پیشنهاد خلافت
هنگامی که امام رضا به مرو وارد شد، مأمون سعی کرد خود را به آن حضرت نزدیک کند پس چون میزبانی مخلص از آن حضرت تجلیل کرد.
مأمون در یکی از ملاقاتهای خود به امام گفت: «ای پسر رسول خدا من فضل علم ،پارسایی، عبادت و ترس تو را از خداوند میدانم و تو را برای خلافت شایسته تر از خود می بینم. (عیون اخبار الرضاء ، ج ۲، ص ۳۷۹.)حضرت رضاء فرمود: به بندگی خود در پیشگاه خدای عز وجل افتخار میکنم و با توسل به پارسایی امید دارم از شر این جهان محفوظ بمانم و رستگار شوم و با پرهیز از گناهان و فروتنی نزد خدا مقامی بلند یابم.»(همان.) مأمون گفت: من چنین مصلحت میبینم که خود را از خلافت عزل کنم و این مقام را به شما واگذارم و با شما بیعت کنم.» (همان.) امام با پیشنهاد وی مخالفت کرد.
مأمون چندین بار پیشنهاد خود را مطرح کرد و گفتگو به درازا کشید. امام یک روز در مجلسی، خطاب به خلیفه گفت: «اگر به راستی خلافت حق تو است و خداوند آن را برای تو قرار داده روا نیست این مقام را رها کنی و جامه ای را که خداوند بر تن تو پوشانده است بیرون آوری و به دیگری بپوشانی و اگر خلافت حق تو نیست و به دیگری تعلق دارد نمی توانی چیزی را که از تو نیست به من ببخشی.» (همان.) مأمون گفت: «ای پسر رسول خدا تو چاره ای نداری و باید این کار را بپذیری. حضرت فرمود: من از روی میل و رغبت هیچ گاه این مقام را نمی پذیرم.» ( همان، ج ۲، ص ۳۳۷؛ مناقب آل ابی طالب ، ج ۴، ص ۳۹۲)
کوشش مأمون مدتها ادامه یافت و امام از پذیرفتن پیشنهاد وی امتناع میکرد پس از آن که مأمون ناامید شد. پیشنهاد ولایتعهدی را طرح کرد روزی به امام گفت: «اگر خلافت را نمی پذیری و بیعت کردن با مرا دوست نداری لااقل وليعهد من باش تا خلافت پس از من به تو برسد.( عیون اخبار الرضاء ، ج ۲، ص ۳۷۹؛ مسند الامام الرضاءج ۱، صص ۶۶۸)
امام فرمود: به خدا سوگند پدرم از نیاکانش تا امیرالمؤمنین و ایشان از پیامبر حدیث کرد که من پیش از تو ستمکارانه مسموم خواهم شد و در حالی که فرشتگان آسمان و زمین بر من میگریند در سرزمین غربت و دور از وطن در کنار هارون الرشید به خاک سپرده خواهم شد.»(عيون اخبار الرضاء الله ، ج ۲، صص ۳۷۹-۳۸۹) مأمون گریست و گفت: ای فرزند رسول خدا! چه کسی میتواند تا من زنده ام شما را بکشد یا شما را بیازارد؟(همان) حضرت فرمود: اگر بخواهم میتوانم بگویم چه کسی مرا خواهد کشت. مأمون گفت: ای پسر رسول خدا با این گفتار میخواهی بار مسؤولیت را از دوش خود برداری(همان) سپس سخت خشمگین شد و گفت: «همواره از چیزهایی که ناخوش میدارم با من سخن می گویی و از خشم من خود را در امان میبینی به خدا سوگند اگر ولایتعهدی را نپذیری تو را به قبول آن مجبور می کنم و اگر سرپیچی کنی تو را خواهم کشت .(همان)
حضرت رضاء فرمود: «خداوند مرا منع کرده که به دست خویش خود را به هلاکت افکنم اگر چنین است که میگویی ولیعهدی را میپذیرم به شرط آن که هیچ کس را به کاری نگمارم و از کاری عزل نکنم و هیچ رسمی را بر هم نزنم.(همان) مأمون پذیرفت و حضرت رضا را به اجبار به ولیعهدی خود تعیین کرد.
تحميل ولا يتعهدى
مأمون بیش از همه خلفای پیشین به خلافت خود می اندیشید. اولین مانع او وجود برادرش امین بود که او را از میان برداشت. مشکل دیگر وجود علویان و شورشهای پی در پی آنان بود. با سقوط امویان و انتقال حکومت به عباسیان اختلاف علویان با خاندان عباسی بالا گرفت. مأمون سعی داشت میان این دو تیره صلح و دوستی برقرار گردد. یکی دیگر از نگرانیهای مأمون حضرت رضا الا و عملکرد ایشان بود. مأمون صلاح نمی دانست به زور و خشونت متوسل شود و امام را به زندان بیفکند و شکنجه و آزار دهد. پس تصمیم گرفت امام را به مرو بکشاند. او می پنداشت با انتصاب حضرت به ولایتعهدی هم مخالفت و دشمنی علویان به پایان میرسد و هم از قداست امام کاسته می شود زیرا می توانست چنین وانمود کند که حضرت رضا از دنیا و حکومت بیزار نیست. از طرف دیگر، سیاستهای خلیفه مشروعیت می یافت و مردم چنین گمان می کردند که امام بر همه کارهای خلیفه نظارت دارد. مأمون تصور میکرد با این حیله پشتوانه و پایگاه مردمی به دست می آورد.