتن خواهند یافت و دیگر اینکه یکی پسر و یکی دختر خواهد بود . و دیگر اینکه دختر را ام عمر و بخوانند که جده آنمرد را مینامیده اند و خود آنمرد بر آن نام و کنیت جده خود آگاهی نداشته است .
و در حقیقت خبر از ماضی وحال واستقبال وما كان وما يكون همين است . و از کجا نتوانیم گفت که همان قدر که بر لفظ امام گذشت که آن زن دو طفل در شکم دارد و یکی مردو آندیگر زن است فوراً همان حال را پیدا نکرده باشد اذا اراد الله لشيء ان يقول له كن فيكون ، ايشان نیز مظاهر ذات و جلال و قدرت حق هستند.
و نیز در آن کتاب و دیگر کتب مسطور است که حاکم ابو عبدالله حافظ باسناد خود از محمد بن عیسی از ابو حبیب ساجی روایت کرده است که گفت رسول خدای له را در عالم منام بدیدم و نیز از محمد بن کعب قرطی حدیث کرده اند که گفت در جحفه در خواب بودم و رسول خدای را در خواب بدیدم و بحضرتش برفتم با من فرمود ای فلان سرت بما تصنع مع اولادی آیا مسرور هستی بآنچه در دار دنیا با فرزندان من بجای میآوری عرض کردم اگر ایشان را فرو گذاریم پس با کدام کس باحسان و نیکی بپردازیم فرمود: «فلا جرم تجزى منى في العقبى » پاداش کردار خودت را در آخرت از من دریابی و در این حال در حضور مبارکش طبقی دیدم که در آن خرمای صیحانی بود و آن خرمای ممتازی است از حضرتش مسئلت کردم که از آن خرما بمن عنایت فرماید با دست مبارکش مشتی خرما بمن عطا فرمود چون بشمردم هیجده دانه بود با خود از آن شمار تعبیر نمودم که هیجده سال در جهان زنده بخواهم ماند .
و از آن پس این خواب و این حال را فراموش کردم تا یکی روز مردمان را بحالت ازدحام بدیدم سبب پرسیدم گفتند حضرت امام رضا تشریف فرما شده است و در آن مسجد فرود آمده است پس من نیز بحضرتش روی نهادم و آنحضرت را در همان موضع که رسول خدای را در عالم خواب دیده بودم نشسته یافتم و در حضور مبارکش طبقی از تمر صیحانی دیدم و خواستار شدم که از آن خرما بمن عطا فرمايد يك مشت بمن عطا فرمود چون بشمار آوردم هیجده دانه بود بآن حضرت عرض کردم از این بیشتر عطا نمای فرمود لو زادك جدى رسول الله ال زدناك ، اگر جدم رسول خدایا از این عدد بیشتر بتو میداد ما ایز زیاده از این میدادیم .
و در این حدیث چند معجزه است : یکی علم بر خواب دیدن آن شخص یعنی ابو حبیب رسول خدای را یکی جلوس در آن مکانی که رسول خدای در عالم خواب ابو حبیب در آن موضع مسجد جلوس کرده بود. دیگر علم باینکه طبق خرمای صیحانی که نمری مخصوص و ممتاز است در حضور آنحضرت بودن و همانگونه طبق و خرمای مخصوص در همان موضع مسجد در حضورش حاضر شدن و در آنجا جلوس فرمودن دیگر اینکه آگاهی بشما و خرمایی که رسول خدای باو عطا فرموده است . دیگر عالم بودن باینکه آن هیجده دانه علامت آن است که ابو حبیب هیجده سال زنده خواهد ماند. دیگر عالم بودن بتعبیری که ابو حبیب کرده بود و اگر علامت مقدار عمر نبودي مشتی دیگر یا بیشتر نیز اضافه میفرمود. دیگر اینکه باز مینماید که خواب و بیداری ایشان یکسان است و همیشه در حضرت رسول خدای حاضراند و آنچه رسول خدای راست ایشان راست و جهات ایشان با جهات آنحضرت یکی است .
مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید: بروایتی دیگر این حلوان گفت من در عالم خواب خود دیدم گویا گوینده ای میگوید بتحقیق رسول خدای ببصره آمد گفتم در کجا فرود شد یکی گفت در حایط بنی فلان میگوید من بآن حایط روی کردم و رسول خدای را نشسته دیدم و اصحاب آنحضرت با آن حضرت بودند در حضور مبارکش چندین طبق و بقولى يك طبق نهاده بود و در آن طبق خرمای برنی بود که خرمای معروفی است پس بدست مباركش يك مشت رطب بر گرفت و بمن عطاء فرمود چون بشمردم هیجده دانه خرما بود و از آن پس از خواب بیدار شدم و وضوء بساختم و نماز بگذاشتم و بهمان حایط بیامدم و آنمکانی را که رسول خدای له را دیده بودم بشناختم و در خاطر بسپردم .
و از آن پس از مردمان بشنیدم که همی گفتند علی بن موسى لا تشريف قدوم داده است گفتم در کجا منزل فرموده است گفتند در حایط بنی فلان پس بدانسوی شدم و آن حضرت را در همان مکان که رسول خدای را در عالم خواب در آنجا دیده بودم بدیدم و در حضور مبارکش چند طبق و بروايتي يك طبق و در آن خرما بود آن حضرت هیجده دانه خرما بمن عطا فرمود عرض کردم یا ابن رسول الله بر من بیفزای فرمود اگر جدم زیاده بر این بتو داده بود من نیز زیادتر می دادم . می گوید پس از آن بعد از چند روز یکی را بمن فرستاد و از من ردائی بخواست و طول و عرض آنرا معين فرموده بود عرض کردم چنین عبائی نزد من نیست فرمود بلی در فلان سبد است که زوجه تو با تو همراه کرده است می گوید این وقت بخاطر آوردم و آن رداء را بطوریکه فرموده بود در آن سبد دیدم .
و در این خبر معجزه ای اضافه بر معجزات مذکوره است یکی شأن و مقام آن حضرت است که چون آن حضرت بیامد چنان است که رسول خدای تعالی آمده است. دیگر علم بداشتن عبا وطول وعرض عبا . دیگر علم باینکه وی از نخست از عدم داشتن عباعرض خواهد کرد و جواب دادن باینکه زن تو همراه تو کرده و در فلان سبد می باشد .
و این خواب را بچند قسم دیگر نیز در کتب اخبار مذکور نموده اند لکن چون مفادهمه یکی است حاجت بنگارش آنجمله نیست
وصاحب فصول المهمه ونور الابصار ورياض الشهاده اضافه بر روایت سایرین می نویسند اینکه ابو حبیب گفت چون بیست روز از مدت آن خواب بر گذشت و من در اراضی خود مشغول زراعت و فلاحت و رعیتی بودم ناگاه شخصی بیامد و مرا از قدوم حضرت ابی الحسن الله از مدینه و نزول آن حضرت در آن مسجد خبر آورد و نگران مردمان شدم که بدیدار مبارک و سلام بر آن حضرت از هر سوی شتابان شدند من نیز بدانسوی شدم پس آن حضرت را در همان موضعی که رسول خدای را در آنجا دیده بودم بدیدم و در زیر پای مبارکش حصیری مثل همان حصیری که در زیر
پای رسول خدای دیده بودم مفروش دیدم تا آخر خبر
وازین پیش بيك قسم روایت به این خواب اشارت رفت .
و هم در تاریخ اخبار الدول و دیگر کتب مسطور است که وقتی حضرت امام رضا الله بمردی نظر کرد و فرمود: « يا عبد الله اوص بما تريد واستعد لما لا بدفيه اى بنده خدای آنچه میخواهی وصیت کن و چیزی را که گزیر و گریزی از آن نیست یعنی از مردن آماده شو و آنمرد بعد از سه روز بمرد .
و نیز در آن کتاب و کتب دیگر مسطور است که وقتی جعفر بن عمر علوی بآ نحضرت بگذشت و جامه کهنه و فرسوده بر تن داشت یکی از حاضران از آن حال و هیئت بخندید آن حضرت فرمود: « سترونه عن قريب بخدم و حشم ، زود است که او را در این نزدیکی صاحب خدم و حشم بنگرید و از آن پس یکماه بر نگذشت مگر اینکه جعفر بن عمر والی مدینه شد و حالش نیکو گشت و برما عبور و مرور می داد
و خدم و حشم و جماعت چاکران و اجزای حکومت و خواجه سراها در پیش روی و اطراف او بر قانون دیگر حکام با احتشام روان بودند و با تعظیم و تکریم او بر پای می شدیم و بدعا و ثنایش زبان بر می گشودیم .
و هم در کتب مذکوره مسطور است که حسین بن یسار گفت امام على الرضا الله فرمود: « عبد الله يقتل محمداً ، میکشد عبدالله محمد را عرض کردم عبدالله بن هارون می کشد محمد بن هارون را فرمود آری عبدالله مأمون می کشد محمد امین را و چنان شد که فرمود. و بروایت ابن شهر آشوب فرمود بلی عبداللهی که در خراسان است می کشد محمد بن زبیده را که در بغداد است پس مأمون امین را بکشت و می گوید حضرت
امام رضا با من شعر تمثل میجست :
د ان الضغن بعد الضغن يفشو عليك ويخرج الداء الدفينا ،
و دیگر از حسن بن منصور از برادرش مروی است که گفت در خانه ای که درون بیت دیگر بود شب هنگام بحضرت امام رضا للتشرف جستم پس دست مبارکش را بلند کرد چنانکه روشنائی و فروز آنخانه را فرو گرفت که گوئی ده چراغ فروزان را بر افروخته اند و مردی از آن حضرت اجازت بخواست پس آن حضرت باوی خلوت نمود و صاحب مدينة المعاجيز ميگوید این حدیث را صاحب ثاقب المناقب و ابن شهر آشوب مذکور نموده اند .
و دیگر در مدينة المعاجیز از احمد بن عبدالله غفاری مسطور است که گفت مردی از آل ابی رافع مولی رسول خدای له را که او را طیس می نامیدند حقی بر من بود و در مطالبه آن طلب الحاح و ابرام سخت مینمود و مردمان نیز او را بر آن کار اعانت میکردند چون بر این حال نگران شدم نماز بامداد را در مسجد رسول خدای اه بگذاشتم و از آن پس بخدمت حضرت امام رضا الله روی نهادم و در آن وقت آن حضرت در عریض جای داشت چون بباب سرای آن حضرت نزديك شدم بناگاه نگران شدم که آن حضرت سوار بر حمار نمودار شد و قمیص و ردائی بر تن داشت چون بآ نحضرت نظر کردم از عرض مقصود شرمسار شدم و چون آنحضرت بمن نزديك شد توقف نمود و نظر بمن افکند بر آنحضرت سلام فرستادم و این هنگام ماه رمضان بودیس عرض کردم خداوند مرا فدای تو گرداند همانا از غلام توطيس بر من حقی است و سوگند با خدای مرا رسوا ساخته است میگوید چون این عرض را نمودم با خود گمان میبردم که آن حضرت باطیس امر میفرماید دست از من بدارد و مهلت گذارد و سوگند با خدای بآنحضرت عرض نکردم مقدار طلب طیس چیست و هیچ چیزی در حضرتش نامبردار نکردم آنحضرت با من فرمود در اینجا بنشین تا باز آیم پس همچنان بماندم تا نماز مغرب را ادا کردم و به صوم خود باقی بودم سینه ام تنگ شد و همی خواستم باز گردم در همین اثنا آنحضرت بر من طلوع فرمود و مردمان در اطرافش بودند و جمعی از سائلان و خواهندگان بانتظار قدوم مبارکش نشسته بودند و آنحضرت ایشان را صدق میداد و از آن پس بگذشت و بسرای خود اندر شد بعد از آن بیرون آمد و مرا بخواند بحضرتش روی آوردم و بخانه در آمدم آنحضرت بنشست و مرا بنشاند و من از ابن مسیب که امیر مدینه بود در حضور مبارکش حدیث میکردم و بسیار می افتاده که از مسیب در حضرتش حدیث میکردم چون فراغت یافتم فرمود: « لا اظنك افطرت بعد ، گمان نمیبرم که هنوز افطار کرده باشی عرض کردم افطار نکرده ام آنحضرت بفرمود تا طعامی برای من بیاوردند و غلامی را
بفرمود تا با من مشغول طعام بشود چون من و غلام از اكل طعام فراغت یافتیم با من فرمود: ارفع الوسادة وخذما تحتها و ساده را بلند کن و هر چه در زیر آن است بر گیر چون بلند کردم دینارها بدیدم بگرفتم و بر آستین خود نهادم و آنحضرت بفرمود تا چهار تن بندگانش با من بیامدند امرا بمنزلم برسانند عرض کردم فدایت شوم هما نا طائف ابن مسیب بگردش می آید و من مکروه دارم که مرا بنگرد گاهی که غلامان تو با من باشند ، با من فرمود: «اصبت اصابك الله الرشاد، از روی صواب سخن کردی خداوندت بر شاد اصابه فرماید و با غلامان فرمود تا هر کجا که من بخواهم که ایشان باز کردند انصراف گیرند چون نزديك بمنزل خود شدم ومأنوس بطرق گردیدم غلامان را بازگردانیدم و بمنزل خود در آمدم و چراغ بخواستم و بآن دنانير نظر کردم چهل و هشت دینار بود و حق آنمرد یعنی طیس بر من بیست و هشت دینار بود و در میان آن دنانير يك دينار بود که فروز و برق همی داد از نیکی و خوبی آن در عجب شدم و بر گرفتم و بچراغ نزديك بودم دیدم بر آن دینار نقشی واضح و روشن است که نوشته اند حق آنمرد بیست و هشت دینار و آنچه باقی بماند برای تو است دولا والله ما عرفت ماله و الحمد لله رب العالمين الذي اعزولیه سوگند با خدای هیچ نمی دانستم و معلوم نداشته بودم که حق آنمرد چه مقدار است و حمد و ثنا مخصوص پروردگاری است که ولی خود را عزیز و گرامی میدارد .
و این حکایت محتوی بر چند معجزه است یکی از عدم افطار غفاری دیگر علم بدین او . دیگر دانستن مقدار دین اور دیگر نقش شدن بر سکه مقدار دین او . و دیگر در عیون اخبار مسطور است که محمد بن عبد الله طائى بحضرت رضا عريضه در قلم آورد که از دخالت در عمل سلطان و تلبس بآن امر و خدمات سلطانی شکایت کرد و باز نمود که عمل وصیتی در دست اوست حضرت رضا در جواب مرقوم فرمود: «اما الوصية فقد كفيت امرها اما در کار وصیت همانا آن کار را کفایت کرده شدی یعنی بس است ترا از تو بر تافته میشود .
چون این مکتوب مبارک را بدید در اندوه برفت و پندار همی کرد که عمل وصیت را از وی خواهند گرفت و پس از بیست روز بمرد یعنی مقصود آنحضرت این بود که بزودی میمیری و از این خیالات آسوده میشوی .
در مناقب ابن شهر آشوب مروی است که خالد بن بخیح گفت حضرت ابی الحسن الله در سال يكصد و هفتاد و چهارم با من فرمود: «تنزع فيما بينك و بين من كان له عمل حتى يجيئك كتابي واخرج وانظر ما عندك فابعث به ولا تقبل من احد شيئاً، محاسبات خود را با مردمان بگذران و هر کسی با تو طرف معامله بوده است عمل او را قطع نمای و کار خود را شسته و روفته بدار تا مکتوب من بتورسيد و بيرون شو و بنگر نزد توچه مانده است هر چه مانده بفرست و از هیچکس هیچ چیز قبول نکن شاید مقصود این باشد که هر کس بت و مالی از امام بدهد پذیرفتار مشو آنگاه آنحضرت به جانب مدینه بیرون شد، و خالد در مکه بماند . راوی میگوید خالد از آن پس پانزده روز بماند و بمرد .
راقم حروف گوید: در سنه ای که مذکور شد چند سال قبل از وفات حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر الله و قبل از امامت حضرت ابي الحسن علي بن موسى الرضا است ممکن است در جمله معجزات حضرت کاظم باشد ، و نیز شاید از حضرت امام رضا له قبل از ظهور امامت روی داده باشد چنانکه از پاره ای معصومین صلوات الله علیهم در کودکی و قبل از ظهور امامت حتی در گاهواره مثل حضرت امیر المؤمنين علي الله وحضرت كاظم و سايرين بلکه در هنگام توقف در شکم ما در بروز کرده است .
و نیز در مناقب از خالد مذکور مروی است که گفت در حضرت ابی الحسن عرض کردم که اصحاب ما از کوفه آمده اند و خبر آورده اند که مفضل دچار دردی سخت است خدای را در عافیت او بخوان فرمود: « قد استراح ، از درد والم روزگار آسایش گرفت میگوید این کلام امام سه روز بعد از مرگ مفضل بود .
و نیز در آن کتاب از خالد مروی است که بخدمت امام رضا در آمدم فرمود: من هيهنا من اصحابكم مریض از یاران شما در اینجا چند نفر نا خوش هستند عرض کردم عثمان بن عیسی از تمام مردم دردناک تر است فرمود با او بگو بیرون بیاید پس از آن فرمود در اینجا چند نفر هستند هشت تن بشمار آوردم فرمان کرد چهار تن را بیرون آوردند و از چهار تن دیگر کف نظر فرمود. میگوید خود را به شب نرسانیدیم تا گاهی که آن چهار تن را که متعرض بیرون شدن نشد بخاک سپردیم و عثمان بن عیسی بیرون شد و حضرت ابی الحسن الله بروایت ابن شهر آشوب به عيادت عمش محمد بن جعفر در آمد و از آن پس برخاست و با برادر خودش حسین بن موسى فرمود: دارایت هذا الباكي سيموت ويبكى ذاك عليه ، نگران میشوی که بزودی این کس یعنی اسحق که بر محمد بن جعفر میگرید میمیرد و محمد بروی گریه خواهد نمود .
راوي ميگويد محمد بن جعفر از آن مرض برست و اسحق ناخوش گشت و بمرد و محمد بن جعفر بر مرگ او بگریست. بلی بسیار پرستار و طبیب تیماردار شبها بر رنجورها بگریستند و صبحگاه پرستار و طبيب بمرد و بیمار برست و بزیست .
در مدينة المعاجيز وبحار واغلب کتب اخبار مروی است که محمد بن داود گفت من و برادرم در حضرت امام رضا مشرف بودیم پس شخصی بیامد و بحضرت امام الله عرض كرد چك و چانه محمد بن جعفر را ببستند یعنی وفات کرد آنحضرت راه بر گرفت ما نیز در خدمتش راه سپار شدیم و دیدیم چانه او را بسته اند و اسحق ابن جعفر و فرزندان او و جماعتی از آل ابی طالب میگریند. حضرت ابی الحسن الا بر فراز سر محمد بن جعفر جلوس نمود و در صورتش نظر کرد، بر وی تبسم فرمود آنانکه در بالین محمد حاضر بودند این تبسم را مکروه و ناشایست شمردند و یکی از ایشان گفت این تبسم برای شماتت بهم خودش بود محمد بن داود میگوید آن حضرت از آنجا بیرون شد تا در مسجد نماز بگذارد عرض کردیم خدای ما را فدای تو گرداند چون تبسم فرمودی از جماعت حاضران بعضی سخنان در حق تو شنیدیم که مکروه شمردیم. ابو الحسن الله فرمود از گریستن اسحق تعجب کردم و حال اینکه سوگند با خدای قبل از محمد بخواهد مرد و عمل بن جعفر بروی بخواهد گریست میگوید محمد از آن
مرض برست و اسحق بمرد .
و هم بروایت دیگر از حذاء مروی است که یحیی بن محمد بن جعفر با من حديث کرد که پدرم به مرضی شدید مبتلا شد و حضرت ابی الحسن بعیادت او شرف قدوم ارزانی داد و عم من اسحق نشسته بود و میگریست و هر چه سخت تر بروی جزع و ناله وزاری می نمود یحیی میگوید در این اثنا ابو الحسن الله روی با من آورد و فرمود عم تو گریه میکند عرض کردم چنانکه مینگری بروی ترسناك است فرمود: «لا تغتمن فان اسحق سيموت قبله اندوهناك مباش همانا اسحق بزودی میمیرد . یحیی میگوید پدرم از آن مرض برست و اسحق بدیگر جهان پیوست .
ابن بابویه در پایان این خبر میفرماید امام رضا این معنی را از آن میدانست که از کتاب منایا در خدمتش بود و مقدار و مبلغ اعمار اهل بیت آنحضرت متواترة عن رسول الله در آن کتاب بود و از این باب است قول امير المؤمنين الا داوتينا علم المنايا والانساب وفصل الخطاب .
راقم حروف گوید از این پیش در داستان خروج محمد بن جعفر صادق لا وشرح حال او بیاره ای از این حدیث اشارت رفت .
و نیز در مقامی دیگر در باب کلام ابن بابويه عليه الرحمة که در ذیل پاره ای اخبار حضرت رضا فرمود این اخبار را از رسول خدای و رسول خدای از جبرائیل بطریق وحی میدانست بدانست بیانی مفصل شد اگر این علم منایا و آن کتاب که مقدار مرگ و زمان عمر کسان آن حضرت در آن ثبت است میدانست از اخبار دیگران که بیرون اهل بیت او هستند و خود ابن بابویه نیز در ذیل حالات آنحضرت مذکور میدارد از چه روی خبر میدهد هر ثمه و بر امکه و امین و مأمون و امثال این اشخاص که به مرگ ایشان و مدافن ایشان خبر داده است از اهل بیت آنحضرت نیستند ما همین قدر میدانیم که پنج چیز است که خدای تعالی علمش را بذات کبریای خودش منسوب داشته است یکی زمان ظهور قیامت یکی نزول باران یکی آنچه در بطون امهات است از نر و ماده یکی اینکه هر کسی فردا چه کسب می نماید یکی اینکه در کجا بخواهد مرد و در کدام زمین رحل اقامت بدیگر سرای خواهد کشانید .
اما می بینیم امیر المؤمنين الله و ائمه هدی که اوصیای حضرت مصطفى الله از نزول باران خبر میدهند بلکه به امر ایشان میبارد و بحکم ایشان امساك ميکند اللهم علينا لاحوالينا كلام پیغمبر است ، حکایت حضرت امام رضا در باب استسقا مسطور شد ، ومأموریت هر قطعه ابری را بقطعه ای از قطعات بدانست و از نرو ماده بطون امهات و شمار كودك در ارحام و زمان تولد به این جهان و مقدار اعمار خلق جهان و افعال و اعمال مردمان و نتایج اعمال ایشان هم مکرر خبر داده است چنانکه به آن اشارت شد يك فقره علم بقيام قیامت است و عین قیامت و حقیقت آن در شخص شخيص وقامت قابلیت خودشان موجود است ای قیامت رو قیامت را ببین و خداوند تعالی هم که فرمود این علم در حضرت اوست نفرمود به پیغمبر و اولیای او افاضه این علم نمیشود منتهاى امريك نوع شأن و اختصاص مخصوص دارد و البته چون این انوار لامعة لاهوتيه الهية مظاهر ذات وقدرت خدا و واسطه كل وهادى سبل و دارای مراتب كمالية و برترين اصناف مخلوق و بدرگاه خالق از همه مقرب تر هستند و در میان ایشان و خالق هیچ فاصله و واسطه نیست البته هر چه را که ندانند منافی رتبت کمال خواهد بود و در مبدأ فيض بخل نیست .
و در پاره ای مطالب دقیقه این باب ازین پیش بعضی بیانات شده است که بدانند منافي شئونات خاصه و امتیازات مخصوصة الهية نیست هر کس طالب باشد در طی همین مجلدات مكشوف و مشروح است .
و دیگر در مناقب ابن شهر آشوب از احمد بن محمد بن ابی نصر مروی است که گفت حضرت امام رضا مرا برای حاجتی که داشت مأمور ساخت و مرا بر مرکب سواری خود بنشاند و شب در منزل خودش مرا بیتونه داد پس چون بخوابگاه خود در آمدم و آن تکریمات را در حق خودنگران بودم با خوده می گفتم کیست که از من بزرگتر منزلت باشد همانا امام رضا را برای انجام حاجت خودش بفرستاد و مرا بر مرکب خود بنشاند و در منزل خودش خوابگاه داد میگوید هنوز از هیچ راه باخبر نبود مگر بصدای نعلین مبارکش تا در را بر گشود و فرمود ای احمد همانا امير المؤمنين الله بعيادت صعصعة بن صوحان برفت و از آن پس فرمود اى صعصعة بن صوحان ( لا تتخذن عيادتي فخراً على قومك ، اى صعصعة نبايد این عیادت کردن مرا نسبت بخودت اسباب مفاخرت بر قوم خودت قرار بگذاری و از این کلمه مبارک معلوم میشود که عیادت فرمودن امیر المؤمنین بیماری را شأن و شكوه و حشمت ظاهری علاوه بر باطن داشته است .
دیگر اینکه این فرمایش نیز ملاطفتی دیگر اضافه بر بذل عیادت است چه موجب این میشود که قوم و عشیرت او از این مفاخرت او و عدم نیل ایشان بآن افتخار، حسد و کینه و انزجار پیدا میکند و الفت به کیفه و نقمت مبدل میشود و هم چنین اغلب قلوب از آنحضرت ملول میشود که بذل این عنایت را در حق او بفرمود و نیز آن مفاخرت و مباهات اسباب مزيد كبر و خيلا و غرور و ميل بتفوق و تقدم بر اقوام و امثال و مورث نتایج و عواقب و خیمه میگردد که بر دقیقه بینان مجهول نیست .
و هم در مناقب از ابو جعفر طوسی مروی است که چون حضرت ابی ابراهیم موسی کاظم وفات کرد هفتاد هزار دینار نزد زیاد قندی و هفتاد هزار دینار نزد حمزة ابن بزيع و سی هزار نزد عثمان بن عيسى الرواسي و ده هزار نزد ابو بشر سراج مانده بود و سبب وقوف ایشان همین شد .
راقم حروف گوید: در کتاب حضرت کاظم اشارت کردیم که این اشخاص چون میخواستند آن اموال را بامام رضا الله بر نگردانند لاجرم بمذهب
واقفه اندر شدند
بالجمله امام رضا الله در طلب آن مال بایشان بنوشت آن اشخاص منکر شدند و در ادای آن تعلل ورزیدند امام رضا الله فرمود: «هم اليوم شكاك لا يموتون غداً الاعلي الزندقة این مردم که امروز در امر امامت شك آوردند و توقف جستند فردا جز بمذهب زندقه نخواهند مرد اشارت بحديث مشهور است « من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية چه هر کس امام را نشناسد رسول را و خدای را نشناسد
صفوان میگوید ما را یکی از چند تن خبر داده که در زمان مرگ خود گفت: هو كافر برب امامة
و ابن فضال میگوید احمد بن حماد سراج با من گفت ده هزار دینار از موسى بن جعفر نزد من بود و با مردمان میگفتم پدر امام رضا وفات نکرده است فالله الله مرا از آتش خلاص کنید و این دنانیر را به رضا تسلیم نمائید پس از آن گفت جماعتی از عقیدت بمذهب واقفه برگشتند مثل عبد الرحمن بن حجاج ورفاعة بن موسى ويونس بن يعقوب وجميل بن دراج وحماد بن عيسى واحمد بن محمد بن ابي نصر وحسن بن علي وشاء وغير از ايشان والتزام خدمت حجة را نمودند .
و هم در آن کتاب از محمد بن عبید الله اشعری مروی است که گفت در خدمت حضرت امام رضا الله حضور داشتم در اینحال عطشی شدید بر من چیره شد اما سخت مکروه و بیرون از قانون ادب میدانستم که در مجلس همایونش خواستار آب شوم آنحضرت في الفور آب طلب کرده بچشید و از آن پس فرمود ای محمد بیاشام که آب سردی است .
و نیز در آن کتاب مسطور است که هارون بن موسی در ضمن خبری گفت در خدمت حضرت ابی الحسن در بیابانی بودم در این حال اسب آنحضرت بانگی برآورد آنحضرت عنانش را رها فرمود پس فرس برفت و در بیابانی دور از آنجا سرقین بیفکند و بازگشت این وقت ابو الحسن الله نظر بمن افکند و فرمود: «انه لم يعط داود شيئاً الاواعطى محمداً وآل محمد اكثر منه بدرستیکه خدای عطا نفرموده است داود پیغمبر ا را چیزی جز اینکه به محمد و آل محمد الله بیشتر از آن را عطا فرموده است .
و نیز در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که سلیمان بن جعفر جعفری گفت در حایط و باغستانی که مخصوص با مام رضا الله بود در حضرتش حضور داشتم در اینحال گنجشکی نیامد و در حضور مبارکش بیفتاد و بصیحه اندر شد و سخت صیحه بر آورد و اضطراب نمود با من فرمود ای فلان میدانی این گنجشک چه میگوید عرض کردم ندانم فرمود میگوید ماری میخواهد جوجه های مرا در آشیانه ام بخورد هم اکنون برخیز و این نبعه یعنی عصا را بدست بگیر و بآنجا اندر شو و آنمار را بکش پس آن نبعه را بر گرفتم و با نخانه در آمدم و ماری را بدیدم که در آنجا میگردد پس او را بکشتم .
و در این حدیث چند معجزه است یکی علم به منطق گنجشك وديكر حديث آمدن مار برای خوردن جوجه های گنجشک و دیگر امر فرمودن بآنمرد که عصا را برگیر و به فلان مکان برو و مار را بکش و رفتن او و کشتن مار را چه اگر یکی از این جمله بر طبق واقع نبود اسباب عدم تصدیق میشد .
و هم از این خبر باز میرسد که در بعضی اخبار وارد است که گنجشك مدعی ومنكر امر ولایت است و رعایت او جایز نیست مقرون بصحت نباشد اگر منکر بود با آنحضرت راه نمی یافت و قدرت عرض مقصود نداشت
و دیگر از سلیمان جعفری در همان کتاب مسطور است که در خدمت حضرت بودم و و آنخانه از اصناف مردمان مملو بود و تن به تن از آن ابی الحسن رضا حضرت پرسشها میکردند و پاسخ بر وفق صواب میشنیدند من چون اینحال غريب و این احاطه و علم عجیب را که از حد بشر بیرون بود نگران شدم با خود همی گفتم که شایسته چنان است که ایشان از پیغمبران باشند آنحضرت فوراً مردمان را بگذاشت و روی با من آورد و فرمود ای سليمان ان الائمة حلماء علماء يحسبهم الجاهل انبياء وليسوا انبياء» همانا ائمه هدی همگی حلیم و بردبار و دانا هستند و مردم جاهل ایشان را پیغمبران دانند و حال اینکه پیغمبران نیستند .
و هم در آن کتاب از احمد بن محمد هم روی است که مکتوبی در حضرت امام رضا نوشتم و در دل آوردم که هر وقت به خدمت آنحضرت مشرف شدم از آنحضرت از قول خداى تعالى دافانت تهدى العمى او تسمع الصم، و از قول خدای دو من يرد الله ان يهديه و از قول خداى انك لا تهدى من احببت سئوال وامام رضا جواب مکتوب را بداد و در پایان آن این چند آیه را که در دل خود نگاه داشته بودم رقم فرموده بود و از نخست که آن مکتوب را بخواندم چون آنمقصود را فراموش کرده بودم با خود گفتم این با جواب من چه مناسبت دارد پس از آن بخاطر آوردم که این همان آیاتی است که در دل گرفته بودم و در حضرتش مکشوف گشته و اينك بآن اشارت فرموده است
و هم در آن کتاب از ابن قولویه مسطور است که آنحضرت از مدینه بیرون شد در همان سال که هارون حج نهاد و آنحضرت آهنگ حج فرمود و راه بنوشت تا بکوهی در جانب چپ راه پیوست و آن کوه را فارغ مینامیدند. یاقوت حموی گوید فارغ بافاء وراء مهمله وغين معجمه نام پشته ای از پشتهای مدینه و نیز نام قریه ای در بالای شراط و در آنجا نخلستان بسیار است و هم در آنجا آبها است از چشمه سارهائی که در زیر زمین جاری است .
بالجمله میگوید ابو الحسن نظر بفارغ آورد و فرمود: «بانی فارغ و ها دمه يقطع ارباً اربا بنا کننده فارغ و خراب کننده آن بند به بندش را از هم ببرند .
ما ندانستیم معنی این کلمه چیست و چون هارون الرشيد بأن مکان رسید فرود آمد و یحیی بن جعفر بر فراز آن جبل برفت و فرمان کرد تا بر بالای آن پشته از بهر او مجلسی بساختند و چون از مکه بازگشت بهمان پشته بالا رفت و بخراب کردن آن بنیان فرمان داد و چون از آنجا باز گشتند و بعراق رسیدند جعفر را ارباً اربا قطع کردند .
و در این داستان سه معجزه است یکی خبر از بنیان عمارت دیگر خبر از ویران کردن آن سوم از قتل جعفر بنهج مسطور .
و دیگر در مناقب از حسن بن موسی مسطور است که گفت در خدمت حضرت امام رضا در روزی صاف و آفتاب بیکی از املاک آنحضرت بیرون شدیم آنحضرت با ما فرمود: « حملتم معكم الماطر، جامه ای که از باران نگاهبان باشد با خود بردارید عرض کردیم در چنین روزی صاف و آفتابی تابناك بجامه بارانی چه حاجت داریم؟ فرمود. لکنی حملته وستمطرون اما من بر می دارم و زود است که شما را باران فرو گیرد .
می گوید هنوز اندکی راه بیشتر نسپرده بودیم که دچار باران شدیم. و دیگر در عیون الاخبار و بحار الانوار و اغلب كتب معجزات و آثار مسطور است که ابو نجران و صفوان حدیث کردند که حسین بن قیاما که از رؤسای واقفه بود از ما خواستار شد که از حضرت امام رضا اجازت بخواهیم تا حسین را اجازت شرفیابی دهد و آنحضرت اذن بداد و چون بحضور مبارکش رسید عرض کرد تو امام هستی فرمود آری عرض کرد من خدای را گواه میگیرم که تو امام نيستي .
حسین میگوید چون این عرض را نمودم آن حضرت مدنی سر بزیر آورده بزمین میدید پس از آن سر مبارك بجانب وى بلند كرد و فرمود: «ما علمك اني لست با مام» از کجا میدانی که من امام نیستم عرض کرد از این که از ابی عبد الله الله روایت داریم که امام عقیم و نازاد نیست و تو باین سن رسیدی و فرزندی برای تو بوجود نیامد آنحضرت افزون از دفعه نخستین سر مبارك بزير آورد پس از آن سر بر آورد و فرمود: «اشهد الله انه لا تمضى الايام والليالي حتى يرزقني الله ولداً منى بگواهی میگیرم خدای را که بدرستیکه روزان و شبان بسیار نخواهد گذشت تا گاهی که خداوند تعالی پسری از صلب خودم بمن روزی میگرداند.
عبدالرحمن بن ابی نجران میگوید : پس از همان وقت شماره ماه نمودیم و هنوز یکسال بپایان نرفته بود که خداوند تعالی زین العابدين را بآنحضرت عطا کرد میگوید این حسین بن قیاما در طواف ایستاده بود ابو الحسن اول بدو نظر کرده فرمود: «مالك حيرك الله ترا چیست متحیر گرداند ترا خدای پس بعد از این دعوت بر آنحضرت توقف گرفت .
و ازین حدیث معلوم میشود که اقوال کسانیکه حضرت رضا را داراي يك فرزند بیشتر نمیدانند بی قوت نیست زیرا که حضرت امام محمد تقی در حال وفات پدر بزرگوارش هفت سال و کسری از سن مبارکش بر گذشته بود واكر قبل از وی آنحضرت را فرزندی بود حسین این کلمات را بعرض نمیرسانید یا اگر بودند و وفات کرده باشند بآ نحضرت نسبت عقم نمی داد و لفظ عقیم نمی گفت.
و دیگر در همان کتابها از ابن عیسی از بزنطی مروی است که گفت در امر امامت حضرت رضا شک داشتم مکتوبی بحضرتش عرض کردم و از آنحضرت اجازت خواستم تا بحضور مبارکش مشرف شوم و بدل اندر گرفتم که چون مشرف شدم از سه آیه شریفه که قلبم بر آنها معقود شده بود پرسش نمایم.
میگوید جواب عريضة من بيامد عافانا الله واياك اما ما طلبت من الاذن علي فان الدخول الى صعب وهؤلاء قد ضية و ا على ذلك فلست قد تقدر عليه الآن وسيكون انشاء الله
خداوند ما را و تو را بعافیت مقرون بگرداند اما اینکه خواستار شده بودی که مأذون بملاقات من شوی اکنون این کاری است دشوار و این جماعت راه ملاقات پاره ای کسان را بر من سخت کرده اند و این امر در این وقت برای تو مقدور نیست و انشاء الله تعالی بزودی میسر میشود. و آنحضرت جواب آن آیات ثلاثة را که در خاطر گرفته بودم که بعد از آنکه بحضور مبارکش مشرف شوم بعرض برسانم ، در آن مکتوب مرقوم فرموده بود و سو کند با خدای از آن آیات در ضمن عريضه خود چیزی بعرض نرسانیده بودم و از این حال که هیچ ننوشته و سئوالی نکرده و در دل نهفته داشته بودم و آنحضرت جواب نوشته بود در عجب شدم و هیچ نمی دانستم جواب من این است مگر از آن پس که بخواندم و بدانستم و این وقت
بر معنی آنچه رقم فرموده بود وقوف یافتم.
راقم حروف گوید: معجزه دیگر این است که در ذیل مكتوب مبارك اشارت رفته بود که بزودی این ملاقات میسر میشود و شاید این مطلب در همان اوقات بوده است که مأمون قدغن کرد شیعیان را بحضرتش راه نگذارند یا زمان حبس وقید آنحضرت در سرخس بوده است والله اعلم.
و هم در بحار الانوار و بعضی کتب دیگر از ابن عیسی از بزنطی مروی است که گفت حضرت امام رضا الحماری برای من بفرستاد تا سوار و بحضرتش رهسپار شدم و شب نیز چندانکه خدای مقدر فرموده بود در حضور مبارکش بماندم چون آنحضرت آهنگ برخاستن فرمود با من گفت ترا قادر بر آن نمی بینم که بمدینه مراجعت کنی عرض کردم چنین است فدایت بگردم فرمود پس در این شب نزد ما بيتوته كن وصبحكاه على بركة الله عز و جل راه برگیر. عرض کردم فدایت شوم چنین میکنم فرمود: «یا جارية افرشى له فراشى و اطرحی علیه ملحفتي التي انام فيها و ضعی تحت رأسه مخادی».
اى كنيزك رخت خواب مرا برای او بگستران و ملحفه مرا که در آن میخوابم بر رویش بر افکن و مخده ها و بالینهای مرا در زیر سرش بگذار بزنطی میگوید چون این اعزاز و اکریم را مشاهدت کردم با خود همی گفتم کدام کسی با این مقام و منزلت که من در این شب دریافته ام رسیده است همانا خداوند تعالی برای من منزلتی نزد خود قرار داده و آنگونه فخری بمن عطا کرده است كه هيچيك از اصحاب ما نرسیده است آنحضرت حمار خود را برای من بفرستاد تا سوار شدم و فراش خود را برای من مقرر داشت و در ملحفه مبارکش بيتونه نمودم و مخاد آنحضرت را در زیر سرم بگذاشتند هرگز برای اصحاب ما چنین موهبتی روی نداده است .
بزنطی میگوید آنحضرت با من نشسته بود که من در دل خود این تصورات را می نمودم فرمود ای احمد همانا امير المؤمنير سلام الله تعالی علیه گاهی که زید ابن صوحان بیمار شده بود بعيادتش برفت زید بواسطه این موهبت بزرگ بر مردمان افتخار میورزید، فرمود: «فلا تذهين نفسك الى الفخر و تذلل الله عز وجل واعتمد علي یده فقام خویشتن را بمفاخرت باز مدار و در حضرت خدای عز وجل متذلل شو و تر عنایت او اعتماد بجوی پس از آن تکیه بر دست مبارک کرده از جای برخاست و ازین پیش در این فصل حدیثی مانند این حدیث باختصار مسطور شد.
و نیز در عیون اخبار و بحار و كتب آثار از يحيى بن بشار مروی است که گفت بعد از وفات حضرت موسی بن جعفر بحضور مبارك امام رضا الله مشرف شدم و همی از کلماتی که با من میفرمود استفهام مینمودم با من فرمود: نعم با سماع عرض کردم فدایت شوم سو کند با خدای در آن هنگام که طفل و كودك بودم باین لقب خوانده میشدم و در آن زمان در دبیرستان جای داشتم آنحضرت در روی من تبسم فرمود
و هم در آن کتابها از محمد بن حفص مروی است که گفت یکی از غلامان عبد صالح ابي الحسن موسى بن جعفر با من حکایت کرد که من و جماعتی در خدمت حضرت امام رضا صلوات الله علیهم در بیابانی بودیم پس عطش سختی بر ما چیره شد چندانکه بر هلاکت خویشتن خوفناک شدیم امام رضا الله باما فرمود بفلان موضع بیائید و آن جا را برای ما صفت کرد همانا شما در آنجا آب می یابید. میگوید بهمان موضع بیامدیم و آب بیافتیم و چار پایان خود را چندان آب دادیم تاسیراب شدند و خودمان . و آنانکه از مردم قافله با ما بودند سیراب شدیم و از پس بکوچیدیم این وقت آنحضرت ما را فرمان کرد تاد طلب آنچشمه بر آمدیم هر چند طلب کردیم نیافتیم و جز پشکل شتر ندیدیم و نشانی از آن چشمه ننگریستیم و از آن پس این حکایت غریب را برای مردی از فرزندان قنبر که چنان میدانستند یکصد و بیست سال روزگار نهاد بگذاشتند آن قنبری نیز مانند همین حکایت را از آن حضرت بگذاشت و گفت من نیز در خدمت حضرت رضا الله در این موضع بودم و این معجز را در کار آب بدیدم و گاهی بود که بجانب خراسان میرفت.
و دیگر در بحار و مدينة المعاجيز مسطور است که محمد بن اثرم که رئیس شرطة محمد بن سلیمان علوی در مدینه طیبه در ایام خروج ابي السرايا بود روایت کرده است که جمعی از مردم فریش و دیگران نزد محمد بن سلیمان فراهم شدند و با او بیعت کردند و با او گفتند اگر کسی را بخدمت حضرت امام رضا بفرستی تا ناصر و معین ما گردد و امر ما یکی باشد سخت نیکو است .
محمد بن سليمان با محمد بن اثرم گفت در خدمت حضرت امام رضا برو و سلام برسان و عرض کن اهل بیت تو اجتماع کرده اند و دوست همی دارند که با ایشان باشی اگر رأی مبارکت علاقه میگیرد چنین کن میگوید من بخدمت آنحضرت برفتم و این وقت در حمراء شرف افزا بود پس تبلیغ رسالت خود را بنمودم فرمود سلام بدو برسان و او را بگوی چون بیست روز برگذرد نزد تو می آیم میگوید آنچه فرمود با محمد ابلاغ نمودم و روزی چند بر این حال درنگ نمودیم و چون روز هجدهم رسید و رقاء که سرهنگ جلودی بود بحرب ما بیامد و ما با او قتال دادیم و منهزم شدیم و من از بیم جان بجانب صورین فرار کردم در این حال دیدم ها تفی با من بانگ در افکند ای اثرم بدو روی کردم بناگاه دیدم ابوالحسن است که میفرمود دمضت العشرون اولاه بیست روز گذشت با نگذشت وی محل ابن سليمان بن داود بن حسن بن علي بن ابيطالب است.
ان و دیگر در عیون و کتب اخبار از ابو حمزه مروی است که این کثیر گفت چون موسی کاظم وفات کرد مردمان در امر آنحضرت واقف شدند و بعد از آن حضرت بامامي قائل نشدند و من در آنسال حج نهادم بناگاه حضرت امام رضا را نگران شدم و در قلب خود وقف بحضرت موسی بن جعفر با اقرار با مامت حضرت امام رضا سلام الله عليهم را گذرانیدم و در دل خود این آیه شریفه را ه أ بشراً منا واحداً نتبعه ، تا آخر آن را تلاوت نمودم.
آنحضرت مانند برق و زنده بر من برگذشت و فرمود : «انا والله البشر الذي يجب عليك ان تبعنى ، سوكند با خدای من همان بشر هستم که بر تو واجب است که مرا متابعت کنی عرض کردم بحضرت خدا و بسوی تو پناه و معذرت میخواهم که از من در گذری فرمود: «مغفور لك» لغزش تو بخشیده است.
و دیگر در عیون و کتب دیگر از محمد بن عبدالرحمن همدانی مروی است که گفت ابو محمد غفاری با من حدیث کرد و گفت و امیگران برگردن من وارد شد و با خود گفتم برای قضای دین من جز سيد ومولايم علي بن موسى الرضا علام هیچکس را ندارم چون آن شب را بصبح رسانیدم بمنزل آن حضرت روی کردم و اجازت شرفیابی حاصل کرده در ابتداء ورود فرمود اى ابو محمد قد عرفنا حاجتك وعلينا قضاء دينك، حاجت تو را بدانستیم و ادای دین تو بر ما میباشد و چون شب در رسید طعامی برای افطار بیاوردند پس بخوردیم و آنحضرت فرمود ای ابو محمد آیا میخوابی یا باز می گردی عرض کردم ای سید من اگر حاجتم را بر آورده داری باز گشتن را دوست تر میدارم
میگوید در این وقت آن حضرت از زیر فرش يك مشت زر بمن عطا کرد پس بیرون آمدم و در چراغ بدیدم دینارهای سرخ و زرد مخلوط بود و اول دیناری که بدست من افتاد و نقش آن را بدیدم این بود یا با محمد الدنانير خمسون، ستة وعشرون منها لقضاء دينك و اربعة وعشرون لنفقة عيالك فلما أصبحت فتشت الدنانير فلم اجد ذلك الدينار و اذا هي لا ينقص شيئاً ، اي ابو محمد اين دنانیر پنجاه عدد است . بیست و شش عدد آن برای قضای دین تو وبیست و چهار عدد آن برای نفقه عیال تو است . میگوید چون صبح نمودم به تفتیش آن دنا نبر بر آمدم آن یکدینار را که آن کلمات بر آن نقش بود نیافتم و بقیه دنا تیر بدون اینکه چیزی از عدد پنجاه کم باشد موجود بود
و در این خبر چند معجزه است یکی علم بحاجت ابی محمد بدون اظهار او دیگر علم بمقدار قرض او و دیگر نقش آن مطلب بر آن سکه دیگر بازگشتن آن سکه دیگر و تمام بودن پنجاه دینار .
و دیگر در همان کتب از حسن بن موسی بن عمران بن بزيع مروی است که گفت دو جاریه که هر دو آبستن بودند داشتم پس عریضه بحضرت امام رضا المعروض و اینحال را در حضرتش معلوم و از حضرتش مسئلت نمودم که از خداوند تعالی بخواهد و دعا فرماید که هر دو کودک را در شکم دارند پسر باشند و با من ببخشد .
آنحضرت مرقوم فرمود: « افعل انشاء الله ، اگر خدا بخواهد چنین میکنم و سوای این مکتوبی مستقل و مخصوص بنوشت و نسخه آن این است : «بسم الله - الرحمن الرحيم عافانا الله واياك باحسن عافية في الدنيا والآخرة برحمته الامور بيد الله عز وجل يمضى فيها مقاديره على ما يحب يولدلك غلام و جارية انشاء الله قسم الغلام عمداً والجارية فاطمة على بركة الله عز وجل، خداوند تعالى ما را و تو را به نیکوترین عافیت برحمت خودش در دنیا و آخرت برخوردار دارد تمامت امور بدست قدرت خداوند عز و جل است بهر طوری دوست میدارد مقادیرش را ممضی میگرداند برای تو پسري و دختر بخواست خدا متولد میشود پسر را محمد و دختر را بر برکت خدای عز وجل فاطمه نام بگذار .
میگوید پسری و دختری برای من متولد شدند بدانگونه که حضرت رضا خبر داده بود .
و در این خبر نیز معجز متعدد است یکی قبول مسئلت سائل یکی خبر دادن از ما في الارحام که یکی مذکر و دیگری مؤنث خواهد بود یکی امر فرمودن بنام نهادن هر دو را که علامت صحت تولد و بقای در عالم است .
و نیز در عیون و کتب متعدده مسطور است که حسن بن علی و شا گفت عباس بن جعفر بن محمد بن اشعث از من خواستار شد که از حضرت امام رضا المستدعی شوم که عرایض او را بعد از آنکه قرائت فرمود پاره کند چه از آن بیمناک بود که در دست دیگری بیفتد. و شاه میگوید حضرت امام رضا الله بیش از آنکه چیزی بحضرتش معروض نمایم و خواستار بشوم که مکاتیب او را پاره فرماید بمن نوشت: «اعلم صاحبك اني اذا قرأت كتبه الى خرقتها با رفیق خود خبر ده که هر وقت مکاتیب او را که بمن می نویسد قرائت نمودم پاره میکنم .
و دیگر در همان کتب مسطور است که احمد بن ابی نصر بزنطی گفت با خویشتن اندیشه نمودم که چون بحضرت ابی الحسن الرضا لله مشرف شدم از آنحضرت سئوال نمایم که چند سال از سنین عمر مبارکش بر گذشته است. چون بحضرتش در آمدم و در حضورش بنشستم آنحضرت در من نظر می کرد و در دیدارم تفرس مینمود آنگاه با من فرمود از روزگارت چه بگذشته است عرض کردم فدایت شوم چنین و چنان فرمود پس من از تو بزرگترم همانا چهل و دو سال بر من روزگار ر آمده است عرض کردم فدایت شوم سوگند سو با خدای میخواستم از مقدار عمر بر شریفت بپرسم فرمود بتحقیق با تو خبر دادم .
و دیگر در کتب مذکوره از ذروان مداینی مروی است که بحضرت ابی الحسن رضا در آمد و همی خواست از عبد الله بن جعفر واحوال اوسئوال نماید میگوید
ص423