علت به خلافت رسیدن امین قبل از مأمون
«مأمون» برادر بزرگ تر «امین» بود. طبق معمول اول باید مأمون به خلافت می رسید و بعد امین اما از آنجایی که امین اصالتاً عباسی مادر امین دختر منصور دوانقی دومین خلیفه ی بزرگ عباسی و پدرش نیز هارون الرشيد) بود ولی مادر مأمون اولاً: کنیز و ثانیاً: ایرانی بود در نگاه اعراب آن زمان ایرانی بودن خود جرم کمی محسوب نمیشد بنابراین هارون الرشید امین را به عنوان خلیفه انتخاب کرد و برای این که مشکلی پیش نیاید مأمون را به عنوان ولیعهد امین برگزید. امین بعد از به خلافت رسیدن این اصل را نادیده گرفت و پسر خود را به عنوان ولیعهد انتخاب نمود. مشکل ما بین امین و مأمون از همین جا شروع شد که امین همان حداقل اعتباری را که هارون برای مأمون قایل شده بود را زیر سؤال برد.
گفته شد که در زمان هارون الرشید در منطقه ی خراسان بزرگ شورش زیاد بر پا میشد. هارون به مأمون مأموریت داد که برای سرکوب این شورشها به سمت شرق بیاید. هارون این سیاست را درست تشخیص داد که اگر از این شورشها در خراسان غفلت کند بخش قابل توجهی از خلافتش را از دست خواهد داد و بنابراین مأمون را به ایران فرستاد انتخاب هارون نیز انتخاب به جا و درستی بوده است. زیرا مادر مأمون ایرانی بوده و یک رگ ایرانی در او وجود داشته است. پس از نظر استراتژی هم نقطه یی را که انتخاب نمود نقطه ی درستی بود و هم فردی را که برای این کار انتخاب کرد، فرد مناسبی بوده است.
این سیاست هارون مورد قبول مأمون نیز قرار گرفت. مأمون نیز زمانی که خود مرو را رها کرد و به سوی بغداد رفت در مرو طاهر ذوالیمینین را به جای خود نشاند؛ و سلسله ی طاهریان در شرق ایران به تبع همین سیاست مأمون شکل گرفت برای ایرانیان پس از دو قرن سکوت از زمانی که ایران به دست مسلمانان فتح شد و تمام حاکمان از مرکز و بغداد برایشان انتخاب میشدند برای نخستین بار در زمان خلافت مأمون یک سلسله ی ایرانی (طاهریان) در منطقه ی خراسان شکل گرفت حکومتی مستقل که البته زیر نظر مرکز بود و مشروعیت خود را از عباسیان می گرفت.
زمانی که مأمون به خلافت رسید از یک سو با خانواده ی خود مشکل داشت زیرا همه ی خانواده حامی امین بودند و مأمون یک قتل خانوادگی به راه انداخته و برادرش امین را کشت و بنابراین بغداد برای او جای امنی نبوده است. از سوی دیگر از علویان ترس داشت که در هر گوشه یی قیامهای متعددی توسط آنان روی می داد. سومین مشکل مأمون با ایرانیان بوده است زیرا ایرانیان از این شاکی بودند که کشور و دین خود را از دست دادند تا به عدالت، برابری و آزادی برسند. ولی زمان بنی امیه به آنان ظلم و ستم شد و عباسیان که با شعار عدالت خواهی و رضایت اهل بیت بر سر کار آمدند نیز به آنها زور می گفتند. بنابراین ایرانیان نیز برای مأمون ایجاد خطر کرده بودند. پس مأمون از سه ناحیه احساس خطر می کرد.
او با انتخاب امام رضا (ع) دو خطر اخیر را کم نمود. زیرا علویان با حضور امام رضا در خلافت دیگر هیچ انگیزه یی برای قیام نداشتند. او با این کار ایرانیان را نیز راضی نگه میداشت زیرا ایرانیان هر چه از اهل بیت میشنیدند عدالت و برابری بوده است، همان چیزی که ایرانیان به دنبالش بودند.
منتها بعضی از مورخان گفته اند این که مأمون امام رضا (ع) را به مرو احضار نمود و پیشنهاد اول او نیز این بود که امام را خلیفه کند یک بازی سیاسی نبوده است بلکه زمانی که او با برادر خود امین درگیر بود قسم یاد کرد که اگر در این سنیز پیروز شود، علویان را به روی کار خواهد آورد و او میخواست به سوگند خود عمل نماید. الان ما از این مسایل نمیخواهیم بحث کنیم بلکه ما می خواهیم از پیچیدگی مسایل سیاسی بگوییم.
در این مقطع مأمون فردی حدوداً سی ساله بود که تمام خاورمیانه ی امروز و حتی آسیای میانه در دستش بوده کشورهایی مانند سوریه لبنان، عربستان، کویت، عراق و ایران در قلمرو حکومت او بوده است زمانی که هیچ وسیله ی ارتباطی وجود نداشت، مأمون در مرو (ترکمنستان امروزی) نشسته بود فهمید که یکی از فاکتورهای خطر برای او در مدینه میباشد گرچه چون امام رضا (ع) بسیار قوی و دارای علم لدنی بوده اند او در مقابل امام کم می آورد، ولی در مقابل دیگران خود یک عالم اهل بحث و فحص و بسیار جدی بوده است. مأمون برادر خود را کشته بود و باید عباسیان را راضی نگه میداشت ایرانیان و علویان را نیز باید راضی نگه میداشت. او با دعوت از امام رضا (ع) دو کار انجام داد علویان و ایرانیان را آرام نمود.
بعضی از غربی ها گفتند که شیعه چیزی نیست جز یک مکتب ساخته و پرداخته ی ایرانی ها برای فرار از اعراب و اسلام ایرانی ها شیعه را اختراع کردند. هر چند این یک حرف مغرضانه یی بیش نیست، اما در آن یک حقیقتی خوابیده و آن این است که ایرانی ها رهبران شیعه را دوست میداشتند و این مورد انکار نمیباشد. چون ایرانیان اهل بیت را دوست داشتند با حضور امام رضا (ع) در ایران، انگیزه های قیام در ایرانیان از بین می رفت.
این انتخاب زیبایی بود که مأمون انجام داده بود. در ظاهر او از یک ایده ی ابتدایی مدیریتی استفاده نمود اما در معنای درست و واقعی کلمه، مدیریت استراتژیک کرد او با یک جابه جایی، فضای حجاز، عراق و شرق ایران را آرام نمود. مأمون در شطرنج حکمرانی مهره ی بسیار خوبی را جابه جا کرد اما اشکال در این جا بود که این مهره بسیار زرنگ و پیچیده بود. این رخداد برای ما نیز پیامی دارد. ما باید از این داستان دریابیم که امامان ما در زمانی که آرام بودند چه کار می کردند؟ امام برای قبول خواسته ی مأمون شرطی نهادند که در عزل و نصب سیاسی مداخله نداشته باشند. مأمون هم پذیرفت و گفت: همین که شما ولیعهدی مرا بپذیرید کافی است.
در آن عصر طلایی زمینه برای کار فکری امام رضا (ع) فراهم شده بود و امام می توانست با افراد متعدد از ادیان و مذاهب مختلف مناظرات و گفت و گوی علمی داشته باشند. انسان باید در زمینی بازی کند که توان شوت زدن را داشته باشد. انسان باید وارد میدانی شود که بتواند حرف بزند. بهترین میدان برای ائمه میدان علمی و فرهنگی بوده است. مأمون ناخواسته این بستر را برای امام رضا (ع) فراهم کرده بود که به عنوان ولیعهد مأمون در حال مناظره با ادیان مختلف بودند.